دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

لوح تقدیر ...

خوشحال و شاد و خندون اومد خونه !

یه پاکت پلاستیکی کوچیک تو دستش بود و پرپرمیزدکه اونو نشونمون بده ...

- بابا ؛ بابائی ! یه خبر خوش ! اوووووول شدم !

- چی شده حسین جان ؟ کجا اووول شدی ؟

- مسابقه قرآن ! توی مدرسه و ناحیه اول شدم ، اینارم بهم جایزه دادن !

و با خوشحالی پلاستیک مچاله شده ای رو بهم نشون داد !

داخل پلاستیک چی بود ؟

 یه مداد ، یه پاک کن ، یه دونه تراش ، یه دفتر شصت برگ معمولی و یه برگ لوح تقدیرمچاله شده ...

- حسین جان ، توی مدرسه اول شدی ؟

- نـــــه بـــابـــائـــی ! توی ناحیه ! اونا فکر میکردن من کلاس پنجمم ! اشتباهی رفتم با پنجمی های همه ناحیه مسابقه دادم و اول شدم ...

- یعنی توی فسقل ، بجای کلاس سومی ها ، تونستی با کلاس پنجمی های ناحیه مسابقه بدی واول هم بشی ؟

با غرورخاصی گفت : بله ! پَ چی فکرکردی ...

نگاهی به جایزه ش کردم و دلم آتیش گرفت ! یعنی به بچه های خودشونم اینطوری جایزه میدن ؟

- حسین جان ، چرا لوح تقدیرت مچاله شده ؟ چرا اونو قاب نگرفتن ؟ چرا ازما دعوت نکردن بیاییم مدرسه و سرِ صف تشویقت کنیم ؟

آقا حسین ، مثه همه ی بچه ها انگشتاشو به هم گره زد و دستاشو به چپ و راست چرخوند و گفت :

-بابائی اصن اینطوری نبود که میگی ! امروزآقای ناظم اومد درِ کلاس واین پلاستیکو بهم داد و گفت :

آفرین ! توی ناحیه اول شدی !

بعد ، زنگ تفریح ، دوستام ریختن سرم که جایزه مو ببینن ، اونوخت لوح تقدیرم تو دست بچه ها مچاله شد ! تازه نزدیک بود پاره هم بشه ...

راستش از این نحوه تقدیر کردن آموزش و پرورش بشدت ناراحت شدم !

به پسرم گفتم : حسین جان ، میدونی ارزش کاری که کردی خیلی بیشترازایناست ؟

آقا حسین یه کم خجالت کشید و شاید منظورمومتوجه نشد ! برا همینم بهش گفتم : اجازه میدی برم جایزه شونو به خودشون پس بدم ؟ بعد خودم برات بهترشو بخرم ؟

آقا حسین که معلوم بود خیلی هم از جایزه اش راضی نیست قبول کرد و منم با یه نامه اعتراضی و شدیداللحن ! پلاستیک جایزه رو بردم روی میزرئیس کل اداره ی آموزش و پرورش استان گذاشتم و بدون هیچ توضیحی اومدم بیرون ...

توی نامه هرچی رو که باید و نباید ، نوشتم ...

سه روزبعد ، از مدرسه تماس گرفتن و ازم خواستن که برم واحد فرهنگی و فعالیتهای فوق برنامه اداره آموزش و پرورش ...

اونجا که رفتم ، یه خانومی ازم خواست پسرمو ببرم تا بهش یه کیف سامسونت جایزه بدن ...

با عصبانیت به خانم مسئول گفتم : خانم ، شما نامه منو خوندین ؟ از کجای نامه ام بوی گدائی میومد که بفکر کمک به ما افتادین ؟

خانومه گفت اشتباه نکنید ، میخواییم جبران کنیم !

بهش گفتم : خانم محترم؛ چی رو میخواین جبران کنید؟ تا حالا شده از پنجره دفترتون نگاهی به خیابون بکنی ؟

آیا روابط وحشتناک دخترا و پسرای دانش آموزرو میبینی ؟ بوی تعفن و گندشو میشنوی ؟ میدونی توی این همه فساد ، وقتی یه بچه ی نه ساله بتونه توی حفظ و قرائت قرآن اول بشه یعنی چی ؟ میدونی وظیفه دارین این سرمایه هارو توی مسیر حفظ کنین ! به نظر شما با این روش های غلط و بی پایه ، بچه های دیگه هم تشویق میشن ؟

خانم عزیز ! اصلن چرا راه دوری بریم ! اهل اخبار شنیدن هستی ؟

چند روزپیش توی اخبار تلویزیون خودمون میگفت یه دخترایرانی که تونسته توی آمریکا درمورد لایه اُزون تحقیقات تازه ای انجام بده ، با دعوت به کاخ سفید ، جایزه شو مستقیمن از دست رئیس جمهوروقت ، رونالد ریگان دریافت کرده !!! میدونی یعنی چه ؟

یعنی اینکه پسرمن وامثال پسرمن ، حداقل دیگه از ته قلبشون ، نمیتونن فریاد بزنن " مرگ بر آمریکا " !!! آخه تفاوت رفتارها رو میبینن و مقایسه میکنن !

خانم مسئول ، سرش پایین بود و ظاهرن حرفی برا گفتن نداشت ...

 ولی من هنوزحرفها برا گفتن داشتم ...

اما از دفترش خارج شدم بدون اینکه امیدی به تغییرداشته باشم ...  

نظرات 30 + ارسال نظر
شیوا دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 09:06

نگین جووون دیگه یه چیزی گفتی نشدنی هاااا. من بین دو و سه موندم
مبارک باشه خیلیییی بهش تبریک بگو ایشالا دکتراش

مرآت یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 20:34

سلام

سلام و دو صد درود بر معلم مهربان خودم مرآت بانوی عزیزخوش اومدی

نگین یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 16:25

شیوا جون اگه دوازده امام رو به ترتیب نام ببری نتیجه کنکور علی رو دقیقاً بهت میگم

(یکی نیست به من بگه شوخی شوخی با امامها هم شوخی ؟!!)

عزیزم علی خوشبختانه به لطف خدا و برکت دعای دوستان گلم، سراسری شیراز قبول شد
رشته آی تی ... همون رشته ای که عاشقشه ..

بلافاصله بعد از قبولیش یه پست گذاشتم و کلّی از خودم خوشحالی در وَکردم !! ولی بلاگفای نامرد قورتش داد پستمو

شیوا یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 11:28

نگین جون من فقط به قیافه هم کامل نمی شناسم
راستی کامنتت رو خوندم یادم افتاد علی جان امسال کنکوری بود و شب کنکور، مامان نگینش استرسی داشت می دونم نمی تونی بگی نتیجه دقیقا چی شد امیدوارم همون چیزی که دوست داشت شده باشه و موفق و خوشحال باشه

نگین یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 09:54

در رابطه با کامنت شیوا جان عزیزم که خدا خیرش بده کلی خندیدم

یه بنده خدایی میره گزینش واسه استخدام
بهش میگن دوازده امام رو میشناسی؟
با افتخار یه بادی به غبغب میندازه و میگه پَ چی که میشناسم؟

میگن خوب از اول شروع کن یکی یکی اسم ببر
میگه نه دییییییییگه ! به اسم که نمیشناسم!
به قیافه میشناسم

حالا شیوا جان فکر کنم شما هم امامها رو به قیافه میشناسی، نه به اسم

مثه اون یارو که میره استخدام شرکتی بشه . بهش میگن کار با کامپیوتر رو بلدی ؟
میگه خوره ی کامپیوترم خوراکم کامپیوتره !
مسئول گزینش خوشحال میشه و بهش میگه خب لدفن این کامپیوتر رو روشن کن تا چند تا سوال بپرسم ...
یارو بهش میگه : نه دیگه در اون حد بلد نیستم ...

پونه شنبه 16 آبان 1394 ساعت 22:57 http://www.veblagane.com

عمو بهمن بی وفا
به به پست جدید مبارک
به امید موفقیتهای بزرگتر
عمو به نظرم این از مشکلات کوچیک جامعه است ولی هرکدوم به نوبه خودشون بزرگن

سلام پونه خانم عزیز و مهربون
بخدا بجز شرمندگی حرفی ندارم که بگم .
متاسفانه مسائل و مشکلاتی برام پیش اومد که مجال وبگردی و سر زدن به دوستان عزیزمو ازم گرفت .
باور بفرمائید که حتی مجبور شدم نرم افزارهای واتسآپ و تلگرامم رو از توی موبایلم پاک بکنم .
تقریبن مدتی میشه که خیلی خیلی کم به وبلاگم سر میزدم . و حتی نمیتونستم جواب محبتهای دوستانمو بدم .
بازم شرمنده و خدا کنه منو ببخشید .
انشاالله در اولین فرصت خدمت میرسم

فریبا شنبه 16 آبان 1394 ساعت 19:03

راستی عمو در مورد تلگرام هم یه مدت صبر کنید منم رئیس بشم دوباره یه گروه تشکیل میدم از روسا و مدیران شما رو هم ادد می کنم دوباره تجدید خاطره بشه
البته این مدت انتظار ممکنه یه 30 سالی طول بکشه

آدم به امید زنده است و منم امیدوارم هر چه زودتر این اتفاق بیفته ...
بقول قدیمیا سی سال که عمر دشمنیه ... چشم بهم بذاریم شده سی سال ...
ولی اونوخت بازم بهونه نیاری ...

فریبا شنبه 16 آبان 1394 ساعت 16:22


نه یه اتود ذوق نداره ولی اینکه اهمیت دادن بهم و سر صف جایزه دادن مهمه و اینکه پدرم برای جایزه چیزی رو که نیازم بود و همیشه واسم تهیه می کرد جایزه نگرفته بودند و فکر کرده بودند و دقیقا چیزی که دوست داشتم واسم خریده بودند آخه لباس واسه ما جذابیتی نداشت این خاطره یکی از شیرین ترین خاطرات کودکی منه آخه واقعا از جایزه م خوشم اومده بود هر چند ارزش مالی چندانی نداشت اما چیزی بود که دوست داشتم و واقعا باعث تشویقم شد
خوش شانسم من واقعا

فریبا خانم عزیز ،
خوشحالم که این خاطره یکی از شیرین ترین خاطراتتونه که برامون تعریف کردین .
امیدوارم همیشه ی لحظات زندگیتون لبریز از خاطرات شیرین و به یاد موندنی باشه

شیوا شنبه 16 آبان 1394 ساعت 15:28

من الان جواب شما رو خوندم که گفته بودین نگارشم بامزه بوده به خودم شک کردم برگشت ببینم چی گفتم مگه که نمک ریخت و پاش کرده بودم ، که دیدم خاااااااک من هنوز نفهمیدم امام حسن واقعا دومی هست و جواب درست همین بوده از همین تریبون اعلام می کنم که آموزش و پرورش بیاد هر چی تا حالا به من جایزه داده با سودش پس بگیره اصلا استحقاقش رو ندارم چقد هم که غلط نگارشی داشتم دیپلمم رو پس نگیرن یهو؟!

آخه من قبلنا هر روز سر میزدم اینجا ، از وقتی نمی نویسین چهار پنج روز یه بار سر میزنم از بس امید ندارم

شیوا خانم باور کنید منم میخواستم اینو عرض کنم که با این جواباتون چهارستون اعتقادیم رو لرزوندی که دیگه یادم رفت ...
آخه منم یه عمر فکر میکردم که امام حسن (ع)امام دوم ما هستن که دیدم ظاهرن تا حالا اشتباه کرده بودم ...
ضمنن ممنونم که با اینهمه ننوشتن بازم امیدتون از من ناامید نشده .

ملیحه شنبه 16 آبان 1394 ساعت 14:19

سلام سلام خوش اومدین
چقدر شما خوبین که اینقدر ما رو خوشحال میکنید .
ممنون که برگشتین.
دیگه اموزش و پرورشه دیگه.
خدایا شکرت.

سلااااااام بر ملیحه خانم عزیز و خوش قلب و مهربون
راستش مونده بودم چطور بهتون بگم که یواشکی برگشتم . اخه خیلی دلم برا دوستان عزیزم تنگ شده بود و دلم میخواست دوباره اونارو دور هم ببینم .
ممنون که تشریف اوردین و ممنون که مثل همیشه باعث دلگرمی و قوت قلب دوستانتون هستین .
.
.
. راستی منم میگم : خدایا شکرت ...

مرتضی شنبه 16 آبان 1394 ساعت 14:03

حالا جایزه خریدنشون بخوره تو سرشون !!
جایزه ی بچه ها رو نخورن صلبات
من پیش دانشگاهی بودم توی انزلی مقام اول مسابقات احکام رو آوردم ، بگذریم از اینکه مسئول محترم پرورشی مدرسه با یه اشتباه ضایع تاریخ مسابقات استانی دخترا رو به من اعلام کرد !! و من از مسابقات استانی جا موندم !! و بگذریم از اینکه با وجود اشتباهشون حاضر به عذرخواهی نشدن ...
داشتم میگفتم ...
پیش دانشگاهی بودم و مسلما بعد از پایان سال تحصیلی از مدرسه رفتیم دانشگاه !
اوایل سال تحصیلی رفتم آموزش و پرورش ناحیه دنبال لوح تقدیر و جایزه !
اونجا یه آقای مهربون گفت که لوح تقدیر و جایزه های نفرات اول تا سوم رو دادیم مدرسه و منو عودت داد به اونجا !!
رفتم مدرسه و مسئول وقت پرورشی با اکراه لوح رو که تو پلاستیک بود داد دستم و گفت دیر اومدی جایزه تو دادیم یکی دیگه ... بعد کشوی میزو باز کرد و یه سر رسید که اهدایی مشاور مدرسه به بچه ها بود رو داد دستم !!
یه چند تا غر زدم و اومدم بیرون ... حالم دیگه از آموزش و پرورش بهم میخورد !!!

راستی سلام عمو بهمن عزیز
ببخشید که با کامنت طولانیم سر شما و دوستانتون رو درد آوردم

سلام مرتضی خان عزیز ، دوست خوب و با مرامم
راستش داستانی رو که براتون تعریف کردم ، مثه یه عقده رو دلم مونده بود ولی حالا با خوندن کامنتهای دوستان عزیز ، تازه بقول سهیلا خانم متوجه شدم چقدر بنده ی ناسپاسی هستم . حالا میفهمم چقدر نسبت به پسرم لطف داشتن که از بودجه خودشون و نه جیب من ، بهش جایزه دادن ...
بهرحال از خوبیهای وبلاگ نویسی یکیش هم اینه که ادم دردهای خودش رو فراموش میکنه بس که درد دیگرون رو میخونه ...
ضمنن حرفهای شما دوست عزیز هیچوقت ملال آور نبوده ...

فریبا شنبه 16 آبان 1394 ساعت 10:58

سلام عمو بهمن عزیز
مثل اینکه من از بین دوستان از همه خوش شانس تر بودم چون برای من کادو توسط پدرم خریداری شد و دور از چشم من کادوش کردند و سر صف بهم دادند کلی هم ذوق کردم چون همه پدر مادرا واسه بچه هاشون لباس جایزه گرفته بودند ولی پدر من یه مداد اتود که اون موقع تازه مد شده بود و هنوز کسی استفاده نمی کرد واسم گرفته بود که خیلی هم مورد توجه بقیه قرار گرفت حتی یکی گریه کرد که من روسری نمی خوام چرا برای من از اینا جایزه نگرفتند
متاسفانه علاوه بر روشهای آموزشی غلط تو آموزش و پرورش رفتارهای نادرست هم چه در تشویق و چه در تنبیه زیاده

سلاااااااام فریبا خانم عزیز ، دوست خوب و مهربونم
میگن نباید تو ذوق بچه زد ولی من مجبورم بزنم !
آخه دیگه اتود هم خوش شانسی داره بالام جان
یه طوری میگی بچه ها گریه شون گرفته بود انگار بهت پراید جایزه دادن ...
از همه اینا گذشته خوشحالم که بهم سر میزنی و حتی با دیدن اسمتون یاد دوران خوش تلگرام میفتم .
کاش میتونستیم دوباره برگردیم ...

شیوا شنبه 16 آبان 1394 ساعت 09:15

به به سلام آقا بهمن عزیز حال شما ؟ مدیریت خوب پیش میره؟
منم از این خاطره ها تو دوره ابتدایی داره من کلاس اولی بودم توی یه مسابقه علمی ( علمون تو حلق جامعه بشری ) تو ناحیه اول شدم ، آخرین روز مدرسه قبل از عید بود ، صدام کردن سر صف بهم یه حوله 15*15 دادن. تازه کلی هم حال کردم. راستش اصلا کر هم نکردم که بهترش رو می خوام! یه بار هم تو همون کلاس اول منو در مسابقات قرآن مدرسه انتخاب کردن فرستادن ناحیه برای دور بعدی مسابقات. اونجا صدام کردن ازم پرسیدن امام حسن امام چندمه؟ منم همیشه امام حسن و امام حسین رو قاطی می کردم گفتم دوم و در بدو ورود حذف شدم بعد تازه یه دست بشقاب ملامین از طرف ناحیه جایزه گرفتم و البته به نظرم زیادمم بود با اون نتیجه درخشان ولی دبیرستان که بودیم خوب جایزه میدادن دیگه. راضی ام ازشون

سلااااااااااااااام شیوا خانم عزیز و همیشه حاضر
ما جنوبیا وقتی بخوایم حرف راستمونو به طرفمون بقبولانیم به خدا قسم نمیخوریم ! قسم راستمون حضرت عباسه
شیوا خانم عزیز ، به حضرت عباس قسم امروز پیش خودم میگفتم دیگه خبری از شیوا خانم نیست ! ناراحت بودم که دیگه سراغی ازم نمیگیری که خدارو شکر با حضورتون قلبمو شاد کردی و با ذکر خاطراتت دلمو شاد .
و البته طبق معمول با نوع نگارشتون کلی خندیدم و حال کردم .
انشاالله همیشه دلت شاد و لبت خندون و تنت در سلامت کامل باشه ...

Mardebozorg پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 23:33

سلام عمو✋
خیلی خوشحال شدم دیدم باز پست گذاشتین. کاش یه سری هم میومدی تو گروه

سلاااااااااااااام سید جان عزیز و گرامی
باور کن اصلن فکر نمیکردم دوباره اینجا ببینمت
باور کن از دیدن اسم بزرگت واقعن خوشحال شدم .و البته شرمنده که یهوئی از گروه جدا شدم .
شاید بالاخره یه روز دوباره برگشتم ...مواظب خودتون باشید .

مر ات پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 22:07 http://emlayeasan7.blogfa.com

سلام داداش بهمن عزیز

متاسفانه نظام آموزشی ما خیلی کار داره تا به حدااقل ها برسه
تنها چیزی که به اون توجه نمیشه شخصیت ذوق استعداد و روحیات دانش آموزان است

سلام مرآت بانوی عزیز
وقتی یه متخصص نظرشون در مورد نظام آموزش و پرورش اینه دیگه برا ماها حرفی برا گفتن نمیمونه ...

نادی پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 18:37

سلاممم
چشممان روشن♧♧♧♧
جایزه انگیزه تلاش بیشتر و فضای رقابتی ایجاد میکند و جامعه با طراوت مطالبات مخصوص به خود را میخواهد که به نفع مسئولین نیس..

سلاااااااام نادی عزیز و مهربون
چشم دلتون روشن .ممنون از لطفتون و ممنون از پیام زیبا و رساتون .

سیما پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 16:07

سلام بر داداش بهمن
عجب کار نیکویی کردی کمک خواستی بگو. سه سوت میام خصوصا که خانوم بوده حتما از خجالتش در میام.

سلام سیما خانم عزیز
ممنون از شما و دلگرمیتون . فکر نکنم دیگه نیازی به کمک باشه آخه اون خانم شاید الان برا خودش مادربزرگ مهربونی شده که آزارش هم به یه مورچه نمیرسه ...

سهیلا پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 14:02 http://rooz-2020.blogsky.com/

اون جمله به پیر و پیغمبر بود که نمیدونم چرا پیغمبرش جاموند.
گفدم خودم بیام مث بچه ی آدم احتراف کنم تا حیثیتمو نبردی


امان از دست تو ...
خوب کاری کردی ، ولی اون " مردسه " !!! رو کجای دلُم بذارُم...

سهیلا پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 13:59 http://rooz-2020.blogsky.com/

سلاااااااااام به کوکا بهمنی خودمون....
دمت گرمممممم که برگشتی....داشتی دقمون میدادی به مولا
بعدشم من موندم شما چرا اینقدر قدرنشناس هستی و همه ش ساز مخالف میزنی.بابا به پیر به ما خودمون برای بچه هامون کادو میخریدیم و میبردیم مردسه که بهشون لطف کنن و بدن.اونوخ شما اینهمه لطف و محبت مجانی رو که حتا یه قرون از جیب مبارک خرج نکردی به چشمت نمیاد.ببین بهمنی...داری کاری میکنی دیگه ازت خوشم نیادهاااااااااا...گفده باشممممممممم

سلااااااااااااام بر کوکاوه خودمون سهیلا بانوی عزیز
ممنون از محبت شما خواهر خوبم . ممنون که بفکر برادر کوچیکت هستی .
بعدشم اگه ساز مخالف نزنم که سازم کوک نمیشه ...
ضمنن اونا خودشون میدونستن که من عمرن پول برا خرید کادو نمیدم خودشون دست بکار شدن و منم گند زدم به سیستمشون ...

سهیلا پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 10:06 http://vozoyeeshgh.blogsky.com

سلام بهمن خان

سلاااااااام و دوصد درود بر شما خواهر عزیز و مهربونم .
خیلی خیلی خوش اومدین .

مهربانو/ پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 00:16 http://baranbahari52.blogsky.com/

به به چشم و دلم روشن داداش بهمنمون برگشته . نه خسته داداش مدیر عزیز .

اینجاشو خوب اومدی که از دفترش خارج شدی بدون اینکه امیدی به تغییر داشته باشی . اصن امیدواری در این موارد گنااااهه

سلام مهربانو جان عزیز ،خواهر گرامی
چشم و دل شماهمیشه روشن
ممنون که با اینهمه کم کاری که دارم بازم منو فراموش نکردین .

کاکتوس چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 21:28

سلام اقا بهمن عزیز
خوبید شما ؟
راستش حرفایی که می خوام بزنم ربطی به این پست نداره
دیدم دلتون غم داره یه پیشنهاد داشتم براتون
همین جمعه پیش رو یه فلاکس چایی بردارید و یکم توشه راه و دست بانو خانوم محترمتونو بگیرید برید پارکی جنگلی و دوتایی خلوت کنید
اخ که دل تنگ و دل گرفته تو این هوا و با هم صحبتی بانو جانتون چقدر ارامش میگیره
ببخشید پر حرفی کردم
ایشالا همیشه شاد باشید

سلام کاکتوس جان عزیز
ممنون که بفکر دل تنگ منم هستین ولی ...
دو روز پیش یکی از همکارا رو توی اداره دیدم !
باهاش سلام و علیک کردم . با حرکت لباش گفت سلام .
دیدم صداش در نمیاد ! گفتم چته ؟ گفت از بارون روز قبل اینطور شدم . خیلیاهم روانه بیمارستان شدن .
وقتی نعمت الهی یعنی همون بارون برا ما میشه نقمت و عذاب ! دیگه بیرون رفتن خطرناکه حسن جان ، خطرناک !
پس چائی رو کنار تی وی بخوریم و فیلم ببینیم احتمالن کم خطرتره ...
بازم ممنون که بفکر من هستین ...

غریبه چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 15:11

سلام به جمع دوستات خوش اومدی
شاید اون بنده ی خدا از پول تو جیبی اش یک سامسونت خریده تا هدیه بدهد زدی توی ذوقش
آخه شما که خودتون اداری هستی برای اینگونه هزینه ها ماده و نری در قانون پیش بینی نشده
دوران ما هم همین بود یک انجمن خانه و مدرسه بود که یک پولی بابت همین جوایز از جیب مبارکشون جمع می کردند و سر صف به درسخون ها می دادند ما درس نخون هاهم برایشون کف می زدیم

سلام غریبه جان عزیز
ممنون از شما برادر عزیز و بزرگوارم و از همه دوستان خوب و مهربونم .
و اما اون بنده ی خدا ...!
غریبه جان ، این داستان توی کشور خودمون اتفاق افتاده نه توی یه کشور اروپائی یا حتی افریقائی ...
آخه اینجا کی میاد از این دلسوزی ها بکنه که اون بنده خدا دومیش باشه ...
و در مورد نر و ماده ها باید عرض کنم که مشکل مملکت ثروتمند ما هم همین جاست که برای هر نر و ماده ای که خودشون بخوان پول جور میکنن الا همین نر و ماده های بینوا ...

سیم رغ! چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 13:05 http:// mostakhdem.blog.ir

سیزده آبان.. روز ننگ دیگری برای او؟

یادم افتاد تو المپیاد استانی اول شدم، زنگ زدن خونه مون کادو بخرید بدیم بچه تون
مامانم یه سرتا پا لباس نو برام خرید، خودم کادوش کردم، فرداش وسط کلاس درس، نه طی مراسم، نه سر صف صبحگاهی، نه حتی زنگ تفریح، صدام کردن دفتر مدرسه و کادومو دادند و بعد با پررویی گفتند از خانم مدیر تشکر کن برات جایزه خریده
زیر لب گفتم ممنون، داد زدن هوووو کجا میری؟ جایزه تو بازکن، گفتم: نمیخواد، شما ک گوشه کاغذ کادوشو پاره کردید و دیدید چیه، منم خودم موقع خرید، دیدم و پوشیدمش...
لعنت ب آموزش پرورش اینجوری

برای کی ؟
سیمرغی جان عزیز
واقعن متاسفم برا همچین نظام آموزش و پرورشی ...
واقعن لعنت به متفکرین این سیستم آموزشی و صد البته پرورشی ...

خان دایی چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 11:08

سلام بهمن خان،
بنظر من هیچ حرفی برای گفتن باقی نذاشتی. همین یه ذره حرف رو هم که بفهمن!! کلاهمون رو باید بندازیم هوا.

درود و سلام بر خان دائی عزیز
ممنون از لطفتون . کاش یه روزی بیاد که میخ آهنین یه کمی هم بره توی سنگ ...

پونی چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 00:00

گفتن بزرگ تر ها و الحق خوب گفتند که:
عطای بزرگان ایران زمین
دوتا بارک الله یکی آفرین !

سلام پونی جان
خوشحالم که مثل همیشه بزرگی از بزرگان این مرز و بوم کنارم ایستاده و باعث دلگرمی منه .
راستش برا این کامنتت منم میتونم بگم :
بارک الله و صد آفرین ...

tarlan سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 23:44 http://tarlantab.blogsky.com

به به سلام آقا بهمن عزیز
چطوری دلتون میومد مارو از خوندن نوشته هاتون محروم کنید وقتی دیدم مطلب گذاشتین کلی خوشحال شدم .
امیدوارم خودتون و خانواده عزیزتون سالم و سلامت باشید و ایام به کامتان باشد.
برای همینه این جسین اقای مورد بحث و بقیه حسین بزرگ که میشن همگی برای آینده بهتر از اینجا میرن و ...

سلاااااااااااام ترلان عزیز و مهربون
چقدر از دیدن اسم شما و خوندن کامنتتون خوشحال شدم و چقدر دلتنگ شما بودم .
راستش از اینکه نتونسته بودم بهتون سر بزنم شرمنده هستم .
خدا کنه بازم بساط دورهمی هامون برقرار بشه با دلی خوش و تنی صحیح و سالم .
و اینکه آقا حسین ها برای آینده ی بهتری از اینجا میرن متاسفانه یکی از دلایلش اینه نهصد و نود و نه دلیل دیگه هم داره که خیلی هاشو همه میدونیم و میدونن ...

نگین سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 23:16

راستی خیلی خوشحالم که برگشتین به جمع دوستان جاتون خیلی خیلی خالی بود ...

حتی اگه مثل قبل هم حضورتون پررنگ و همیشگی نباشه اما همین که بین دوستان هستین ، غنیمته ...

یادم باشه فردا صبح علی التولوه !! برم با کارخونه دستمال قاقذی قراداد ببندم !!

نه دیگه اشتباه نکنید !!
این بار اشک شوقه

(همسرجان نشسته رو مبل روبرویی مطابق معمول سایتهای خبری رو مطالعه میکنه بهش میگم یکی از دوستانمون که وبلاگ نویسی رو تعطیل کرده بودن دوباره برگشتن به جمع دوستان ... میگه اگه منم مدتی برم مسافرت و بعد برگردم همینقدر خوشحال میشی ؟ منم با خباثت خندیدم و گفتم:
قول نمیدم اما تمام ِ سعی خودمو میکنم)


از قول من به همسر جانتون ( که امیدوارم سایه ی پرمهرشون سالهای سال با عزت و سلامتی بر سر خونواده اش مستدام باشه )سلام برسونید و بهشون عرض کنید همه ی اخبارها یکیه ! فقط بعضی سایتها روغن داغشو زیاد میکنن ...
ضمنن اگه خدا خواست و دوباره مثل سابق برگشتم قول میدم در اون بوفه رو باز کنم و دستمال قاقذی های مورد نیاز دوستان رو خودم تهیه کنم ...

نگین سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 23:07

سلام بر جد بزرگوارم آقا بهمن عزیز و گرامی
و خوش برگشتین به خونه خودتون که خونه امید ماست

وقتی وبلاگ رو باز کردم راستش انتظار داشتم بازم این گل قرمزه که بسکه بوهش !! کردیم فریادش به هوا رفت جلوی چشمم پدیدار بشه ..
امادیدم ووووااااااو دریای زندگی آپ شده اونم چه آپی

داشتم فکر میکردم چقدر جمله آخر شما متین و بجاست ..
البته کل متن مثل همیشه حرف حسابه ها ...

به این فکر میکردم که فرزند برومندتون آقا حسین که خدا طول عمر با عزت بهشون بده انشاالله ، الان برای خودشون جوانمردی شدن رشید و رعنا ، بعد در اینهمه سال یعنی از کودکی تا جوانی ایشون ، کوچکترین تغییری در سیستم جایزه دهی !! جنابان حاصل نشده ..

پارسال که پسرم پیش دانشگاهی بود از طرف مدرسه انتخاب شد برای یک مسابقه طراحی وبسایت و در ناحیه مقام اول رو کسب کرد ...

اونوقت مدرسه چی بهش داد ؟
هاااااااا !! یک کلاسور و یک خودکار چینی که فکر کنم تو بازار دونه ای صد تومنه !!!!

وقتی اومد خونه با خوشحالی گفت مامان مامان مسابقه برنده شدم بهم جایزه دادن .. داشتم جایزه ها(!) رو بررسی میکردم که خودش خندید و گفت مامان کاش یه آدامس خرسی هم کنارش میگذاشتن که بادش کنم بترکونم ، حرصم بخوابه

سلااااااااااااام نگین بانوی عزیز و بسیار محترم
مثل همیشه و البته بیشتر از همیشه شرمنده لطف و محبت شما هستم .
از اینکه در این دوره ی غیبت و کم کاری هام بازم شما و بقیه ی دوستان عزیز منو تنها نذاشتین فوق العاده ممنون و سپاسگزارم .
امممما به علی جان بابت استعداد و موفقیتش تبریک میگمو براش سلامتی و موفقیتهای روزافزون آرزو دارم .
ضمنن بعد از سالها و با قصه ای که تعریف کردین حالا میفهمم به حسین من کم نداده بودن ...من یه کم بی انصافی کردم ...

معلم کوچولو سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 19:28 http://moalem-ko0cho0lo0.blogsky.com/

متاسفانه آموزش و پرورش اصلا روال خوبی رو تو شناسایی و تقویت استعدادها در پیش نگرفته.
بارها شده خودم دانش آموزامو برای شرکت تو مسابقات مختلف تشویق کردم اما بعد از گرفتن مقام به ساده ترین شیوه ممکن ازشون تقدیر شده یا اصلا نشده!!!
به خاطر همین الان دیگه خودم روم نمیشه به بچه ها بگم مسابقه فلان دارین.چون سریع میگن یادتونه پارسال شرکت کردیم مقام آوردیم ولی جایزه بهمون ندادین.
و خبر ندارن من معلم بیچاره صدام تو این بنایی که از پایه خرابه (اموزش و پرورش) به جایی نمیرسه

سلام بر دوست عزیز خودمون معلم بزرگ و مهربون
خوشحالم که نوشته ی من توسط شما خونده شد و متاسفم کامنتتون تائیدی بر نوشته هام شد .کاش شمائی که دستی بر آتش دارید برامون مینوشتین اوضاع کلی عوض شده ولی افسوس ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد