دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

مرد شیشه ای ...

همه نیم ساعتی صدای گریه مریم کوچولو را می‌شنیدند 

 و امیدوار بودند او به آرامش برسد اما انگارهیچ‌کس درخانه این دخترک، 

دلسوز وی نبود تا او را از یک جهنم نجات دهد...  

مــــــــــــــرد شیشه ای ...!!!

نظرات 5 + ارسال نظر

وای خدایا...

دیوآنهه پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 16:12 http://www.alzaymer27.blogsky.com

جهنم !!
اینو خوب اومدی

ممنون که خوشتون اومده .

نسرین مولا دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 00:01

ممنون از معرفی مطالب بهمن جان

شرمنده بانو...
من که کاری نکردم .
اصل زحمت با شما بوده

نگین یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 21:00

خدا مرررررررررگ با ذلت بده به باعث و بانی این جریانات

همیشه اینطور وقتا با خودم میگم خدایا در چنین لحظاتی تو کجایی پس ؟؟؟؟؟؟
هیچوقت هم جوابی براش پیدا نمیکنم و از شدت بغض میخوام خفه بشم ...

نگین بانوی عزیز
یه اعتراف وحشتناک بکنم ...
دارم دین و ایمان چندین و چند ساله مو از دست میدم ...
همش فکر میکنم مگه مهربونتر از خدا هم داریم ...
اگه مهربونی اینه که خدای ما داره پس وای به حالمون اگه مهربون نبود ...
دارم از دست میرم و میدونم کاری هم برا خودم نمیتونم بکنم ...

پــونــه یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 14:10 http://veblagane.blogsky.com

نمیدونم اصل مطلب رو در وبلگ " تجاوز ممنوع " خوندی که اشکت دراومده یا فقط همین دو سه خط رو خوندی ؟
بهرحال اگه کل مطلب رو نخوندی بهت توصیه میکنم به لینک "مرد شیشه ای " برو و ببین چه جنایاتی در اطرافمون اتفاق میفته ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد