دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

تقبل الله حاج آقا...

اولش فکر کردم داره شوخی میکنه...

اما مگه اینجا، اونم توی این شرایط، و از همچه آدمی، هر چند خیلی جوون، شوخی کار درستیه؟

وقتی حاضر نبود از جاش بلند بشه، با تعجب از بغل دستی ام پرسیدم چرا حاج آقا داره دست دست میکنه؟ چرا از جاش جُم نمیخوره؟

نمیدونست...! جالبه. اون یکی بغل دستیم هم نمیدونست! پس کی میدونه؟

اونائی که کنار حاج آقا بودن، با شوخی و خنده ازش میخواستن کوتاه بیاد و بره سرِ جاش! کسائی که از نظر سن و سال، حداقل، سر و گردنی از حاجی مسن تر و بزرگتر بودن، ولی ظاهرن مرغ حاجی هم مثل همه ی مرغای این مدلی، فقط یه پا داشت و حاضر به کوتاه اومدن نبود...

نگاه به ساعتم کردم... چند دقیقه ای از نماز اول وقت گذشته بود و هنوز حاج آقای ما برا جُم خوردن یا نخوردن استخاره میگرفت... استخاره که نه، به نظر میومد داره لجاجت میکنه.

خب! کاری نمیشد کرد! حاج آقا بود دیگه... حرف، حرف ایشون و نظر، نظر ایشونه و بقیه... باید تابع باشن...و بودند!

بالاخره برای اینکه نماز اول وقت رو بیشتر از این به تاخیر نندازیم، جمعیتِ صف اولِ نماز، که حاجی هم برخلاف همیشه بین اونا نشسته بود از کنار حاجی بلند شدن و اومدن بین صفهای پشت سر جا گرفتن...

جا که چه عرض کنم! بقول خودمونی ها، خرما چپون شدیم! فشرده و مهربون! عینهو مردم تهرون توی مترو! نفس تو نفس هم! چراااااااا؟

نمیدونستم... ، ولی خیلی برام مهم بود که چرا حاج آقا برخلاف روال و عادت و رسم و سنت و شرع و عرف، بجای اینکه جلوی همه و روی سجاده ی مخصوص خودش نماز رو امامت کنه ، این دفعه اومده توی صف اول نشسته و حاضر به نشستن در جایگاه خدادادیش نیست...

نماز شروع شد و من همه اش توی فکر دلیل  کار حاجی بودم!

یعنی چی باعث شده که حاجی لج کنه و حاضر نشه روی سجاده اش نماز بخونه؟

حاج آقا والضـــــــاااااالین رو میکشید و من دنبال دلیل لجاجت حاجی...

خدا خیرش بده که نفهمیدم چی خوند و چی خوندم...

توی کش و قوس والضااااااااااااالین به این فکر میکردم که چی باعث شد که اینطور بشه؟

شاید سجاده ی حاج آقا نجس شده!

نجس؟؟؟

چرا که نه! طبق رساله ی توضیح المسائل، نجاسات خیلی هستن، یکیشم خون!

آره همینه! حتمن سجاده خونی شده که حاج آقا حاضر نبود اونجا نماز بخونه...

امااااااا... اگه سجاده خونی شده میتونستن یه سجاده ی دیگه براش پهن کنن تا بقیه مجبور نشن اینقدر فشرده و معذب کنار هم نماز بخونن...

نووووچ ! یه علت دیگه باید حاج آقا رو وادار به این تصمیم عجیب بکنه...

.............................................................

یهو توی سجده به ذهنم رسید ...!

نههههههههه!!! مگه میشه؟

یعنی اینجا، همین جائی که من در برابر خدای خودم به سجده افتاده ام! و البته حاج آقای ما هم، اینقدر با ارزش شده؟کُلُهّم اینقدر به خلوص و پاکی و صفای باطن رسیده ایم؟

یعنی دیگه جا قحط بود که بلا تشبیه، امام زمان(عج) بخواد نمازشوتوی نمازخونه ی فزرتکی اداره ی ما بخونه؟ اونم با نمازخونائی که حتمن یکیش منم؟ امکان نداره!

مُهمل ترین جواب میتونه این باشه که فرض کنم حاج آقای ما، صف اول نماز رو برای وجود نازنین آقا امام زمان(عج) خالی کرده باشن...

خیر! یه دلیل دیگه ای داره!

رکعت پشت رکعت خونده میشد و من طوطی وار و بی حواس، نماز رو دنبال میکردم بدون اینکه بفهمم چی میخونم و چرا! توی اون لحظه فقط دنبال جواب سوالم بودم ... دنبال یه دلیل منطقی برای قهر حاجی!

ندائی بهم میگفت: مرررررد! نمازتو بچسب! یعنی حالا همه ی مسائل بغرنج زندگی رو فهمیدی، فقط همین یه قلم مونده؟

و ندائی دیگه با کمال پرروئی بهش جواب میداد: مرررررد! همین یه قلم نمونده ولی الان همین یه قلم نمیذاره بفهمی چی داری میخونی! پس فعلن لازمه پاسخ این سوال رو پیدا کنی، حتی اگه نمازتو از دست بدی...

با هر جون کندنی، فشرده و دولا پهنا نمازهارو خوندیم... بلانسبت عین همون خرماها توی جعبه ی خرما... مهربون و تو دل برو!

من که از اینهمه فکر کردن نتیجه ای نگرفته بودم منتظر فرصتی تا شخصن جواب سوالمو از حاج آقا بپرسم. برا همینم بعد از نماز بلافاصله برای عرض سلام و تقبل اللهی خدمت حاج آقا رفتم و دروغ چرا فقط میخواستم از گیجی دربیام...

-حاج آقا، مَسئَلَتُن! میشه بفرمائید چرا امروز نماز رو بجای صف اول از صف دوم شروع کردین؟

حاج آقا لبخند به لب، با همون قدرت استدلالی که انرژی هسته ای رو حق مسلم خودش میدونه فرمود:  

-گرما عزیز دل برادر! گرما!!! بارها عرض کردم که من توی صف اول گرمم میشه و باد کولر بهم نمیخوره! کسی ترتیب اثر نداد که نداد! و من امروزتعمدن اومدم صف دوم شاید فکری بشه و برای من یه دونه پنکه بذارن...

 

تا حالا توی زندگیتون میخکوب شدین؟

خدا شاهده برا لحظاتی میخکوب شدم! عینهو آگهی مجلس ترحیمی که بدیوار بچسبونن! دقیقن از بروز هرگونه عکس العملی عاجز شدم حتی یه لبخند خشک و خالی به ریا!

باورم نمیشد اونهمه فلسفه بافی های من، با یه جواب آبکی، اینطوری به باد فنا بره! حضور امام زمان کجا و حرارت تن و بدن حاج آقا کجا؟

همینطور که هاج و واج به حاجی نگاه میکردم و فکر میکردم که شاید داره شوخی میکنه یاد سخنرانی هاش افتادم که ماها رو تشویق به تحمل گرما و گرفتن روزه در گرمای پنجاه درجه میکرد...

یاد اونهمه نصیحت ... بگذریم...

و از فردای اون اعتراض، یک دستگاه پنکه ی ایستاده ی چینی اصل، باد خنک کولر اسپلیت چینی اصل رو به بر و روی حاج آقا میزد تا ایشونم در هوای مطبوع ساخت دست کارگران چینی، با خدای خودش راز و نیاز بکنه... 


تقبل الله حاج آقااااااااا....

 

نظرات 19 + ارسال نظر
خلیل سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 22:18 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

مگر بارها این جمله را از بالای منبر نشنیدی که :

« به حرف ما گوش کنید به عمل ما نگاه نکنید!!!!!! »

سلام خیلی جان عزیز
راستش نشنیدم ولی وقتی شما بفرمائید حتمن گفته شده، حتی اگه گفته نشده

علی امین زاده سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 17:50 http://www.pocket-encyclopedia.com

عه؟ من هر جا میرم تولده انگار!

مبارک باشه! کو کیکش؟!

بس که ماشاالله هزار ماشاالله قدمتون پر خیر و برکته
کیک هم همون موقع خورده شد.آخه اینجا خیلی گرمه! نگهش میداشتم زود خراب میشد

مامان نازدونه ها سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 16:31 http://nazdooneha.blogfa.com

سلام بهمن خان تبریکم رو برا تولدت پذیرا باش انشالله بهترینها سهم روزگارت بشه ونبیره دار شدنت رو ببینی برادر((:
واقعیت خنده داری بود شما به چی فکر میکردین وعمل حاج آقا نتیجه ی چه نیتی بود (:

سلام بر شما و ناز دونه های عزیز
ممنونم از دعاهای خوب و زیباتون در حق این حقیر
و اما اون حاج آقا!
خوشحالم که باعث خنده ی شما شده

samira یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 09:20 http://tehran65.blogfa.com

تولد تولد تولدتون مبارکککککک

سلاااااااااااااام سمیرا خانم عزیز
مدتیه که بخاطر مشغله های کاری ، سخت گرفتارم. اونقدر که حتی فرصت سرکشی به وبلاگمو ندارم. اینطوری واقعن شرمنده ی دوستانم شده ام. خصوصن دوستان عزیزی که فرصت ندارم بهشون سر بزنم ولی اونا هنوز منو فراموش نکردن
ممنونم بابت پیام تبریکتون. ممنونم و سپاسگزار. انشاالله زنده باشم و بتونم توی جشن ها و شادیهای برگزار شده در وبلاگتون جبران به خیر بکنم.

غریبه شنبه 26 تیر 1395 ساعت 16:41

سلام
آقا ما تولدت را جشن گرفتیم کلی هو خوش گذشت کلی هم کیک و کلوچه تدارک دیدند خب خود که نبودی ولی سایه ات بود
ان شاالله همه شاد و خرم باشید
مهندس جان الکی گیر داده ای خب وقتی امکانات هست چرا آن بنده ی خدا را با آن عبا و عمامه و لباده می خواهید خیس عرق بکنید

سلاااااااام بر استاد عزیز خودم. غریبه ی همیشه آشنا
ممنونم از شما استاد گرامی. شرمنده شدم از لطف و محبت شما و همه ی دوستان عزیز خودمخصوصن وقتی اومدم و پیام شمارو خوندم. امیدوارم منو ببخشید دوست عزیز
امیدوارم همیشه دلت شاد و لبت خندان و تنت در صحت و سلامت کامل باشه انشاالله

baran جمعه 25 تیر 1395 ساعت 16:30

سلام اقا بهمن عزیز تولدتون مبارک راستش هنوز هاج و واج موندم تو کار پیش نمازتون!!!!و فکر مشوشم اجازه نمیده تا واژه هایی در شان شما رو کنار هم بذارم و جمله ای برای تبریک این فرخنده روز تقدیمتون کنم,راستی اگه بین شما جایی برای حاج اقا نبود ایشون هم نماز نمیخوندن!!!چند روزپیش برای کاری رفتم بیرون که دیدم اقایی توی گرما دارند نماز میخونند منم که احساساتیییییی اشک توی چشام جمع شد...راستی فرق ایشون با اوشون چیه؟!! شاید ایشون با شنیدن حرفای اوشون منقلب شدن و نمازش رو زیر افتاب خوند(بنده خدا کارگر شهرداری بوده)اما چرا اوشون خودشون روی حرف خودشون نموندن و یکمم از اجر و ثواب نماز و روزه تو گرما مستفیض نشدن!!! بهتره دیگه از ممبر بیام پایین تا ننداختنم توی گونی و نبردنم
هر چه بگندد نمکش میزنند وای ز روزی که نمکش بگندد

سلام باران خانم عزیز
ممنونم از شما و لطفتون نسبت به این حقیر...شرمنده ام کردین با این توصیفاتتون.
و اما حاج عاقامون...اوشون بنده خدا سرما در گرما رو بهتر و بیشتر از مستفیض شدن توی زل آفتاب دوست داشته! مگه دست خودشه؟

مینو چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 14:12 http://milad321.blogfa.com

سلام
تولدتون مبارک اقا بهمن.
حاجی بنده خدا گرمایی بوده.تحمل گرما را برای بقیه گفته که ادم های معمولی بودن.حیف بوده ایشون گرمشون بشه!

سلام بر استاد عزیز و بزرگوار خودم بانو مینو خانم عزیز
ممنوم از لطفتون. خیلی خیلی زیاد.
و از دفاعتون از حاج عاقامون هم ممنونم

نسرین چهارشنبه 23 تیر 1395 ساعت 03:34 http://yakroozeno.blogsky.com/

آخ آخ من دیر رسیدم تفلد... کیکا تموم شد؟
ینی می مردین یه تکه واسه منم نگه دارین؟!!!
اصلن شما خیلی بد بیدین بهمن جان
از شوخی گذشته خیلی خوب کردین دنیا اومدین و تولدتون واسه هممون مبارک باشه که هست
اینم کادوتون بعد وازش کنین
خب چکار کنم ، اون کیک این هدیه رو می طلبه دیگه

بهمن جان این حاجی خیلی عاقا بوده ولی آقا نبیده... از اونایی که مرغ همسایه رو غاز می دونه یا چراغ خونه رو به مسجد حلال می دونه... همین!

در مورد سوالتون جواب نوشتم ولی فکر کردم شاید وقت نکنید تشریف بیارید و دوباره نمازاتون اینبار با فکر به جواب بنده به باد فنا برن اینه اینجا کپیش می کنم که تقصیری از طرف من نباشه:

پلاک خونه ی من هشت هست. آپارتمان هشت در ساختمان صد و بیست و هفت!
زمانی که این کوتاه ایجاز رو نوشتم افسردگی حادی داشتم بهمن جان و از خونه می ترسیدم برم بیرون . از مردم گریزون بودم و از آسیب ها خسته...
اینه که حتا آشغالامو نمی بردم بیرون، صبر می کردم مزدکی بیاد خونه و...
خلاصه که وضع خوبی نبود بهمن جان

خوب و خوش و سلامت باشید این گل هم وقتی من واسه تولدتون کندم قرمز بود حالا آبی شده بیده که به من مربوط نیست مسئله شو از حاج عاقاتون بپرسین

سلااااااام بانو
واضح و مبرهن است که اینجا خونه ی خودته ، پس شما هر وقت تشریف بیارین، خونه ی خودته. حتی اگه اصلن فرصت نکنید تشریف بیارین، بازم خونه ی خودته
از کادوتونم بینهایت ممنون و سپاسگزارم. و از توضیحتون هم.
امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشین و همیشه از لغت زیبای " بید " در ادبیاتتون استفاده بکنید که همین بید ! نشونه ی سرزندگی بیده

نگین سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 21:23

پس از عرض سلام و عرض تبریک به مناسبت میلاد با شکوه یگانه جد بزرگوار عزیزم و تقدیم این شاخه گلهای آبی چرا که بلاگسکای زاغارت گل سرخ ندارد که تقدیم کنیم و یاد سهیلا بانو بخیر بادا که زاغارت یا شاید هم زاقارت یا شاید حتی ظاقارط تکیه کلام ایشان است و خلاصه اینا

راستش خواستم به تعداد سالهای تولدتون شاخه گل بذارم آمممان دیدم حجم کامنتدونی اجازه نمیده

و آممممممان بعد :

گویند یک روحانی در مسجدی بر بالای منبر در حال سخنرانی بود که اززززززز قضااااااا (با لحن آقوی همساده بخوانید) عیال ایشان نیز در بخش خواهران در حال استماع سخنان شوی گرام خود بود ...

روحانی بر بالای منبر میفرمود :
خواهران و برادران .. بدانید و آگاه باشید که طاهر کردن فرش از نجسی دو راه دارد و لاغیر .. راه اول اینکه آن قسمت فرش را قیچی کرده و دور بیندازید .. و راه دوم اینکه فرش را سوزانده خاکسترش را به نیل بریزید و فرش تازه ای ابتیاع کنید ...

ملت پا منبری هم با ختم صلواتی بلند حرف حاج آقا را تایید کرده خوشحال از اینکه به معلومات دینی ایشان اضافه شده مسجد را ترک کردند ...

حاج آقا راه منزل در پیش گرفت و وقتی که به منزل رسید و وارد اتاق شد دید که ای داد و ای بیداد که تکه ای دایره شکل درست وسط گل قالی اتاق چیده شده و موزاییک های کف اتاق نمایان است ..

از اعماق جان نعره برآورد که ای عیال خانمان بر باد ده و ای زن زندگی آتش زن، باری این چه کاری است که کردی و زود برگو که چه بر سر قالی نازنینم آوردی تا به دیار باقی متصل ات نکردم.

زن بینوا دستپاچه و هراسان نالید که : قربان عبای سیاه و قد و قامت رشیدتان بگردم، الهی که پیشمرگ آن امامه مارک و نعلین تابستانی تان بشوم، من ِ مادرمرده کاری نکردم الا اینکه امروز در مسجد به حرف شما گوش کردم و عصر که بچه فرش را نجس نمود بلادرنگ آن تکه را قیچی کرده به دور افکندم تا نجسی را در خانه ما راه نباشد ...

آه از نهاد حاج آقا برآمد و فریاد برآورد که: هاااااااای ای زن ابله .. این را برای خلایق گفتم، نه برای خودمان .. پس تو کی میخواهی رسم زندگی بیاموزی و آدم شوی؟ و ای تو که مال و اموالم را به باد فنا دادی اصلن بیا برو گمشو خونه بابات تا بیایم و سر سه سوت تکلیف تو را روشن نمایم ..

روایت است که حاجی به سوت سوم نرسیده به منزل پدر زن رفته و زن را خفن طلاقی داد از نوع سه طلاقه، و فی الفور دخترکی جوان و زیبا را جایگزین عیال کودن و زبان نفهم خود نمود نمودنی!!!

سلام نگین بانوی عزیزکه همیشه و در همه حال جای شما و کامنتهای زیبا و پربارتون در این خونه خالیه! حتی اگه برای هر نوشته ی زاغارت یا ظاغارت یا ذوغارتم ده تا کامنت نوشته باشی
بابت اینکه در جشن تولدم از شمع استفاده نکرده ای و آبرو بر من نبرده ای بینهایت ممنان و سپاسگزارم
انشاالله چند برابر تعداد شاخه گلهائی که برای تولدم حرام نکرده ای بر عمر شریفتان افزوده گردد و تا آرزو بر دل داری و از زندگی لذت میبری و در جمع عزیزانت هستی عمری با عزت به درازای عمر خورشید تابان داشته باشی انشاالله
و اممممممان یه سوال:
خواستم بپرسم این حاج آقوی شوما چه زمانی زندگی میکرده که کف اتاقشون موزائیک بوده؟همین! دیگه مشکلی ندارم...

سهیلا سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 18:44 http://rooz-2020.blogsky.com/

عجب تو این مملکت گل و بلبل با چه شیخوالشیوخاتیروزگار میگذرونیمااا.....
مرگ خوبه اما برای همساده....واقعا که
عی تو لوووح همه شون از صغیر و کبیر که مارو به سخره گرفتندی دلبندم...

عجب به جمالت حاج خانوم
راستی یه سوال؟
تو لووووووووح ! هم اینجا کاربرد داره؟

مهدیس سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 13:53

داداش بهمن اون نمازی که خوندی سیاسی بوده بعدا عبادیشو خوندین؟یا قضا شد؟
تولدتون مبارک

ممنون مهدیس خانم عزیز
ممنون بابت پیام تبریکتون.
اون نماز هم اصلن سیاسی نبود! مگه نماز جمعه خونده بودم که سیاسی باشه

نادی دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 18:40

راستی جای تعجب داره که حرف حاجی آقا برش نداشته و متوسل به اعتراض شده باشد..در حالیکه شواهد میگه بیت المال ارث بابا هست و به تناسب نیاز درش دخل و تصرف میشه!!!!

تعجب نداره! عرض کردم که نسبتن جوونه! داره تمرین میکنه که حرفش برش داشته باشه...

هنوز یلدا دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 17:58 http://still.blog.ir

عجبببببب!!!!!!
چه حاج آقایی....

تولدتون هم هست:) مبارک بهمن خان :)

سلام بر یلدای عزیز
خیلی ممنونم که برای تبریک تولدم تشریف آوردین( هرچند اتفاقی) از اینکه زحمت کشیدین و برام پیام دادین کلی خوشحالم کردین. ذوق زده شدم.
انشاالله خوشبخت و عاقبت بخیر باشین با سلامتی و سعادت و دلی شاد

شیوا دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 01:42

سلاااام آقا بهمن عزیز
تولدتون مبارک باشه ایشالا سالهای سال با شادی و سلامتی و دل خوش زنده باشبد در کنار مژگان خانم عزیر و آقا پسرهای گل

نکته جالب توجه : حالا شما چرا فکر کردید حتما پشت قضیه فرمول هست؟ اصلا بقیه چرا صف اول رو خالی کردن؟ من اگه بودم خودم می رفتم اون جلو بقیه به من اقتدا کنن و حاجی از نون خوردن می افتاد
ولیواقعا نماز جماعت تو اداره ها مصیبتیه ! گرما ، صف تو هم تو هم ، بوی عرق و ... کلا فضا زیادی معنویه

سلام شیوای خوب و همیشه محترم و مهربان
باور کن نمیشه کامنتی از شما بخونم و کلی نخندم
راستی اول ممنونم از پیام تبریک زیباتون. خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم.
انشاالله شما هم خوشبخت و عاقبت بخیر باشین و خداوند بهترین هارو براتون مقدر بداره انشاالله
شیوا جان، سوالاتت رو نمیتونم جواب بدم ولی برای گرما توی نماز خونه باید بگم که اصلن اونجا گرم نبود. به نظر شما یه اتاق حدودن بیست متری شایدم کمتر با یه کولر اسپلیت تقریبن بزرگ میتونه گرم باشه؟
خواستم بگم خیلی هم فضا معنوی نیست

پونی دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 00:54 http://pppooonnnyyy.blogfa.com

درود

در بیت الله الحرام پیش نماز که میخواهد بیاید دوتا کولر چپ و راستش اول می گذارند بعد

اونجا اونجاست پونی جان
سلام پونی جان عزیز

ریسا یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 21:50

سلام عموبهمن
تولدتون مبارک
بهترین ها رو براتون آرزو میکنم که شامل سلامتی و عاقبت به خیری و ...

یکی از دامادای خانواده ما هم دقیقا به خاطر همین موضوعات اصلا تو شرکتشون نماز رو به جماعت نمیخونه و ...

سلام بر دوست عزیز و مهربانم
خیلی خیلی ممنونم از شما که تشریف آوردین و خونه ی محقر و مصفای مارو منور کردین
منم براتون بهترین هارو آرزو دارم. سلامتی و سعادت دنیا و آخرت، موفقیتهای روزافزون و از همه مهمتر حُسن عاقبت

نادی یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 17:21

سلام
تولدت مبارک امیدوارم هر لحظه از زندگی تان پر از شادی و خاطره ی ماندگار باشد

سلااااااااااااااااام بر شما نادی مهربان
ممنونم از اینهمه لطف و محبت بیدریغ شما
باشید و عمری به درازای عمر خورشید تابان داشته باشید انشاالله

سانیا یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 14:07 http://saniavaravayat.blogsky.com

عمو بهمن تولد تون مبارک ..
والا من دیگه از جای گرما غش کردم ا زخنده خیلی جالبه ها اینقدر ما نصیحت به تحمل صبر و صبوری و عزت نفس میشیم بعد حاجی صف نماز رو ....
اتفاقا رمضان امسال تو شرکت ما اتفاقات جالبی افتاد روزه ندار امکانات به روزه دار داد اونم در حالی خودش قبول نداشت نمی دونم چرا

سلام سانیای عزیز و گرامی
ممنون بابت تبریکتون.انشاالله سایه ی پرمهر شما بر سر خونواده ی عزیزتون مستدام باشه و از اینکه تونستم لبخندی بر لبهای شما بنشونم خوشحالم

مهربانو یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 10:00 http://baranbahari52.blogsky.com/

پستت رو نخوندم
اومدم تولدت رو تبریک بگم داداش بهمن تیر ماهی خودم . هدیه:
الهی عمرت با عزت باشه و سایه ت بالای سر خانواده و دوستانت .
خیلی خیلی از داشتن دوست و برادر عزیزی مثل تو خوشحالم

سلااااااام مهربانوی مهربان
ممنونم که با کلی مشغله که دارین بازم منو از یاد نبردی...
ممنونم که باعث شدی با دنیائی از خوبیها آشنا بشم... دوستان و عزیزانی چون خودت منشاء ده ها و صدها خیر وبرکت.
بازم بجز تشکر و سپاس حرفی برا گفتن ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد