دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

یعنی من اشتباه میکنم ...؟

بین اینهمه مرد ! تنها تک صدای اعتراضی که اول صبح به گوش میرسید ، صدای محکم یه زن بود ...

صدای اعتراض یه خانم واعتراض ایشون به مردها که انگارعاقایون هنوزخواب تشریف دارن ؟

- انگارماست تو دهنتونه ! چرا ساکتید و حرفی نمیزنید ...؟

( اینو همون خانمه به ماها میگفت ...!!!)

مردها ، بعضیا ازبی حوصله گی ، بعضیا بخاطررفاقت و بعضیا شاید ازشدت ناامیدی ازتغییرشرایط واوضاع روزگار! حرفی نمیزدن .

بعضیا ازخجالت سرشون پایین بود و بعضیا با جسارت به خانومه زل زده بودن و چیزی نمیگفتن !

دلیل من ازاعتراض نکردن ، چیزدیگه ای بود ...

من توی اون شرایط دلم میخواست همصدای این خانم باشم ولی یه ندائی بهم میگفت تابلوه که ازحرفای این خانم تحریک شدی ! اگه خیلی مرد بودی خودت اول اعتراض میکردی ...

برا همینم گذاشتم اون خانم حرفاشو بزنه و با غیض ازبی غیرتی آقااااااایون ، از ما دور بشه ...

کمی که دورشد اعتراضاتشوادامه دادم ... :

- شاطر ! ببخشید ، مگه این خانم حرف بی ربطی زده ؟ مگه اشتباه میگه ؟

مگه نه امروزجمعه است والان همه خوابن ؟ شما فکرمیکنی من وامثال من برا چی اول صبح اومدیم نون بخریم ؟ فکر میکنی توی خونه نون نداشتیم ؟ اتفاقن زیاد هم داریم ! ما اومدیم نون گرم برا خونواده مون ببریم نه اینکه نون بیات دیشب رو لای نونا بهمون بفروشی !

شاطربا قیافه حق به جانبی گفت : آخه میفرمائی من چکارکنم ؟ تقصیرمنه یا آقا داماد بیـفکر!؟

دیروزپونصد تا نون براعروسی سفارش داده ولی نیومده ببره ، من که نمیتونم بذارم خراب بشن . مجبورم اونارو بین نونا به مشتریا بفروشم ...

تازه فهمیدم چه ظلم مضاعفی درحقمون میکنه ! بی انصاف نونای فروخته شده رو دوباره داره بهمون میفروشه ! و سکوت احمقانه ی جماعت چرتی و خواب آلود ، اونو بیشتر به ادامه کارش تشویق میکرد ...


چندماه پیش ، که تازه اومده بودیم توی این محله ، وقتی برا اولین باررفتم نون بگیرم ، از دیدن سه مردجا افتاده و مُسن توی مغازه نونوائی خیلی خوشحال شدم ...

آخه حساب کردم آدمهائی با این سن و سال که اصطلاحن آردهاشونو بیختن والک هاشونوآویختن ! دیگه قطع به یقین باید آدمای با خدائی باشن ! (چرا این فکرو میکردم ؟ نمیدونم ! )

دیگه نون رو به نرخ روز! دست مشتری نمیدن ! با این خیال بافی ها ، نون میگرفتم و میبردم خونه .

امممممممااااااا....!!!

آقاشاطرمعمولن قبل ازپهن کردن چونه ها ، به اندازه یه گردوازگوشه ی اکثرخمیرها جدا میکرد و کنارمیذاشت . اعتقاد داشت وزن همه ی چونه ها زیاده ! وقتی جمع اون گردوها به اندازه یه چونه میشد میزدشون تنور ...

ضمنن ایشون با چنان مهارتی نون رو به تنورمیزد که اکثرمواقع لبه های خمیر برمیگشت!

چـــراااا؟

حتمن حکمتی داره که من ، خودم به تنهائی ! اونو با فراست خودم کشف کردم !

نونائی که اکثرن لبه ی خمیری داشتن میرسیدن دست تحویلدار...!!!

وظیفه ی ایشون چی بود ؟

ایشون ، البته ، به ظاهرخیلی بی تفاوت ! لبه ی خمیرشده ی نون روازش جدا میکرد وطوری که به چشم نیاد اونو مینداخت زیرمیز ... انگار یه تیکه آشغال رو از نون جدا کرده ...

تقریبن هفته ای یه بار ، نون خشکی میومد و چندین گونی بزرگ نون خشک رو ازشاطرمیخرید و میرفت ...


و من نمیدونم چرا هنوزم فکرمیکنم " اونائی که آرداشونو بیختن والکاشونوآویختن خیلی باید آدمهای باخدائی باشن ..."

یعنی من اشتباه میکنم ...؟؟؟

نظرات 32 + ارسال نظر
پونی سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 18:51 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

ممنون به یادمون آوردین که اصلا میشه اعتراض هم کرد

من سعی می کنم از معرض قرار گرفتن در این موقعیت هایی فرار کنم . ولی بدون عصبانیتی حرفمو میزنم چون اگه عصبانی شی یعنی منفعل هستی و خودتو نمیتونی کنترل کنی که در مباحثه ها عده ای اصلا دنبال همین هستند . یه بار اصفهان نوبتی که سوار تاکسی از میدون امام شدیم تاکسی گفت با قیمتی که در ایستگاه گفته شده نمیتونه ما رو برسونه و بیشتر میخواد.
گفتم بزن کنار - همه پیاده شدیم - گفتم برو.
داد و بیداد کرد که نوبتم سوخته و باید بهش پول بدیم
من هم گفتم: تا دندت نرم شه طمع نکنی و پول بیشتری نخوایی!
بعد با نصف همون کرایه یکی دیگه ما رو رسوند.
از تنبلی خودمونه گاها که گیر این بی انصافا میوفتیم.
من برای رستورانی که حدود 120 نفر غذا باید ازش می گرفتم گفتم: اگه غذات شور باشه من هیچ پولی بهت نمیدم.
داد و بیداد بعدی هیچ فایده ای نداره.
خونه که پیش خرید کردم تا نوع کچ بری و در و کلید پریز و کف و پشت بوم و پارکینگ رو ریز به ریز مشخص و تعیین کردم و در قرارداد جایی برای دعوای بعدی نموند. اینو به دوستم گفتم مواظب باشه گوش نداد الان بعد از تحویل خونه هر هفته دعوا مرافعه دارند با سازنده و کلی بیشتر پیاده شده و اعصابش هم داغون(لرزش زانو گرفته ) چون بدون قرارداد و بصورت شفاهی طی کرده و طرف الان زیر بار نمیره.

سیمرغ سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 08:31

سلام

من تو معامله که به شخصه ترجیح میدم با جوونها طرف حساب باشم تا پیرترها

والسلام

سلام سیمرغی عزیز
شما کار خوبی میکنی ولی حقیقتش رو بخواهی ، روزگاری شده که بعضی از این جوونا ره صد شبه رو یه شبه رفتن و آنچنان مار خوردن که صدتا افعی شدن ...
خواستم بگم که هشدار دهنده معذور است ...
حواستونو بدین ...

محیط سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 08:15

سلام عمو بهمن نکته سنج
من تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم و لی یه خاطره شاطرانه دارم
اول صبح داشتم می یومدم اداره - شاطر محلمه امون که اتفاقا جوون و هنوز داره آرد الک میکنه و بچه خوش رویی هم هست با یه کیسه مشکی داشت میرفت سمت مسیر من - خیابون خلوت بود رفتم کنارش آراوم تک بوق زدم - یهو مثل جن دیده ها از جا پرید و واقعا ترسید وقتی سوارش کردم تازه فهمیدم پول چند وز دخل مغازه رو داره میبره بانک و بیچاره از ترس دزد ......

کرایه هم ازش نگرفتم خداخیرم بده مادر

سلام علی جان
آخه مرد حسابی ! اول صبحی اگه طرف دست خالی هم بود زهره ترک میشد چه برسه به اینکه پول هم توی دستش باشه ...
فقط خدا کنه با این کارت بنده خدارو مقطوع النسل نکرده باشی ...

نسرین سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 08:14 http://yakroozeno.blogsky.com/

آقا بهمن کجایی برادر من؟
جاتون خالیه
امیدوارم خوب باشید

ممنون خواهر خوب و مهربونم نسرین خانم عزیز
واقعن ممنون و سپاسگزارم که به فکر برادر کوچیکتون هستین .
خدارو شکر حالم خوبه و همیشه به دعاگوئی شما مشغولم .

مینو دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 14:13 http://milad321.blogfa.com

دو سه ماه قبل رفتم دندانپزشکی.بهم گفت ۴۵۰ پول لابراتوار میشه,یک و نیم هم دستمزد پزشک.بعد قبض داده. .برای لابراتوار پانصد و تقریبا هشتاد،برای پزشک هم یک و نهصد.غیر از اینکه پانصد و اندی جداگانه برای عصب کشی گرفته.اینقدر منشیه آسمون ریسمون بافت که نفهمیدم چی شد.

مینو خانم عزیز
دندان پزشکی رو میشناسم که دستمالهای کاغذی رو از جعبه شون خارج میکنه و اونارو یه لایه میکنه و میذاره توی جعبه برای مصرف مشتریهاش ...
باورت میشه ! ساعتها وقت میذاره تا دستمالهارو یه لایه بکنه !
اونوقت از پولهای میلیونی براحتی بگذرن ؟
اصلن به همچی منشی حقوق میده که بتونه مشتری رو گیج کنه و جیباشو خالی کنه ...

غریبه دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:25

در ارتباط با کامنت نگین خانم
بغل دست ما یک قنادی بود کلی مسائل کاملا به قول اداری های سری را یواشی افشا کرد
اولا هیچ چیز دور ریزی ندارند حتی ته مونده ی سفره نون بربریشان هم دست آخر می ریزند تو یکی از همان نون شیرینی های خوشمزه به صورت کیک یزدی و یا ناپلئونی تحویل مشتری می دهند
گفت برو سطل زباله قنادی ها را نگاه کن ببین خورده نانی و خرده شیرینی ای پیدا می کنی
منهم بعضی ها شون را بازدید کردم دیدم واقعا راست گفته
تازه جعبه کیلوی دوهزار تومنی را ده هزار تومن می اندازند بی وجدان ها در جعبه هم زیر جعبه موقع وزن کردن می گذارند

سلام غریبه جان عزیز
سالها پیش یه کتابی رو میخوندم که از حقه های شغلهای مختلف نوشته بود . این کتاب مربوط به قرن شاید ششم هجری بود .
نویسنده برای بعضی از شغلها نوشته بود که بقیه ی موارددوز و کلک رو ذکر نمیکنم که برا بقیه بدآموزی نداشته باشه ...
هشتصد سال پیش این بودیم حالا چی شدیم خدا میدونه ...

شکیبا دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 08:27 http://sahelearam93.blogfa.com

سلام
اون قدر کامل موشکافی کردین جریان نونوایی رو خداییش یه لحظه جریان پول شویی وبه تاراج رفتن سرمایه مملکت و گم شدن دکل و ...همه یادم رفت یه لحظه فکر کردم مشکل ما فقط همین یه نونواییه!

سلام شکیبای عزیز
حتمن شنیدین وقتی اَبرَهه با لشکر فیلهاش برا تخریب کعبه اقدام کرد ، عده ای از سربازاش تعدادی از شترهای ابوطالب رو بردن . ابوطالب برای پس گرفتن شترهاش رفت پیش ابرهه !
ایشون به جناب ابوطالب گفت : من فکر میکردم برا نجات کعبه اومدی خواهش کنی ! و ابوطالب بهش میگه من خدا و صاحب شترهام هستم و کعبه هم خدای خودش رو داره ! من نگران شترهای خودم هستم ...
حالا منم عرض میکنم که منم نگران نونی هستم که برا زن و بچه هام میبرم ! گور بابای دکل نفتی !
این نبره یکی دیگه میبره ...

نسرین یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 22:50 http://yakroozeno.blogsky.com/

اونوقت یه کتکم من می خوردم ازش


خداااا از دست تو !
برا اینکه بفهمم چرا شما هم باید کتک بخوری دوباره رفتم کامنت قبلی و پاسخش رو خوندم تا منظورتونو متوجه شدم ...
تازه مگه اون پسر بی ادب اجازه داره که به خواهر عزیزمون نگاه چپ بکنه ... چشاشو از حدقه در میاریم ...

مهربانو/ یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 00:53 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام دادش بهمن
والله رفتارای مردم طوری شده که همه ی معادلات ما رو بهم زده ، بله داداشم اشتباه میکنی .. دیگه هیچ تضمینی نداره چه کسی فکر عاقبت کارهاشو میکنه چه کسی نمیکنه ...
نه به اون نظافت چیه با شرف که تا برای من توضیح نده وقتی نیستم یه دونه میوه های یخچالم خورده ، ول کنم نیست .. تازه هزاربار گفتم مدیونی اگر چیزی دلت خواست برنداری .
نه به این به اصطلاح سرد و گرم روزگار چشیده ها که اینهمه نونشون رو به نرخ روز میخورن و مال حروم تو زندگیشون وارد میکنن

سلام مهربانوی عزیز و گرامی
واقعن آدم نمیدونه چی بگه !
همه چی بهم ریخته است . از افرادی چیزائی میبینی که میخوای شاخ در بیاری ...
چه شاخ از نوع خوبش و چه از نوع بدش ...
بهرحال فعلن همینه که هست .
راستی یادم رفت عرض کنم که واقعن جاتون اینجا همیشه سبز ِ سبزِه .
وقتی دیر به دیر تشریف میارین دلتنگتون میشم ...
تورو خدا هنوزم اینجا رو متعلق به خودتون بدون .
هنوزم هرجا صحبت میشه من وبلاگمو متعلق به شما میدونم . پس هنوزم به حمایت شما نیازمندم .

خان دایی شنبه 18 مهر 1394 ساعت 21:23 http://tanhaee40.blogfa.com

سلام بهمن خان،
عرض ادب و ارادت. همیشه گفتم که تو این مملکت نون خریدن از نون در آوردن سخت تره.

سلام خان دائی عزیز
خیلی جالبه ! تا حالا به این فکر نکرده بودم که نون خریدن از نون درآوردن سختره ...

سوفی شنبه 18 مهر 1394 ساعت 21:14

سلام عموجان مهربان. مثل همیشه داستانک واقعی و زیبا، نگاهی ظریف و البته دردناکی رو به تصویر کشیدید، دردناک چون که واقعا آدم میمونه توی چراش و واسه من که هنوز که هنوزه ناخودآگاه با اینجا مقایسه میکنم. حالا میام تعریف می کنم یکی دو مورد رو ولی واقعا فکر نمی کنید که آدم هایی اینچنینی به جایی هم نمی رسند و همیشه قشر بدبختی هستند.
ممنون بابت نوشته های زیباتون و راستش منم اعتقاد دارم که آدم جا افتاده و آب از سر گذرونده باید بهتر از این حرف ها باشه ولی خوب یادمون نره که تو دوره ی عجیبی زندگی می کنیم، بسیار عجیب.

سلام سوفی عزیز
ممنون از حُسن نظرتون نسبت به نوشته های این کمترین .
سوفی جان خدا میدونه شما چی میکشین با اینهمه مقایسه کردن ها !
من که فقط یه هفته رفته بودم خارج مدتها نمیتونستم خودمو از مقایسه کردن نجات بدم وای به حال شماها ...
مثل همیشه منتظر کامنتهای پربارتون جهت تکمیل نوشته هام هستم .

نگین شنبه 18 مهر 1394 ساعت 19:28

آقا یه مورد اعتراض دیگه یادم اومد
میشه بگم ؟

یه بار دخترم کوچیک بود میخواستم براش تولد بگیرم
رفتم به یک قنادی معروف که کیکهای خوشمزه ش در تمام شهر مشهور بود ..

از روی آلبوم یه کیک خوشگل عروسکی انتخاب کردم و وقتی ترکیباتش رو سوال کردم گفتن موز و گردو و کاکائو و خلاصه موادش رو گفتن برام ...

از اونجاییکه دخترم موز دوست نداشت ( و هنوزم نداره!) خواهش کردم همون ترکیبات رو بکار ببره منتها بدون موز ...


بعد قیمت هر کیلو کیک رو سوال کردم و گفتم که میخوام حدود 4 کیلو باشه ... وقتی میخواست حساب کنه که یک بیعانه ای بگیره ، دیدم قیمت تقریبی کیک رو هزار تومن بیشتر حساب کرد!!


(صحبت از هفده هجده سال قبله که هزار تومنی واسه خودش پادشاهی میکرد و مثل امروز پول خورد محسوب نمیشد)

وقتی علتش رو پرسیدم طرف خیلی شیک و مجلسی گفت : خوب خانم کیک شما سفارشی تهیه میشه .. کیک عادی یه قیمته ، وقتی سفارشی شد گرون تر میشه !!

در حالیکه فکّم چسبیده بود کف مغازه با چشمای گرد شده گفتم سفاررررررررررشی؟(رااااااااامبٌد؟؟؟)

آقا مگه من سفارش خاصی دادم به شما ؟
گفت بعله دیگه .. شما گفتین موزش رو حذف کنیم !!!!

گفتم بنده خدا شما حالت خوبه ؟!!!
من فقط گفتم موزش رو حذف کنین نگفتم عالوئئئئئئئئئه ورا بهش اضاف کنین که
(نه بابا اینو دیگه نگفتم ... نمک مطلب بید)

آره
گفتم آقای محترم من چیزی به محتویات کیک اضاف نکردم ..
تازه اینکه گفتم موزش رو حذف کنین شما باید یه مبلغی هم ازش کم کنی ، نه اینکه اضافه کنی

اونم پررو پررو گفت نه دیگه .. اینکه شما ترکیبات کیک رو عوض کنی میشه کیک سفارشی و گرون تر میشه !!!

آقا یکی اون بگو یکی من بگو (بخدا مسئله هزار تومنش نبود .. داشت زور میگفت آخه) یهو طرف شاکی شد و این شکلی گفت :
ببخشید خانم ما اصصصصصصلا کیک نداریم

منم یه چند لحظه خیره خیره نگاش کردم و یهو با آرامش کامل گفتم : به جهنننننننننننم که نداری

و خیلی خونسرد و آروم از مغازه ش اومدم بیرون و رفتم یه جا دیگه کیک سفارش دادم

به همین سادگی
به همین خوشمزگی

واقعن آدم در برابر منطق بی منطق بعضی از آدمها نمیدونه چی بگه ؟
منم یه بار رفتم یه مغازه ای چسب آکواریوم خریدم . رنگش مشکی بود .
دو روز بعد رفتم که همون چسب رو تعویض کنم . بی رنگش رو میخواستم ...
فروشنده میگفت تعویض نمیکنم . بهش گفتم آقا جان ، نمیخوام پسش بدم که نخرم ! میخوام بی رنگشو بهم بدی ! میگفت بی رنگشو بهت میدم ولی اینم پس نمیگیرم ...
مگه من اینجا نشستم که هی جنس بفروشم و هی پس بگیرم ؟
خلاصه بهش گفتم اگه تنها چسب فروش شهرمون باشی من دیگه تا اخر عمرم ازت خرید نمیکنم . ایشونم فرمودن خوو نخر ...
به همین سادگی ...

نگین شنبه 18 مهر 1394 ساعت 19:14

سلام بهمن خان عزیز ...

نه بابا چرا به دل بگیرم ؟
حرف حساب جواب نداره که ...

من نظرم اینه که در مقابل کار خطا باااااید اعتراض کرد
حالا هرکسی به شیوه و روش خودش...
بعضیا داد و بیداد میکنن و من حتی شاهد بودم که کار به برخورد فیزیکی هم کشیده !

من هیچوقت از حدود ادب خارج نمیشم و صدام رو هم بلند نمیکنم ..
ولی تو چشمای طرف زل میزنم و رک حرفم رو میزنم
طرف هم از همین رک گفتنم خونش به جوش میاد !!!

همسرجان کلاً اهل اعتراض نیست
میگه بی فایده ست ..
یکی از اختلاف عقیده ها مون همیشه سر همین مسئله ست ...

وقتی تنها باشم خیلی راحت اعتراض میکنم

اما اگه ایشون همراهم باشه ، چون عقیده ای به اعتراض کردن نداره ، من فقط حرص میخورم و سکوت میکنم و فشار خونم میره رو شونصد و هیژده

حالا من برعکس همسر جان شما( گلهارو بین خودتون تقسیم کنید ! دوتاشون رو شبیه هم گرفتم که دعواتون نشه )
خلاصه من برعکس ایشون ، تا جائی که ممکنه تحمل میکنم ولی وقتی هم فشارم به شونصد و هیژده و حتی خیلی کمتر رسید دیگه یهوووئی منفجر میشم ...

دلارام شنبه 18 مهر 1394 ساعت 12:47 http://femo935.mihanblog.com/

دقت شما منو کشته
قدر این نونهای گرم ونرم را بدانید چند سالیست در شهری زندگی میکنم که فقط نون خشک ماشینی پخت میشه

سلام خانم دلارام عزیز
خیلی خیلی به کلبه ی حقیرانه و با صفای من و دوستانم خوش اومدی و صفا آوردین .
ممنون از حُسن نظر شما ولی باور کن قدر دان هستم و هستیم ولی ناراحتی مردم ما اینه که نعمت خدارو ضایع میکنن .
انشاالله هرجا که هستین تنتون سالم باشه و دلتون شاد .

ملیحه شنبه 18 مهر 1394 ساعت 11:31

سلام ملیحه خانم عزیز
خیلی کم پیدا شدی !
کاش بیشتر از اینا خدمت میرسیدیم .
ولی بازم جای شکرش باقیه که هنوز مارو فراموش نکردی ...
بقول خندوانه ای ها ...
شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد بـــــــــــــاشی...

مهدیس شنبه 18 مهر 1394 ساعت 03:22 http://maheman33.blogsky.com/

سلام
داشتم از این ورا رد میشدم گفتم یه سلامی عرض کنم
بازم بحث نون و نونواییه
من نظری در اینباره ندارم فقط وقتشو بیشتر کنید
راستی داداش بهمن میبینم که پیر شدی کامنتا بی جواب مونده

سلام مهدیس خانم عزیز
چه عجب که بالاخره راهتونو گم کردین و نیم نگاهی هم به ما کردین .
بعد از مدتهای مدید باید بهتون مثه یه تازه وارد خوش آمد بگم .
خیلی خیلی به خونه ی خودت خوش آمدی .
بالاخره نمردیم و کسی هم متوجه پیری و کوری ما شد ...
ولی باور کن این چند روزه مهمون داشتم و فرصت سرکشی به دوستان عزیزم رو نداشتم ...
ممنون که این وقت از شب بهم سر زدی ...

مریم جمعه 17 مهر 1394 ساعت 22:19 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام
باز خوبه که شما بعد از رفتن اون خانمه اعتراض کردید ...من که هر وقت تو نونوایی یا میوه فروشی اعتراض کردم یک نفر برای خودشیرینی از نونوایی که نون خمیر و نامرغوب دست مردم می ده یا از میوه فروش گرونفروش دفاع کرد
تا این آدمهای چاپلوس و متملق هستند کاسبهای خدانشناس فرمانفرمایی می کنند

سلام مریم خانم عزیز
دقیقن حرفتون رو قبول دارم و منم بیشتر با این افراد مشکل دارم ...
نشد یه جائی اعتراض بکنم و افراد چاپلوس توی دهنم نزنن ...

کاکتوس جمعه 17 مهر 1394 ساعت 19:59

سلام اقا بهمن عزیز
حال و احوال ؟
خوبید؟
ببخشید نبودم ...شرمنده نگرانتون کردم
زمان قدیم این جمله ی شما صادق بود اما حالا همون با خداها بی خدا شدن
روزگار خیلی عجیبه
اصلا دینو در نظر نگیریم ...انصاف مرده

سلام کاکتوس جان
خدارو شکر که حالتون خوبه . انشاالله همیشه خوب و خوش و تندرست باشین ...
و اینکه انصاف مُرده حرف کاملن درستیه ...
البته اگه خوبارو در نظر بگیریم باید بگیم انصاف هم در حال مرگه ...

خلیل جمعه 17 مهر 1394 ساعت 19:47 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام

توجیه که سر و ته نداره.

سلام خلیل جان عزیز
حرف حساب هم جواب نداره ...

زبله جمعه 17 مهر 1394 ساعت 18:46 http://lee-aad.blogfa.com

واه خاک وچوک مردم چکارا که نمیکنن
اقا بهمن شمام چقدر ریز بین هستین ها
ایول به اینهمه دقت و نکته سنجی..
فقط من نمیدونم با اینهمه نکته سنجی و ریز بینی چرا انقلاب کردی مارو به این روز انداختی من نمیفهمم واقعا؟؟

خودمم نمیفهمم واقعن ...

الهام جمعه 17 مهر 1394 ساعت 08:27

سلام

آخی چه تصویر جالبی میهن بلاگ از این تصویر ها نداره

به نظر من شعری که غریبه نوشتن خیلی خوب عمق فاجعه رو بیان میکنه

خانه از پای بند ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است

سلام الهام خانم عزیز
خیلی خوش اومدی خواهر جان .
بله متاسفانه همینه که شاعر به زیبائی توی شعر بیانش کردن ...

غریبه پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 14:34

چهارده پانزده ساله بودم برف سنگینی باریده بود صبح جمعه به قصد خرید نان سنگک داغ راهی نانوایی شدم و یک ساعتی توی صف ماندم تا نوبتم شد
ولی نان ها از تنور در می آمد و به میخ کنار دیوار آویزان می شد
و به مشتریان تازه وارد و مخصوص داده می شد
یک ربع معطل شدم دیدم انگار ما را شاطر نمی بیند
صدایم را بلند کردم گفتم مرد حسابی فکر کردی آمدم تو را ببینم
خب نانم را بده بروم فوری دو تا از اون نان های دوآتشه
( امروز می گویند نان قندی ) را دستم داد
هنوز ده متر از نانوایی بیرون نرفته بودم که کوهی از برف بر سرم و بر نان ریخته شد سرم را بالا بردم به کارگری که
که برف ها را تلمبار کرده بود که پایین بریزد نگاه کردم و گفتم های عمو مگر کوری پایین را نگاه کن
که لبخندی تحویلم داد
وقتی به خانه رسیدم دیدم دارند سفره ی صبحانه را جمع می کنند

بازم آفرین به شما که اعتراض کردی ...
من همین سن و سال بودم ، رفتم در نونوائی هرچی موندم بهم نون نمیداد .
دیگه داشت اشکم درمیومد . بهش گفتم چرا بهم نون نمیدی ؟
احمق بهم گفت : آخه تو مشتری هر روز ما نیستی ...
دلم میخواست مثه رضا شاه برم بندازمش توی تنور ...

غریبه پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 14:26

خانه از پای بند ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
هزینه ی بالا پول برق و آب و گاز و مالیات و عوارض شهرداری و پول صنف و فاسد شدن اجناس و غیره را جمع و تفریق کردم با اون قیمت روی کالا دیدم داریم فقط بلانسبت خر حمالی می کنیم
یک ایمیل زدم به مرجع تقلیدم که حال و قضیه اینست که دولت هزینه را زیاد کرده و قیمت فروش را بالا برده ولی قیمت خرید ما را هم بالا برده و در عمل در آمد ما با بالا رفتن هزینه تناسب ندارد ناچاریم بعضی از اجناسی را که قیمتش گم است را کمی بیشتر از سود قانونی بفروشیم
جواب آمد که اشکالی ندارد ولی رعایت عدالت بشود


غریبه جان عزیز
یه دفعه فکر نکنی اینهمه آیکون گریه بخاطر اینه که کم اوردم و حرفی برا گفتن ندارم ...
خیررررررر...
آیکونهای گریه برا اینه که واقعن نمیدونم چی براتون بنویسم ...

شکیبا پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 11:28 http://sh44.blogsky.com

سلام
همه از هم دزدی میکنیم و سر همدیگه رو کلاه میزاریم فکر میکنیم خیلی زرنگیم اخرشم همه مون ته چاهیم
اینکه چرا اینطوری شدیم و به این حال روز افتادیم نمیدونم والا

سلام شکیبای عزیز و گرامی
متاسفانه همینه که نوشتین ...
و از اون بدتر انگار همه رفتیم به خواب عمیق ...ظاهرن کسی هم به فکر اصلاح اوضاع نیست ...

نسرین پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 01:30 http://yakroozeno.blogsky.com/

خوب شناختیم بهمن جان.

خب پس من فردا میام خونتون و هی هر روز میگم: آقا بهمن امروز سنگ تموم بذار من امروز مهمونتم... بعد فرداش دوباره تا بیدار شدم همینو میگم تا بالاخره همسر گلت بگه: در دیگ بازه حیای گربه کجا رفته نسرین خانم
منم میگم همش تقصیر این همسر گرامیتونه... من چکار کنم؟

امروز صبح پسر همسایه که شاید هفده سالشه مادرشو کتک زد و بعد هم ادای مردونگی قلابی در آورد و همه چیو زد به در و دیوار و شکوند. بعدشم با عصبانیت از در خونه با دوچرخه اومد بیرون و محکم زد به شیشه ی ورودی و شکستش.
داشت می رفت.
همه ی همسایه ها سرشون از در کرده بودن بیرون و نگران جکی (مادرش) بودن.
بهش گفتم: خیلی احساس بزرگی می کنی حالا؟
گفت بتوچه.
گفتم بی ادب هم که هستی... برای اطلاعت به من و تمام همسایه ها مربوطه چون سر و صدایی که در میاری همه رو ناراحت میکنه. این شیشه هم آینه ی دوچرخه ات نبود که به من مربوط نشه. اون شیشه متعلق به همه ی افراد این ساختمون بود که البته وقتی نوشو خریدی انداختی حالت جا میاد.
اومد جوابمو بده با بستن در سوزوندمش

نسرین بانوی عزیز
اول اینکه چه افتخاری بالاتر از این که شما مهمون عزیز خونه ی ما باشین و شما از من سنگ تموم بخواهی و منم تمام تلاشمو بکنم که سنگ تموم بذارم براتون ...
بعدشم ، میگم پدر اون پسره رو درآوردی با بستن در ...
خوو گناه داره بچه ی مردم ...
کاش لااقل یه کم لای در رو باز میذاشتی ...

نگین چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 18:25 http://www.parisima.blogfa.com

سلام بر آقا بهمن عزیز و گرامی

با اینکه خودمم دیگه جزو قدیمیا محسوب میشم ولی نمیدونم چرا این روزها هرچی خطا و کار ناشایست میبینم آدمهای مسن و قدیمی هستن !!

یه بار با یکیشون بدجوری بحثم شد
رفته بودم کباب بگیرم دیدم همه چیز رو اعم از کباب و ماست و موسیر و گوجه و خلاصه همه رو بیشتر از اونی که روی تابلو قیمت زده بود حساب کرد

بهش اعتراض کردم که چرا گرون تر حساب میکنی ؟
گفت آخه من نون میذارم واسه مشتری !!!!

گفتم مرد حسابی مگه با دسته کورها طرفی ؟
اولاً که کباب لای نون نباشه باید تو جیبم ببرم خونه ؟!! مثل اینه که بگی قصاب گوشت رو توی نایلکس به مشتری میده !! خوب باید هم بده .. و نباید هم از این بابت پول اضافی بگیره ..

بعدشم مگه نون قیمتش چنده ؟
5 تا نون هم که بذاری میشه هزار تومن
شما چرا جای اینکه قیمت نون رو جدا حساب کنی میکشی رو قیمت بقیه اجناس ؟!!!
مثلا ماست و موسیر رو توی تابلو زدی 1650 تومن ولی سرراست 2000 تومن حساب میکنی؟

آخرش دید خیلی زبونم درازه عصبانی شد گفت خانم شما مشتری نیستی برو جای دیگه خرید کن !

منم این شکلی شدم گفتم چرا مشتری هستم اما نه اون مشتری که تو دلت میخواد !!! شما هم نمیگفتی خودم میرفتم جای دیگه ... به هرکی هم برسم میگم ازت خرید نکنه چون خدا نمیشناسی

اونم برگشت گفت برووووووو خانووووووووم با شوهرت دعوا کردی اومدی دق دلت رو سر من خالی کنی ؟
(بیچاره شوهر نازنینم)

همینطور داشت بد و بیراه میگفت که زدم بیرون از مغازه ش!
کاش منم مثل شیوا جان برگشته بودم بهش گفته بودم پلاستیکی

عصر که ماجرا رو برای همسرجان تعریف کردم گفت اصلا نباید باهاش همکلام میشدی ،اگه اعتراض داشتی فقط باید میومدی بیرون و ازش خرید نمیکردی ..

گفتم د نه دیگه .. اونجوری خیلی درد به دلم میومد ! شاید اگه دو سه نفر بهش اعتراض کنن در رفتارش تجدید نظر کنه ... البته امیدوارم

نگین بانوی عزیز
یه چیز بگم فقط تورو خدا به دل نگیری !
افرادی مثه من و همسر جان شماهستن که باعث میشن کسبه ی بی انصاف و از خدا بیخبر اینقدر پررو بشن !
اگه همه مثه شما و شیوا خانم عزیز با خلافهای جزئی برخورد بکنن دیگه کسی به خودش جسارت اینهمه خلاف و زورگوئی رو نمیده ...
یه چیز دیگه بگم که اون جسارت اولی رو از دلتون در بیاره ...:
نوه جان مثل همیشه بهتون افتخار میکنم ...

زرین چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 14:47 http://zarrinpur.blogfa.com

متاسفانه کم کاری وتقلب دیگه ا.ن قباحتش رو از دست داده وبرا مردم عادی شده.ملت هم که دیگه حوصله جرو بحث ندارن.مردم شهر ما هم مثل شما کمرو وگریزان از در گیری هستن.تازه اگه کسی جرات کنه ومثل این خانم اعتراض کنه ،بقیه سرزنشش میکنن.ولی در شهر تبریزکه دوساعت با شهر ما فاصله داره اینجوری نیست .کسی جرات خیانت نداره.ملت چنان میریزن سرش که طرف از کرده خودش پشیمون میشه.مثلا در نونوایی یا تاکسی تا قرون آخر بقیه پولو پس میدن.اگه هم نداشته باشه به جاش تکه ای نون میدن.
بیخود نیست که از طرف سازمان ملل تبریز به عنوان بهترین شهر ایران برای زندگی شناخته شده...از نظر قیمتها هم ارزونتر از شهر ماست.چون میدونن اگه گرانفروشی کنن کسی چیزی نمیخره ازشون...........

زرین بانوی عزیز
کاش همه ی مردم با هم بودن ..
امام علی (ع)خطاب به یاران خود در جائی فرمودن : دشمن در کفر خود متحد و شما در ایمانتان متفرق هستین ...
یعنی اتحاد در کفر حتی یه امتیاز محسوب شده که امام یاران خودش رو به اون توصیه میکنه ...
اگه مردم پشت هم باشن جلوی خیلی از خلافها و فسادهای جزئی رو میتونن بگیرن ...
به شاطر میگم آقا این چه نونیه ؟
نفر پشت سر من میگه : شاطر بده به من ، معلومه این آقا هنوز گشنگی نچشیده !
میگم چه ربطی داره ؟
هیچ ربطش معلوم نیست ...

سانیا چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 12:51 http://saniavaravayat.blogsky.com

اینقدر دزدی ها زیاده که نگو و نپرس از ترازوی بقال و قصاب تا چونه خمیر نونوا به کجا چنین شتابان میرویم

به جهنم چنین شتابان سانیای عزیز
متاسفانه یا خوشبختانه توی این سالهای اخیر ثابت شده که " دوصد گفته چون نیم کردار نیست " یعنی اینهمه موعظه و حرف زدن برا مردم چون با عمل همراه نبوده تاثیر عکس داشته ...!!!

شیوا چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 12:11

سلام آقا بهمن عزیز
وااای دزد تحریمش می کردین هیچ کودوم نمی خریدین ازش
یه مغازهه نزدیکای ما هست ، پلاستیک فروشه یارو. آآآآی دزده آآآی دزده ، همه جنسهاش دو برابر بقیه جاها هست چند تا پلاستیک مجبور شدم ازش بخرم. پلاستیک های بزرگ می خواستم.دسته ای که آویزون کرده بود دو تای روییش پاره و کثیف بود ، من اونها رو زدم کنار و از زیرش دو تا سالم برداشتم. یهو داد زد خانوووم همون رویی رو بردار چرا از زیرش بر می داری؟ منم گفتم روییهاش کثیف و سرواخن. فرمودن چطور تو بدت میاد پلاستیکت سوراخ باشه ، من نباید بدم بیاد؟؟؟ سوراخها بمونه برای من؟؟؟
یعنی من شوکه شده بودم از این استدلال که چون جنس این خرابه و دوست نداره من باید ازش بخرم !
گفتم یعنی چی آقا؟ من از تو جنس خراب بخرم که تو خرابهاش رو دستت نمونه؟
میگه خب یه دونه از زیر بردار یکی از همین دو تا !
منم پلاستیک ها رو ول کردم کف مغازه اش گفتم خب اگه منطق و شعور داشتی که مثل من آدم حسابی میشدی(!!!!!!) الکی مثلا من آدم حسابی شدم آخرش هم که از مغازه رفتم بیرون از حرصم با لبخند چرخیدم بهش گفتم :" پلاستیکییییییی" (اصطلاحا به بچه کوچولوهای پوشکی گفته میشه)
همچین خانم موقر و با شخصیتی هستم من

سلام شیوای عزیز
بخدا کارت بیسته بیسته !
کاش یه ذره از رفتار و منطق و شجاعت شما توی وجود منم بود ...
باور کن اگه من بودم میگفتم خوو گناه داره ! خوو راست میگه !
البته یواشکی اینو به خودتون تنها میگم : همین الانم دارم میگم خوووو راست میگه
یه همچی موجودی هستم ...

پژمان چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 08:57 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام عمو بهمن عزیز
داشتم فکر میکردم با این چیزهایی که من تو جامعه میبینم و گاها از من هم سر میزنه. ان شالله امام زمان بخواد ظهور کنه احتمالا برن تو اروپا ظهور کنن. چون حداقل در ظاهر مسلمون تر از ما هستن. چندیدن بار صدقه سر شرکت رفتم. ولی به خدا یک هزارم این موارد رو اونجا ندیدم. چه بلایی سر ما مسلمون ها اومده. به قول حافظ وای اگر از پس امروز بود فردایی.

سلام پژمان عزیز
واقعن نکته ی جالبی رو تذکر دادی !
انشاالله موقعی که حضرت آقا تشریف بیارن اول یه توک پا میرن اروپا اصحابشو جمع میکنه و بعد با تمام قوا میاد برامون ...

علی امین زاده چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 08:03 http://www.pocket-encyclopedia.com

خوبه باز لابلای نونهای تازه بهتون نون بیات می داده. یه بار گذری از دم یه بربری فروشی رد شدم. یک نان خواستم. ایشان خیلی مجلسی، یک نان از لابلای سفره در آورد، دو بار در تنور ماشینی اش گذاشت و بعد به من داد.
فکر کدرم نان از صبح مانده و می شود با آن سر کرد اما با اولین گاز متوجه شدم باید مربوط به یک یا دو روز پیش باشد.
خواستم نان را پس بدهم اما گفتم احتمالاً آن را به یک نفر دیگر مجددا خواهد فروخت!
از آن تاریخ به بعد بارها از دم در آن نانوایی رد شده ام اما دیگر هرگز از آنجا خرید نکردم!

حرکت شما منو یاد پسر خاله انداخت که کیک فاسد رو خورد برا اینکه مورچه ها اونو نخورن و مسموم نشن ...
اما یه آقائی برام تعریف میکرد رفته بود نونوائی که نون بگیره البته توی استان کردستان ؛ شاطر براش نون تازه پخت کرده بود . اون آقاهه بهش میگه همین نونهائی که پخت کردی و روی میز هستن خوبن !
آقا شاطر بهش میگه خودم از اینا نمیخورم اونوقت چطور اینارو بدم به شما ...

نسرین چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 03:05 http://yakroozeno.blogsky.com/

نه بهمن جان دیگه حوصله ندارن به این چیزا فکر کنن... ینی وقت ندارنا... وگرنه دیگه پاشون لب گوره واسه چی حرص دنیا بزنن

من اونجا بودم بهش می گفتم اگه نمی خوای نونی که پو.لشو دادن حروم بشه و نعمت خدا تلف نشه بدهشون به فقیر فقرا.
راستی چرا هیچی نگفتین؟
چرا بهش نگفتی: مرد حسابی تو که پول اینا رو یه بار گرفتی! از گلوت پایین میره؟

نسرین جان
امان از کمرو بودن های بیمورد من !
تازه همینم که گفتم خیلی هنر کردم بخدا
آخه من اگه با کسی سلام و علیکی پیدا کردم دیگه روم نمیشه باهاش بدرفتاری کنم . معمولن تحملش میکنم ...
ضمنن مطمئّنم اگه شما اونجا بودین محکم در کنار اون خانمه می ایستادین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد