دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

سقف ...!

نماز که تموم شد ، راه افتادیم ...

البته از قبل بهشون اطلاع داده بودیم قراره مزاحمشون بشیم ...

یه نم بارون میومد وهوا فوق العاده دل چسب شده بود ...

هوای دل انگیز بعد از یه نماز اول وقت ، اونم به جماعت ، و حالا رضایت خاطر و شادی انجام یه کارخیر ...

خدارو شکر دنیا به کامه ...

بهمون گفته بودن چند نفر نون خور داره و دخترای دم بخت ...

گفته بودن سنش بالاست ولی هنوز مجبوره برا تامین مخارج زندگیش کار کنه ...

گفته بودن سالهاست هشتش گرو نهشه و زیر بارمخارج زندگی کمرش خم شده ولی هنوزغرورومردانگیش رو حفظ کرده ...

حتی گفته بودن نگاه به صورت سرخش نکنین ... با کمی دقت جای سیلی های روزگارکاملن پیداست ...

این گفته ها باعث شد اسمش توی لیست نیازمندای مسجد بره ...

و چه لذتی بالاتر که نیاز این افراد بدست تو وامثال تو حل بشه ...

زنگ خونه رو زدیم و وارد شدیم ...

خــونـــه...!!! 

مگه میشه به هر چهاردیواری گفت خونه ؟

 نمیدونم بیغوله چیه ، ولی اینم میدونم اونجائی رو که من دیدم خونه نبود ! ...از درودیوارش فقرمیبارید ...

توی حیاطی به وسعت یه اتاق خواب برا لحظاتی از خودم و آسایشی که داشتم شرمنده شدم ...

وارد اتاق شدیم . ظاهرن اتاق پذیرائی ! ولی در نگاه اول از اینهمه بهم ریختگی اتاق بدم اومد ...

درسته وضع خوبی ندارن ! ولی الان که میدونستن مهمون دارن ! لااقل اتاق رو مرتب می کردن !

آدم ، دختر دم بخت داشته باشه و اتاق پذیرائیش اینقدر نامرتب !

یه اتاق کوچیک ، بدون هیچ تزئینی ، و البته خیلی هم سرد ! یه پلاستیک بزرگ وسط اتاق ، روی فرش پاره و رنگ و رو رفته ای پهن کرده بودن . وسط فرش ، یه تشت کهنه و ترک خورده ای که با سیم ، درز اونو دوخته بودن ...

تشت حموم وسط اتاق پذیرائی !!!؟

پیش خودم حدس زدم حتمن قبل از اینکه ما بیائیم داشتن سبزی پاک میکردن ...

فکر کردم حتمن فرصت نداشتن تشت و پلاستیک زیرش رو بردارن !

به خودم گفتم سخت نگیر پیش میاد دیگه ...

بعد آهسته به دوستم گفتم مجید جان ، بهشون نگفته بودین میخوائیم بیائیم خونه شون!

قبل ازاینکه آقامجید حرفی بزنه ، شاید پیرمرد از نگاه های کنجکاو ما متوجه شد و بابت تشت حموم معذرت خواهی کرد وادامه داد :

راستش بارون ، اگه برا همه نعمت خداست برا ما عذابه !

بعد با دستش به سقف اتاق اشاره کرد و گفت : چند وقته سقف ریزش کرده و بارون که میاد ، اتاقمون میشه یه حوضچه ! خصوصن شبای بارونی تا صبح کار من و بچه هام اینه که تشت تشت آبو خالی کنیم که زندگیمونو آب نبره ...

دروغ چرا ، قبل از اینکه متوجه سقف بشم درک و فهم حرفای پیرمرد برام سخت بود ...

سقف رو برا پیدا کردن یه شکاف یا تَرَک کوچیک نگاه کردم ولی دایره ای دیدم دوبرابر گردی یه تشت حموم ...

آسمون خدا ، با همه ی نعمتی که برا همه داشت ، کاملن از توی سوراخ سقف پیدا بود .

تازه اون موقع موضوع رو متوجه شدم و بابت قضاوتی که چند لحظه قبل کرده بودم از خودم متنفر شدم ...

از اینهمه بیخیالی و بیخبری مردم از حال و روز همدیگه ، متنفر شدم ...

از کمک ناچیزی که برا زندگیش آورده بودیم متنفر شدم ...

از زمین و زمان متنفر شدم ...

از اینکه بلاتشبیه در نقش امام علی (ع) کیسه خرما بدوش ، داریم سعادت آخرت رو به بهای اندک میخریم از خودم متنفر شدم ...

از بیخبری اونائی که باید از حال و روز مردم باخبر باشن و خودشونو به بیخیالی زدن و شبها راحت میخوابن متنفر شدم ...

 

پیرمرد از روزگار گله ها داشت...از گرونی که نمیدونست علتش چیه و چرا هر روز بیشتر کمرشو خم می کنه !

از اینکه نمیدونست چرا همیشه ی خدا هشتش گروِ نُهِ شِه !

از اینکه دیگه روزگاری شده که با روزی ده هزار تومن هم زندگی نمی چرخه ...!

و من متعجب از سقف آمال و آرزوهای پیرمردی که هنوز ده هزار تومن براش اعتباری داشت ... روزی ده هـــــــزااااار تومن ...!

و من یاد دوستی افتادم که از یه شام خوردنش توی رستوران برام تعریف میکرد ... ! و چقدر هم سفارش میکرد که منم برم ! خیلی براش راحت بود بگه یه شام خوردیم صد تومن ...

- : البته فکرشو بکنی واقعن میارزید! جدن بهمون چسبید ! حتمن شما هم برید...

بیاد پسر حاجی افتادم که می گفت : قصد توهین ندارم ! ولی من ماهانه به اندازه حقوق شما ، پول آژانس و سیگار میدم ... شما چطور با حقوق کارمندی زندگیتونو اداره می کنید ...؟

به یاد اون گدائی افتادم که توی اتوبوس اومد و طلب کمک کرد و بعدشم گفت البته از حقوق بگیران انتظار کمک ندارم ! اونا از من محتاج ترند ...

به یاد اینهمه اختلاف طبقاتی ...

و البته بیاد اونائی که سر سجاده ی گرم و نرمشون با چه تضرعی از خدا میخوان :


اَللهُّمَ اَغنِ کُّلَ فَـقـیـــر

اَللهُّمَ اَشبِع کُّلَ جائِع

 

نظرات 34 + ارسال نظر
زبله پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 12:43 http://lee-aad.blogsky.com

عه سیمرغی؟؟مگه خونمو ازت گرفتن که اینجا سلام میکنی...سلام به روی ماهت..اما ای کاش تحویل میگرفتی بیشتر..نه نظر تایید میکنی نه قدم سر چشممون میذاری..به هر حال بازم ممنون از سلامت

بندباز سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 20:30 http://dbandbaz.blogfa.com/

دیدن این واقعیت ها خیلی دردناکه!... کاش اون هایی که می تونند کمکی بکنند...

کاش اونائی که میتونن کمکهای اساسی بکنن ، هم ،کمک بکنن ...

سهیلا سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 12:33 http://vozoyeeshgh.blogsky.com

سلام
خوب شدین ایشالله؟
با آرزوی بهبودی

سلام خواهر خوبم سهیلا خانم عزیز و مهربون .
ممنون از احوالپرسیتون .
خدارو شکر خیلی بهترم .
راستش موقعی که مریض میشم تا اونجائی که مقدور باشه و خونواده اجازه بدن ، نه دارو مصرف میکنم و نه دکتر میرم . برا همینم کمی دیر خوب میشم ...

سیمرغ سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 11:00

سلامی هم عرض می کنیم خدمت همه دوستان مخصوصا پونه جان و زبله عزیز

علیک السلام از طرف دوستان .
فقط یه نکته ی کنکوری !
این پونه خانم ، اون پونه خانم نیست ...

سیمرغ که با این مطلب شما پراش ریخت سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 11:00

سلام عمو بهمن
تو تمام حسهای شما در این پست، شریکم
خجالت، افسوس، غم، احساس ظلم و ....

راستی بی اجازه لینکتون کردم

سلام سیمرغی جان عزیز
متاسفم که با خوندن این نوشته تمام کُرک و پرت ریخت ...
و ممنونم که منو لینک کردین . چه افتخاری بالاتر از این ...

زبله دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 17:03 http://lee-aad.blogsky.com

اومدم عرض ادب کنم مطلبتو خوندم حالم گرفت..این حرفا باعث میشه ادم خجالت بکشه از روزهای خوشش و خجالت میکشه که کاری نمیتونه بکنه....البته من تا جایی که از دستم بر بیاد کمکهامو کردم و میکنم ولی امثال ما فقط کمکهایی در حد و اندازه ی خودمون میتونیم انجام بدیم با توجه به اینکه تا همین چند سال پیش خودمونم نون شب نداشتیم و با کلی بدبختی به اینجا خودمونو رسوندیم...اما همه میدونیم که نصف بیشتر مشکلاتو این دولت کثیف به وجود اورده و حل کردنش برای خیلیا غیر مقدوره..مثلا همین گرانی همین اوضاع نابسامان کار..اینها که درست بشه بقیه چیزها هم یواش یواش درست میشه..جلوی دزدیهای کلان گرفته بشه...منو شما چیکار میتونیم بکنیم برای اینجور مشکلات؟؟

سلام لیلا خانم عزیز
خیلی خیلی خوش اومدین . رسیدنتون بخیر و خوشی .
انشاالله تنتون سالم باشه و دست خیرتون باز .
همیشه همینطور بوده که آدمهای نیازمند و سختی کشیده بدرد همنوعاشون خوردن ...
انشاالله اوضاع اونی بشه که دل همه مون شاد بشه ...

سلام
راستش خودمم نمیدونم این پف به خاطر چیه...یه کوچولو صورتم ورم کرده فقط. امیدوارم که چیز خاصی نباشه.
به خاطر این که از خانواده نی نی شناخت کافی ندارم می ترسم و دودلم.
البته، حوری جون گفت که هیچ آقایی تو خونشون رفت و آمد نداره.

ممنونم

سلام ماهی جان عزیز
امیدوارم که هیچ مشکلی پیش نیاد و سلامتیتون همیشه برقرار باشه ...
و انشاالله برای اون قضیه هم هر تصمیمی که به خیر و صلاحتون هست براتون رقم بخوره .

مینو دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 11:24 http://milad321.blogfa.com

چند وقت پیش یکی از دوستهام عروسی دعوت داشت.میگفت هزار نفر مهمون داشتن و پانزدهم رقم غذا.من نمیدونم چطور عده ای اینطرفی هستن،عده ای اونطرف.

هــــــــــــــــــزار نفر مهمون ...
فقط دستشوئی رفتنشون چه مکافاتی داشته ...
حالا چقدر اسراف شده خدا میدونه ...
واقعن چه دنیای عجیبیه !

بنت الهدی.م دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 05:45 http://mamdrs.blog.ir

خدای من!
اون ادمایی که روزی ..تومن خرج میکنن و اصلا هم حواسشون به فقرا نیست،روز قیامت چطور میتونن تو روی همون فقرا نگاه کنن؟

سلام بر خواهر خوبم بنت الهدی عزیز
مدتیه دیگه ازتون خبری ندارم . کم پیدا شدین . چندبارهم اومدم دیدم مطلب جدیدی نذاشتین .
نگران شدم ! گفتم نکنه از کامنتهای من دلخور شدین خدای نکرده ...
بهرحال بازم خوش آمدین .
و اما نگاه کردن تو روی فقرا ...
کسی که از خدا نترسه و خجالت نکشه از بنده ی خدا خجالت میکشه ؟

نسرین دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 01:36 http://yakroozeno.blogsky.com/

خوشحالم مشکلشون حل شد.

ممنون بهمن جان
یه ایمیل الکی نوشتم زد پشت دستم که: آدرس معتبر نمی باشد.

خواهش میکنم نسرین خانم عزیز
راستش اینو که نوشتم ظاهرن برای نوشتن کامنت در بلاگ اسکای توی بخش" تماس با من " جواب میده ...

[ بدون نام ] دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 00:48 http://mahisiyahekocholo.blogsky.com

سلام





وای....حرصم می گیره از اونایی که توانایی کمک کردن به این جور آدما رو دارن ولی نمی کنن.
قربون خدا برم....به یکی اینقده میده که نمیدونه چجوری پولش رو تموم کن بعد یکی دیگه........
آدم از زندگی متنفر میشه

سلام بر ماهی کوچولوی خودمون
ماهی جان عزیز ، حرفتون کاملن متینه و منم برام قابل هضم نیست که چرا خداوند :
یکی را میده صد ناز و نعمت ! یکی ، نان جو آغشته در خون ...
ولی خب اینا نباید باعث بشه که از زندگی متنفر بشی ...
زندگی جلوه های زیبائی هم داره که هر روز خودشو به ما نشون میده ...

مریم یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 15:18 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام آقا بهمن عزیز
خوبید؟ نوشته بودید چند روز کسالت داشتید... به نیابت از همساده ها خدمت رسیدم برای احوالپرسی و عیادت
ان شاءالله همیشه سلامت و تندرست باشید .

سلام مریم خانم عزیز و گرامی
جدن منو شرمنده ی محبت خودتون کردین .
چه چوری بتونم اینهمه صفا و صمیمیت رو جبران کنم خدا میدونه .
دعا میکنم تن مبارک شما و همساده های عزیز و گرامیتان هیچگاه به ناز طبیبان نیازمند مباد . انشاالله .
بازم ممنون و سپاسگزارم .

نگین یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 12:10

میگن یه بنده خدایی یه چراغ جادو پیدا میکنه و خلاصه آقا غوله میگه یه آرزو کن ..
طرف میگه: دلم میخواد بین ایران و امریکا یه اتوبان بکشی که من راحت بتونم با ماشین شخصی خودم برم امریکا و برگردم

غوله میگه اوووووووووه چه کار مشکلی ، درسته من غول چراغم اما معجزه که نمیتونم بکنم داداچ
یه آرزوی دیگه بکن

طرف یه کمی فکر میکنه و میگه : اممم .. اممممممم. ..آهان فهمیدم .. یه کاری کن که من بتونم به زیر و بم روحیات خانمم پی ببرم و همیشه بدونم چی تو فکرش میگذره ..

غوله یه کمی پس کله شو میخارونه و میگه :
دلت میخواد اون اتوبانی که دستورش رو دادی چند بانده باشه کوکا ؟

حالا حکایت ما و آقا غوله و بیرون کشیدن وبلاگها از حلقوم بلاگفاست

شما بفرمایید اتوبانه چند بانده باشه کاکو ؟

ولی به جااااااااااان خودم نباشه به جاااااااااااان نگین بانو قسم! اینقدر دلم سوخت واسه پستی که فقط لحظاتی پس از اعلام نتایج کنکور که خبر قبولی شاپسر رو با هزار شوق و شور نوشتم ، ور پرید

میخواستم برام یادگاری بمونه سالها بعد بیام بخونمش و برای نوه هامم تعریف کنم

نگین خانم عزیز
شاید باورتون نشه ولی من اولش برا پست خاطرات انقلاب و خصوصن کامنتهای دوستان ناراحتم و بعد برا بقیه ی کامنتهای دوستان که برای پستهام مینوشتن .
یعنی کامنتها برام باارزشتر هستن و این چیزیه که فکر نکنم غول چراغ جادو بتونه برامون انجام بده برا همینم بهتره بره و جاده رو آسفالت کنه همونطوری که بلاگفا دهنمونو آسفالت کرده ...

نسرین یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 02:05 http://yakroozeno.blogsky.com/

پیشنهاد می کنم مثل مهربانو در همچین مواردی از دوستان بخوای کمک نقدی بفرستن و شما زحمت بکشی و بهشون برسی.
من شخصن اولین داوطلب برای کمک به تعمیر سقف این خونه ام.

آقای امین زاده من سعی کردم براتون پیام بذارم ولی جای نظر دادن پستای شما ایمیل آدرس می خواد و من نتونستم.
بهرحال بیشتر دلم می خواست ازتون تشکر کنم.

ممنون از لطفتون . مشکل اون بنده خدا حل شد . خدارو شکر .
فقط خواستم کمی از دردها بگم .
ضمنن برای نوشتن ایمیل ، اگه اشتباه نکنم نوشتن ایمیل معتبر ، ضروری نیست . یعنی جای ایمیل فقط کافیه یه شبه ایمیل بنویسی .
میخوای امتحان کن ببین .
بعدشم اگه نشد و ضرورتن خواستی کامنت بذاری میتونی ایمیل منو بنویسی . هیچ مشکلی نداره .

نگین شنبه 11 مهر 1394 ساعت 20:26

سلام بر آقا بهمن عزیز و گرامی
در پاسخ کامنت یکی از دوستان نوشتید کسالت داشتید

خدا بد نده برادر
بلا دوره و شفا نزدیک

انشاالله که خدا تن سالم رو از هیچ بنده ای ، مخصوصاً جد عزیز و بزرگوار بنده نگیره انشاالله

و اما بعد
میدونید چی دلم میخواد آقا بهمن ؟
دلم میخواد در یک بعد از ظهر سرد پاییزی یه لباس گرم بپوشم و از خونه بزنم بیرون

برم یه خیابون خلوت که برگهای زرد و نارنجی پاییزی تمام تن خیابون رو پوشونده

نم نم بارون بزنه و من زیر لب با خودم زمزمه کنم:
بارون بارونه زمینا تر میشه
گلنسا جونم کارا بهتر میشه
گلنسا جونم تو شالیزاره
برنج میکاره میترسم بچّاد
طاقت نداره .. طاقت نداره ...

بعد همینطور که زیر بارون ملایم پاییزی قدم میزنم و بارون بارونه رو زمزمه میکنم یهو بایستم..
چشمم به چیزی لابلای برگها خیره بمونه
آروم آروم برم جلو و اون چیز رو با احتیاط بردارم و بررسی کنم و یهو داد بزنم که:
ااااااااااااااای خدا ببین چی پیدا کردم ؟؟؟؟؟؟؟؟
چراغ جادوووووو .. چراغ جادووووووووووو

بعد یادم بیاد که همیشه تو قصه ها میگفتن اگه چراغ جادو رو لمس کنی یه غول مهربون میاد بیرون و هر آرزویی داشته باشی برآورده میکنه ..

با هزار امید و آرزو چشمامو ببندم و خیلی آروم شروع کنم به لمس چراغ جادو

چند ثانیه بعد چشمام رو باز کنم و ببینم یه غول مهربون که یه چتر هم رو سرش گرفته (یادتون که نرفته هوا بارونیه؟)
نشسته روبروم .. بهم میگه : سلام نگین بانو .. من غول چراغم و شما الان ارباب منی .. هر آرزویی داری بگو که به چشم بر هم زدنی برآورده ش کنم ..

من بی اونکه حتی لحظه ای فکر کنم بگم :
ای غول مهربون... یه چمدون بزرگ میخوام که توش پر از تراول باشه ... هر چقدر استفاده کنم و بردارم تموم نشه .. هرچی بردارم بازم بجاش بیاد .. یه چیزی شبیه خمره دانا که هرچی بریزی توش پر نمیشه .. اینم خالی نشه هیچوقت .. هیچوقت ِ هیچوقت ...

غول مهربون یه چشششششششم غلیظ بگه و ظرف سه ثانیه چمدون پر از تراول رو جلوی چشمام قرار بده ..
من تشکر کنم و چمدون رو بردارم و بیام خونه..

از فردا صبح راه بیفتم تو شهر
نه نه ..
تو شهر نه ..
تو کشور ..
اما نه
چرا فقط تو کشور ؟
تو تماااااااااااام دنیا

هرجا نیازمندی دیدم کل چمدون رو خالی کنم تو دامنش و بگم برو حالشو ببر ...
و دوباره راه بیفتم و نفر بعدی و نیازمند بعدی ...

اینقدر برم و برم و برم و اینقدر پول به نیازمندان بدم که دیگه هیچ نیازمندی هیچ کجای دنیا باقی نمونه ..
هیچ گرسنه ای ، هیچ بی خانمانی ، هیچ بی بضاعتی روی کره زمین پیدا نشه ...

خدایا ..
آرزوی بزرگیه میدونم ..
اما از تو بزرگتر که نیست ..

تو رو به حق بزرگی و عظمت خودت ، نیاز همه نیازمندان رو برآورده به خیر کن و ریشه فقر و فلاکت رو بسوزون ...
آآآآآآآامین .. یا رب العالمین ...

سلااااااااام نوه جان عزیز و مهربون
خدا انشاالله به شما و خونواده ی گلتون هم بد نده انشاالله
خیلی خوشحالم که بالاخره اون غول چراغ جادو دست اهلش میفته اما منم یه خواهش داشتم ...
میخواستم عرض کنم اگه اون غول بالاخره از تنبل خونه ش زد بیرون حالا با نرمش یا با پس گردنی و شکستن اون چراغو !
ازش بخواد اگه میتونه ، البته تاکید میکنم اگه میتونه ، اون وبلاگامونم از بلاگفای نامرد پس بگیره ...
نگین بانوی عزیز ، بوخودا خودم میدونم درخواست مهمیه ! خودم میدونم کار خیلی سختیه ، ولی اگه ممکنه قبل از اینکه صندوق صندوق پول بهت بده و قبل از اینکه خسته اش بکنی ازش بخواه وبلاگامونو از حلقوم بلاگفا در بیاره . خیر از جونیش ببینه ...
ببینم چی میکنی ؟
رومو زمین ننداز!
حالا ای بدبختا اینهمه سال صبر کردن یه دو روزم روش ، فکر نکنم طوری بشه ...

سپیده 21 شنبه 11 مهر 1394 ساعت 18:45

چی شدید عمو ؟؟
این روزا چرا همه مریض میشن
ماهم سرما خوردیم.

حالتون خوبه عمو مهندس مهربون ؟!

یادت میاد یه تبلیغ توی تلویزیون نشون میداد و میگفت :
" سرما در گرما " !!!
حالا من توی اوج گرما و شرجی های نفس گیر سرما خوردم . شاید آنفولانزا!!!
و تنها راه درمانش استراحته ...
دو روز نرفتم اداره و پنجشنبه و جمعه رو هم استراحت کردم خدارو شکر الان خیلی بهترم ...
ممنون از احوالپرسیتون .
انشاالله شماهم همیشه خوب و خوش و سرحال باشین .

سانیا شنبه 11 مهر 1394 ساعت 13:52 http://saniavaravayat.blogsky.com

عمو بهمن اشکم در اومد . ولی واقا چرا ابا اینکه اینقدر کمک مالی میشه هنوز کلی نیازمند داریم که با ابرو زندگی میکنند و با سیلی صورتشون سرخ میکنند بعددر کنارش هستند کسانیمکه ....
شاید میشه گفت کمک ها به جای خودش نمی رسه . کاش توان داشتم کمکی به کسی بکنم وقتی میبینم توان ندارم بغض میگیره من رو

سلام سانیای عزیز
توروخدا منو ببخشید که با این نوشته اشک همه رو درآوردم . ولی چکار کنم که متاسفانه اینا بخش انکار ناپذیر جامعه ما هستن .
آرزو میکنم خداوند به آدمهای خوبی مثه شما و امثال شما اینقدر توان مالی بده که همیشه دست پری برای کمک داشته باشین و آرزو میکنم که جامعه ای داشته باشیم عاری از هرگونه فقر و درد و بیعدالتی ...

ملیحه شنبه 11 مهر 1394 ساعت 12:52

سلام عمو بهمن عزیز
عیدتون مبارک بهترین به حمد ا..
منم مثل پونه جان همش همین به فکرم میاد یعنی من اگه وضع مالیم خوب بشه به کسی کمک میکنم؟
نمیدونم والا
خداجون خودت به دادمون برس این بی عدالتیا از زمان افرینش انسان بوده و خواهد بود .
شاید ما بتونیم با این کمک کردنهای کم و کوچیک یه خورده خودمونو اروم کنیم.

سلاااااام ملیحه خانم عزیز
خدارو شکر که بازم اینجا دیدمتون . از اینکه وبلاگتونو راه اندازی نکردین و کلن از دنیای مجازی و دوستانتون جداشدین خیلی خیلی ناراحت شدم .ولی خب ، ماهم تابع تصمیم شما هستیم .
امیدوارم هرجا که هستین زندگی خوب و خوشی داشته باشین و اینو بدان که همیشه به داشتن خواهر خوبی مثه شما به خودم میبالم .
و در آخر مطمئّنم که شما با قلب مهربونی که دارین حتمن همین الانم دست خیّری دارین . و از خدا میخوام که بیشتر بهتون بده
راستی عید شما هم مبارک .انشاالله هرروزتون با شادی و سلامتی سپری بشه .

[ بدون نام ] شنبه 11 مهر 1394 ساعت 12:28 http://vozoyeeshgh.blogsky.com

بهمن خان
شما راست میگید خیلیا خمس و ذکات پرداخت میکنن؟
اگه اینطوره که شما میگید
نباید اینهمه فاصله طبقاتی داشته باشیم
"منظورم طبقه ی متوسط نیست قشر مرفه رو میگم"

بله کاملن فرمایش شما درسته ...
متاسفانه کمک قشر متوسط آنقدرنیست که بتونه فقر رو از جامعه ریشه کن کنه ...
شایدم فقر عمیقتر از اونیه که با این کمکها ریشه کن نمیشه ...

شکیبا شنبه 11 مهر 1394 ساعت 12:20 http://sh44.blogsky.com

سلام
کمکتون در حدی بوده خوب و مقبول خداست بالاخره در حد توانتون کمک کردین خدا خیرتون بده

سلام شکیبا خانم عزیز
انشاالله خداوند به همه ی افرادی که دستی به کار خیر دارن خیر بده ...
خداوند انشاالله به شماهم خیر و برکت بده .

کاکتوس شنبه 11 مهر 1394 ساعت 11:30

انقدر دردا زیاده که خودمونو زدیم به بی خیالی و چشمامونو بستیم

کاکتوس جان
مگه میشه ؟
مگه ممکنه ؟

علی امین زاده شنبه 11 مهر 1394 ساعت 07:53 http://www.pocket-encyclopedia.com

یه جورایی یاد سقف اتاقمون توی شرکت افتادم که روشویی طبقه ی بالا باعث شده سقفش سوراخ بشه! زیرش یه نایلون گذاشتیم و هر روز یه دریاچه چیتگر داریم! برای تلطیف هوا خوبه!

کاش ریزش همه ی سقفها مثه ریزش سقف اتاق توی شرکتتون بود ...

مجید شنبه 11 مهر 1394 ساعت 02:37

روزها در پی هم میگذرند و من ب افزایش طول صف مستعضفان وطنم نگاه میکنم

چفدر داره فاصله طبقاتیمون زیاد میشه.
پس کجاست این اسلام ک دم از برابری میزند؟؟؟

ای کاش منم درمیان مهاجرینی بودم ک الان در راس اخبار دنیان

سلام مجید جان عزیز
اَلیسَ صبح بقریب ؟
انشاالله روزی برسه که هیچ انسانی در اون صفی که گفتین نباشه ...
انشاالله هیچ انسانی مجبور به جلای وطن نباشه ...
انشاالله اینقدر وضعمون روبراه باشه که شما و امثال شما ، مهاجرت را به بودن در زادگاهتون ترجیح ندین ...

سپیده 21 جمعه 10 مهر 1394 ساعت 23:47

عمو جون عیدتون مبارک

ممنونم سپیده خانم عزیز و مهربون
عید شماهم مبارک باشه انشاالله ...
ببخش اگه دیر جواب دادم .
شدیدن کسالت داشتم ...

tarlan جمعه 10 مهر 1394 ساعت 16:53 http://tarlantab.blogsky.com

سلام آقا بهمن عزیزو گرامی
درد زیاده و اختلاف طبقاتی بعد از انقلاب بقدری زیاد شده که آدم نمیدونه به کدوم و چطوری کمک کنه یه تعدادی که خون مردم رو کشیدن و با اختلاسهاشون به اسم دین و بدون ترس از خدا دارن کیف میکنن و تعدادی هم با بدبختی دارن زندگی میکنن .
ما هم چند تایی شبیه این موردی که گفتین رو داریم تمام سعی خودمون رو میکنیم که بتونیم بار کوچکی از دوششون رو برداربم ولی متاسفانه فقط میتونیم در حد توانمون این کارو بکنیم ای کاش میتونستیم ای کاش کمی دولت میتونست کمک کنه و ای کاش ......

سلام ترلان عزیز و گرامی
متاسفانه دردها اونقدر زیادن که هیچی نمیشه گفت و اینکه آیا این کمکهای مردمی جوابگوی اینهمه کمبود هست ؟

سهیلا جمعه 10 مهر 1394 ساعت 14:18 http://vozoyeeshgh.blogsky.com

من فقط ی چیز خیلی خوب از اسلام پیدا کردم
پرداخت خمس و ذکات
که فکر نمی کنم حتی 10 درصد مسلمونا بهش عمل کنن
همین...

اتفاقن خیلیها بهش عمل میکنن ولی دردها بیشتر از این حرفهاست متاسفانه ...

سپیده 21 جمعه 10 مهر 1394 ساعت 10:07

همیشه دلم خواسته انقدی داشته باشم که
همه ی نیازمندای مالیه دنیارو بی نیاز کنم.
وقتی از دستم بر بیاد انجام میدم ولی چند تارو !!!!
به کی برسی کی بمونه ؟؟!

به قولی پونی جان : اشکمون رو که در آوردی حاجی!

همیشه به قلب مهربونتون حسودیم میشده عمو ....

سلام سپیده خانم عزیز
از خدا میخوام به انسانهای خوب و مهربونی مثه شما اینقدر بده که از بابت شما هزاران نفر سیرآب بشن .
بعدشم ، شما ماشااله خودتون مظهر مهر و محبت هستین ...

پونی پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 20:04 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

اشکمونو که در آوردی حاجی

مخلصم حاجی جون ...

غریبه پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 13:59

http://jahannews.com/vdcfcedy1w6dvea.igiw.html
همین که خداوند به ما ها عنایت فرموده تا به اندازه ی وسع خود کمکی کنیم باید خیلی سپاسگزار باشیم
من هم بر سر دو راهی هستم
زمان قبل انقلاب تعداد قصر ها از تعداد انگشت های بالا نمی زد
ولی حالا آمار قصر ها را نمی شود در آورد
آیا باید خوشحال بود یا غمگین ؟

غریبه ی عزیز من
انشاالله چهارستون بدنتون سالم باشد در امورات خیر فعال و پیشقدم باشید . و اینکه حالا نمیشه آمار قصرها رو داشت احتمالن نشونه ی خوبیه نشون میده که پولدارای قبل از انقلاب بجای اینکه از سگ و گربه نگهداری کنن ! زاد و ولد کردن ...

مریم پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 10:40 http://hamsadehha.blogsky.com

سلام
متاسفانه مسئولین اینقدر از مردم فاصله گرفتند که درد این پیرمرد و حقوق بگیرهایی مثل ما رو نمی فهمند
متاسفانه فقر و بیکاری و فساد و فحشا در کشور بیداد می کنه، ...خدا نکنه تو این اوضاع نابسامان، بیماری هم به دردهای دیگه اضافه بشه، دیگه واقعا می شه قوز بالا قوز ! جرات نداریم حرف هم بزنیم چون متهم می شیم که دارید سیاه نمایی می کنید

سلام مریم خانم عزیز
متاسفانه و بازم متاسفانه مطالبتون درسته و هیچ حرفی برا گفتن ندارم ...

م ر ی م پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 08:53

سلام بهمن خان عزیز..
از این نمونه ها اطرافمان زیادند.ولی متاسفانه حس مسئولیت کم است.
امیدوارم دایره این جمعهای خَیِر و پرمهر هرروز افزون بشه تا شاید گوشه ای از درد همدیگر رو کم کنیم.
برقرار باشید و پرتوان..

سلام بر دوست قدیمی و مدتها غایبم مریم خانم عزیز
همیشه چشم براهتون بودم . مدتهاست که از شما و عده ای از دوستان عزیزم بی خبرم .
انشاالله که حالتون خوب و خوش باشه و سلامتی برقرار .
باور کنید از دیدن اسمتون که به سبک خاص خودتون نوشته میشه (م ر ی م ) شگفت زده و خیلی خوشحال شدم .
منم امیدوارم که روز به روز بر تعداد افراد خیّر افزوده بشه و تعداد افراد نیازمند کم و کمتر بشه ...
انشااله که شما هم سلامت باشید و سعادتمند .

ققنوس پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 08:50

عمو بهمن دوباره؟! ولی این حقیقت جامعه است

خواهر خوبم مرجان عزیز
شرمنده بخدا
یادمه آقای قرائتی یه بار میگفت : رفتم توی مجلسی روضه بخونم همه میخندیدن !
فهمیدم من بدرد روضه خوندن نمیخورم ...
منم ظاهرن بدرد نوشتن مطلب شاد و طنز نمیخورم ...
بازم منو ببخش ...
ولی بقول فرمایش زیبای خودتون این حقیقتی است تلخ که جامعه ی ما با اون دست بگریبانه ...

نسرین پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 03:32 http://yakroozeno.blogsky.com/

وای... خدای من!
بهمن جان کمک هاتون برای چنین خانواده ای در چه حده؟ آیا طوری هست که مثلن مسجد از پول خمس و ذکات مردم یا این همه ثندوق های خیریه ی تو خیابونا سقف این خونه تعمیر بشه؟
کف اتاقشون موکت بشه؟ یا...

خدا قوت برادر

نسرین بانوی عزیز
معمولن کمکهای مساجد در حد مقداری آذوقه و احیانن چند دست لباس و لوازم منزله .
البته مسجد داریم تا مسجد و محله داریم تا محله . مساجد محله های مرفه کمکهاشونم خیلی بهتر و بیشتره تا محله های متوسط و معمولی .
ولی خدارو شکر مردم نمیذارن مشکلی روی زمین بمونه ...
ممنون که اینقدر بفکر هستین و ببخشید نگرانتون کردم .

پونه چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 23:56 http://www.veblagane.com

آمین
.
.
.
همیشه با خودم فکر میکنم اگه وضع مالیه خوبی پیداکنم به دیگران کمک میکنم یا نه؟

با قلب مهربونی که داری مگه میشه کمک نکنی ؟
انشاالله اینقدر خدا بهتون بده که لذت بخشیدن رو با تمام وجودتون بچشید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد