دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

تفنگ شکاری ...

چقدر خندیدیم وقتی نامه اش رو برامون خوند ...

هرکدوم از بچه ها یه تیکه مینداخت ... هر کی سعی می کرد متلک بهتری بهش بگه تا بقیه با صدای بلندتری بخندن ...

البته خدائیش خنده هم داشت ...

آخه این نامه با شرایط اون روزگار و متنی که تهیه شده بود یه نوع طنز بود و علی خودش نمی دونست ...  

یا شاید می دونست و می خواست شانسشو امتحان کنه !

بهش گفتم آخه علی جان ، برادر من ، چی فکر کردی که این نامه رو نوشتی ؟

می گفت : اولندش ، نامه رو برا یه ایرانی نمی فرستم که نخونده بره تو سطل زباله !

دومندش ، از قدیم گفتن ، سنگ مفت ، گنجشک مفت ! یا بخت و یا اقبال ، مگه می خوان اعدامم کنن ! فوقِ فوقش کسی جوابمو نمیده ! بیشتر از این که نیست ...؟

خب ، یه جورائی هم حق داشت .

علی بالاخره کسی رو پیدا کرد که نامه رو براش ترجمه کنه و فرستادش سفارت آلمان در تهران .

بچه ها بهش میگفتن علی ! الان شرکت آلمانی فکر میکنه این اسلحه رو برا جبهه می خوای و چیزی بهت نمیده ...

علی هم می گفت : اگه آلمانی ها مثه شماها خنگ باشن و فرق تفنگ شکاری رو با تفنگ جنگی تشخیص ندن ، همون بهتر که چیزی بهم ندن !

علی ، ازبین اینهمه تفنگ بادی شکاری ، عاشق این تفنگ شده بود و می گفت برا بدست آوردنش حاضره تا خود آلمان هم بره ...

بیچاره با چه زحمتی نامه ای برا شرکت سازنده ، توی آلمان تهیه کرد و از اونا خواسته بود اگه ممکنه یا بهش آدرس بدن خودش یه تفنگ با این مشخصات تهیه کنه ، یا یکی براش بفرستن با هر هزینه ...

بچه ها بهش می گفتن : علی ، الان با این درخواستت ، شرکت سازنده رو ذوق مرگ میکنی ! اونا هیچوقت فکر نمی کردن معامله ای با این حجم ، با ایرانیا داشته باشن ...

خدائیش صبر و طاقت علی خیلی زیاد بود و در برابر اونهمه شوخی ، فقط لبخند می زد و هیچی نمی گفت ...

علی یکی از بهترین پاسدارهای نمونه ای بود که توی عمرم دیده بودم ! یه انسان به تمام معنی !

چند هفته گذشت و همچنان تفنگ شکاری علی ، سوژه ی خنده ی بچه ها بود !

تا اینکه یه روز ، نامه ای بدست علی رسید که همه رو شوکه کرد ... 

نامه از سفارت آلمان در تهران بود ...

دریافت همین نامه ، بدون اینکه بدونیم چی توش نوشته ، بُرجک خیلی هارو پایین آورد !

ترجمه نامه رو برامون خوند :

" علی عزیز ، از اینکه اسلحه بادی شکاری ما مورد علاقه شما قرار گرفته به خودمان می بالیم و بسیار خرسندیم . ولی متاسفانه چندین ساله شرکت سازنده ،  ساخت این اسلحه رو متوقف کرده و محصول دیگه ای تولید میکنه ! ولی ما به شما پیشنهاد خرید اسلحه های مشابه رو میدیم !

شما کافیه با سفارت ما در تهران تماس بگیرین تا کلیه مشخصات رو دراختیار شما قرار بدن ..."


قضیه ، جدی تر از اونی شده بود که همه مون فکرشو می کردیم !

آخه کی فکر می کرد سفارت آلمان ، پیگیر خرید یه دونه اسلحه بادی شکاری برا یه نفر در یه گوشه پرت از دنیا بشه ، اونم نفری از یه شهر گمنامی ازکشوری تحریم شده و جنگزده ...

 

هرچند علی به اسلحه مورد علاقه ش نرسید ولی ناخودآگاه پیروز این معامله شد ...

علی هیچی نمی گفت . اصلن اونهمه شوخی و مسخره بازی بچه هارو به روشون نیاورد .

 ولی بچه ها ، خودمون به خودمون ، تا چند وقت می گفتیم : یعنی اگه این شرکت توی کشور ما بود و همچین نامه ای به دست مدیر فروش اونجا می رسید چکار می کرد ؟

تنها جواب بچه ها به این سوال ، به اتفاق آراء این بود :

 بدون تامل ، نامه یه راست میرفت توی سطل زباله ...

و پشت بندش مدیر فروش اون شرکت می گفت : 

عمه بیامرز ! چی نوشته ! حتمن میخواد نامه فدایت شوم براش بنویسیم ... 

گــــــورررر باباش ! فکر کرده ما بیکاریم ...

نظرات 23 + ارسال نظر
علی امین زاده چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 17:07 http://www.pocket-encyclopedia.com

یاد نامه ای افتادم که یه پسر بچه ای نوشته بود و پیشنهاد داده بود به جای فشنگ از شکلات در اسلحه ها استفاده بشه.

چه جالب !
نشنیده بودم ...

مهربانو/ سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 01:40 http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام خدمت داداش بهمن عزیزم
بذار دهنم بسته بمونه توروخداااا بد موقعی پستت رو خوندم ، منم عینه مریم خیلی عصبانیم

سلام بر خواهر و استاد خوبم مهربانو جان
بلا بدور انشاالله ...
کمتر دیده بودم اینقدر عصبانی باشی و بخوای از این آیکوناستفاده بکنی ...
اونم عصبانی از نوع شاخدارش ...
انشاالله بهتر شده باشی ...

پونه شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 22:44

سلام
این پاسخگویی به شکایات و درخواست ها یه روش خوب برای تبلیغ کالاست همین آقا و همین شما که ماجرا رو می دونید یه جورایی میشید بازاریاب کالاهای آلمانی پاسخگو بودن آلمانیها در خصوص کالای تولیدیشون مزیت حساب میشه براشون که تو ذهن شما و دوستاتون می مونه متاسفانه تجار و فروشنده ها و شرکت های ایرانی در تبلیغات خیلی با وضعیت مطلوب فاصله دارند مثل اینکه زیادی بحث و تخصصی کردم
مزیت محل کار جدیدم هم اینه که وبلاگ شما باز میشه

سلااااااااااااااام بر پونه ی همیشه خوشبو
چشم ما روشن همشیره ...
واقعن خوشحالم کردی که دوباره بهم سر زدی ...
ضمنن اون آلمانیه فکر نکنم به قصد بازاریابی اینکارو کرده ! و فکر میکنم اونا بر اساس نوع فرهنگشون و اینکه خودشونو موظف به پاسخگوئی میدونن پیگیر درخواست دوستم بودن ...

مینو جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 19:47 http://milad321.blogfa.com

فرهنگ مسلط بر جامعه،برایند فرهنگ اکثریت افراد یک جامعه هست.کامنت شیوا جان را خواندم و درک میکنم که چرا نخواستند خودشان را در گیر پایان نامه دیگری کنند.چون یکی از مواردی که اینجا باب شده این است که تهیه جزوه و پروژه ، پایان نامه و غیره را به گردن دیگران بیاندازند و دور از جان شما به ریششان بخندند که خوب از طرف کار کشیدیم.

و مشکل افرادی که در چنین جوامعی بخوان خلاف این برآیند رفتار کنند اینه که از همه طرف با نوک تیز پیکانهای مخالف صدمه و آسیب میبینند ...

نگین جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 13:58

سلام علیکم

روز جمعه ای حوصله م سر رفته بود گفتم بیام یه حال و احوالی از جد بزرگوارم بپرسم و برم ..

خوبین که انشاالله ؟
خوب خدا رو شکر

این مهربانیم خودمو کشته ها

تازه غروب که حوصله م بیشتر سر رفت بازم میام!

نه نه شام نمی مونم خودتونو به زحمت نندازین لطفا

سَلامُ عَلیکُم وَ رَحمَهُ الله وَ بَرَکاتُه ... ( ببخش تورو خدا ! خیلی غلیظ شد ...)
نگین بانوی عزیز ، ممنون که حتی در بی حوصله گی های روز جمعه هم به فکر من و دوستات هستی
ولی کااااش بقول نسرین بانوی عزیزاینهمه مرز و فاصله نبود تا ما میتونستیم شام خدمتتون باشیم ...

مریم جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 07:47 http://onnakhast.persianblog.ir

سلام
من همیشه میگم اول باید همه ی آدمها به کشورشون برگردن
بعد غربیا یه بمب اساسی بندازن تو آسیا و همه ی دنیا راحت شن.
هم ما
هم اونا به زندگیشون برسن و آروم و متمدن زندگیشون و بکنن
والا

سلام مریم خانم عزیز
معلومه خیلی عصبانی هستی ...!
که البته بهتون حق میدم ...
ولی کاش آدمهای خوب ِ توی آسیا رو جدا می کردی ...
میدونم که میدونی ، ماها هم انسانهائی داریم که فرشتگان عرش الهی حسرت میخورن که چرا مثه اونا نیستن ...
و کم هم نداریم از این نمونه ها ...

کاکتوس پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 22:34

خیلی جالب بود
امیدوارم این دوست بزرگوارتون خیلی اهل شکار نباشن
و فقط عشق اسلحه باشن

ممنون کاکتوس جان عزیز
همونطور که توی متن هم نوشته ام ، علی آقا یکی از مردان نیک روزگاره ...و شاید باور نکنید که ایشون اصلن اهل شکار نیستن ! فقط عاشق این تفنگ شده بود ...

شکیبا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 21:11 http://sahelearam93.blogfa.com

سلام
خوشحالم که توی دنیا آدم های غیر ایرانی هم وجود دارن

شیخ ما دیریست شب ها با چراغ
دیگر ازانسان نمی گیرد سراغ


سلام بر خواهر خوبمون شکیبا خانم عزیز
منم گاهی اوقات فکر می کنم اگه ماهم مثه اون بخش از مردم بافرهنگ دنیا میشدیم چی میشد ...

سهیلا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 10:23 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

برار خوبم
ا خوشحلی ندونم چه گووم
ایانه که نویسم کلشون بداهه بیده و پلت و شرور
"مارون سی دل بچون دشبل درارن
هم مین دونشون هم مین کله"
سرکت ا طلا
خونت بی بلا

ایشالا مارون سی دلِ بچون ، زنده مَنِن تا وایه دلشون درایه ...
خونِمُنِت اَ غم و غصه دیر باد...

سهیلا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 10:07 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

دوست تر از دوست کسی ست که
بی آنکه دلیل گریه هایت را بداند
برایت گریه کند
و دوست تر از دوست تر از دوست کسی که
بی آنکه بخواهد دلیل خنده هایت باشد
"تقدیم به کسی که آرزوهایم را باور کرد"


بجز شرمندگی حرفی برا گفتن ندارم ...

شکیبا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 08:25 http://sh44.blogsky.com

سلام
بنده خدا چه حرصی خورده بهش خندیدین هیچی هم نمیتونسته بگه

سلام شکیبا خانم عزیز
همونطور که نوشتم واقعن علی آقا یه انسان به تمام معنی است ...
بعدشم که با اون نامه برجکمون زده شد اصلن بهمون نخندید ...

سهیلا چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 04:40 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

سلام
صبح خیلی زودتون بخیر
برا آرزوی صبح امروزم دعا می کنید؟

سلااااااااام بانوی سحر خیز
زمانی که همه خوابند، شما ، پا به پای فرشتگان عرش ، بال در بال ملایک ، به راز و نیاز با خالق مهربان هستی نشسته ای ...
دعا میکنم ، از اعماق وجودم ، با همه ی توانم ، ملتمسانه ، که ای خدای خوبی ها و پاکی ها ، ای نور مطلق ، ای پناه بی پناهان و ای دوای دردمندان ، عاجزانه از درگاه با عظمتت میخواهم که دست هیچ نیازمندی را از درگاهت ناامید برنگردانی ...
الهی آمین ...

سپیده 21 چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 01:45

عمو شما از سهیلا بانو
http://rooz-2020.blogsky.com/
خبر ندارین؟؟
وبلاگشو بسته

خیلی عجیبه ...منم الان متوجه شدم ... البته وبلاگای ایشونو تا حالا چندین باره بستن ... چرا ؟ نمیدونم . خدا کنه یه مشکل کوچولو باشه و زود برطرف بشه ...

سپیده 21 چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 01:28


باهمش موافقم با دو خط آخر کاملا موافقم
عمو گیر نده خوب اشتب لپی بود

این که نوشتی با دو خط آخر کاملن موافقی ! نشون میده که با بقیه ش خیلی موافق نیستی ...

زبله سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 19:26 http://lee-aad.blogsky.com

من دیگه حرفی ندارم

انشاالله همیشه حرف برا گفتن داشته باشی ...
حرفهای عاشقونه ...
حرفهای امیدوار کننده ...
حرفهای شاد و مفّرح ...
مثه همینهائی که توی وبلاگ شیرینت مینویسی و دل دوستانت رو شاد میکنی ...

نگین سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 16:31

خدا بیامرزه همه رفتگان این جمع بخصوص پدر و مادر بزرگوار شما رو .. روحشون شاد

من خیلی کوچیک بودم که پدر و مادرم میخواستن اولین خونه رو بخرن .. منم بچه بودم و همراهشون میرفتم خونه می دیدم و کلی هم از این بابت ذوق می کردم !

یادمه یه بار یه خونه خیلی قدیمی و تقریبا مخروبه نشونمون دادن که خدابیامرز مادرم حتی از حیاط وارد اتاقها هم نشد
رو کرد به بنگاهی و گفت برادر این خونه که هرجاشو دست بزنی خرابه ست ! این چیه نشون ما میدی ؟

حالا حکایت مملکت ماست
هرکجاشو دست بزنی تقّ اش در میاد بقول معروف !
مشکل یکی و دو تا و ده تا و صد تا که نیست
مثنوی هفتاد من کاغذه

خوب این از این !

و اما در رابطه با جوابی که به کامنت بنده در پست قبلی دادین

عارضم حضور انور و اقدس تون که تعداد معدودی هستن که شاید تعدادشون به عدد انگشتان یه دست هم نرسه .. ولی همینها اگه یه زمانی تصمیم بگیرن دیگه ننویسن ، منم بی معطلی و بدون یه لحظه درنگ ، بار و بندیلمو جمع میکنم و عطای کلبه مجازی رو به لقاش میبخشم .. شما یکی از اونا یا شاید بهتره بگم جلودار اونا هستین آقا بهمن ..

دیگه حرف ننوشتن نزنید
به فکر قلب پیر و فرتوت ما باشید تو رو خدا !!

اصلا ما هر بار واسه خوندن پستها یه جعبه دستمال قاقذی میذاریم بغل دستمون هی اکش میریزیم .. هعععععععی اکش میریزیم پول دستما قاقذی رو هم خودمون میدیم اصن

انشاالله خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه و در جوار رحمت الهی به آرامش ابدی برسن انشاالله ( انشاالله به تعداد انشاالله ها توجه کنید . )
بانوی گرامی
وقتی انسان فرهیخته و مهربانی چون شما ، که نه تنها دستی بر آتش دارد ، که فی النفسه عین آتشی ، اینچنین موجود کم اهمیت و شایدم بی اهمیتی چون من رو به نوشتن و ادامه راه امیدوار میکنید حقیقتن زبانم از گفتن و دستم از نوشتن باز می ماند .
خواهر عزیز و گرامی ام نگین بانو ،
شاید اگر اینهمه ابراز محبت شما و دوستان عزیزم نبود ، الان بی هدف تر از همیشه زندگی رو به زور زندگی می کردم ...
ولی خدارو شکر به لطف بانوی مهر ، مهربانوی عزیز و تشویق و زحمات خواهر بسیار عزیزم نسرین بانوی مهربونو بعد شما خواهر خوبم که همیشه با کامنتهاتون مشوقم بوده و هستی ، و ده ها دوست بسیار عزیز و گرامی تونستم این راه سخت را تا اینجا بیام .
از همه تون صمیمانه سپاسگزارم ...

نسرین سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 14:47 http://yakroozeno.blogsky.com/

سفارت ایران خیلی هم خوب میکنه اگه تفنگ نده به کسی... چه معنی میده؟ میرن حیوونای بیگناهو می کشن...

یه روزی با دوستم چهار ساعت و خورده ای روندیم رفتیم کانبرا سفارت ایران که واسه پاسپورت جدید اقدام کنه. فکر کردیم پنجشنبه نریم شاید تا ظهر بیشتر باز نباشن و به موقع نرسیم.
جمعه نریم شاید به هوای تعطیل بودن این روز در ایران تعطیل باشن و پشت در بمونیم.
شنبه و یکشنبه نریم شاید به رسم اینجا تعطیل باشن.
دوشنبه نریم چون یکی از اعیاد در ایران بود.
سه شنبه نریم چون سوگواری یکی از امامزاده ها بود.
چهارشنبه صبح زود راه افتادیم که به وقت نماز نرسیم شاید بسته باشن و اگه مدارک بیشتری بخوان وقت نکنیم تهیه کنیم.
ساعت یازده با شادی رسیدیم.
بودن ولی راهمون ندادن و گفتن: بنایی داریم

حالا بهمن خان خودتون پیدا کنید پرتقال فروش را (آیکون کو؟ کجا؟)

یعنی نسرین جان همه ی جوانب رو که در نظر بگیری بازم راه های رسیدن به منظور مورد نظر که همون کار نکردنه بسیاره ...
ضمنن خوب شد راهنمائی فرمودین ! آخه من داشتم دنبال بنّا می گشتم که در ادامه ی مطلب متوجه شدم باید دنبال پرتقال فروش بگردم ...

غریبه سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 14:35

اون طوری تربیت شده اند
دوره جوانی یک نامه به سفارت هندوستان فرستادم در ارتباط با تحصیل در آنجا دو هفته بعد یک بسته ی پستی در آن ارتباط بدستم رسید
ایمیلی به سفارت ایران در انگلیس زدم تا حالا ده سال است گذشته جواب نداده اند
ولی همان سوال را ایمیلی از وزارت خارجه کردم جواب داد با ذکر یک شماره تلفن که هیچ وقت کسی گوشی را بر نداشت

سهیلا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 13:19 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

آلمانی نامربون بز( بیتر)ایرانی مربون
گپت آموزکوچکت آموختس
ا دس خومون هم چل بیسیم هم چپل
سلام بهمن خان عزیر
همیشه هم اینطوری نیست

اتفاقن به نظر مو او آلمانیه مربونتر ِ ایرانیه بیده ...
واقعن هر چی بِکَشیم اَ خرُبیه گَپُونمونِن ...!!!
سلام و درود بر خواهر عزیزم سهیلا خانم
بله منم قبول دارم که همیشه هم اینطور نیست ولی متاسفانه غالب اوضاع همینه که من و دوستان داریم توضیح میدیم ...

سانیا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 09:03 http://saniavaravayat.blogsky.com

عمو بهمن ما خودمون هم قبول داریم مردم بی تعهدی هستیم با اون همه پیشینه تاریخ و فرهنگ حداقل تو این بازه زمانی مردمی بی تعهد هستیم .
نامه درخواست خود من تو دانشگاه گم شد و هیچ کس ارزش قائل نشد حتی بهم بگه نه...................
اما با اولین ایمیل به یک شرکت کاریابی کلیه مشخصات واسهم ارسال شد و درخواستم پذیرفته شد تازه واسه اقامت و مهد بچم هم جاهایی معرفی کردند

سانیای عزیز
معمولن در چنین مواقعی میگیم دیگه بهتر از این بدتر نمیشه ...
واقعن اینجا هیچ کس پاسخگو نیست ...
و این یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ماست ...

شیوا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 08:47

سلام آقا بهمن عزیز
عرض شود خدمتتون که.... صادقانه بخوام بگم یاد خودم افتادم خب این متن و موضوع اهمیت به درخواست بقیه رو که خوندم یادم اومد که...
چند ماه پیش برای یکی از دوستهام داشتم با دانشگاه های خارج از کشور مکاتبه می کردم که یه جای مناسب پیدا کنم و براش بورس بگیریم. این وسط معمولا همه استادها جواب میدادن ، یه روز یه ایمیل گرفتیم از یکی از استادهای فنلاند که عذرخواهی کرده بود که با سه هفته تاخیر جوابمونو میده ! گفته بود تومور مغزی داشتم و عمل کردم و به خاطر مشکلم چند روز پیش بازنشسته شدم چون عملم هم موفقیت آمیز نبوده و مدت طولانی زنده نخواهم بود اما با توجه به تخصصتون بهتره شما با فلان استاد از فلان دانشگاه سوئد تماس بگیرید!!!!!! (چقد آدم باید درست و محترم و با شخصیت باشه مگه؟؟؟ آرزو می کنم که حالش خوب شده باشه و مشکلی نداشته باشه )

و حالا....
یه ماهه یه بنده خدایی واسه من ایمیل میزنه و راهنمایی در مورد پایان نامه اش می خواد و من چون حوصله ندارم خودمو درگیر پایان نامه طرف کنم به زووووور دو بار جوابش رو دادم (چقدر یه آدم می تونه بی تفاوت باشه؟؟؟)

سلام بر شیوای خوش بیان
واقعن آدم با خوندن این کامنت شگفت زده میشه که ما کجا هستیم و اونا کجا ...
طرف تومور مغزی داشته و به فکر پاسخ دادن بوده ! اونم بعد از سه هفته ...اونم بعد از بازنشستگی !!!
کاش مردم مارو برا کسب نکات اخلاقی میفرستادن اونور آب ...

راستی شیوای عزیز و مهربون ،
به نظر من ، همه ی کامنتت یه طرف و اعترافت یه طرف ...
اون اعتراف خیلی دردناکه ...

نادی سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 08:45

سلام
هر کسی به اندازه سایز و حجم خودش رفتار میکند..نتیجه هم نیاز به گفتن ندارد..جایگاه بین المللی ما به اندازه ی کافی گویاست

سلام بر نادی عزیز و محترم
متاسفانه سایز و اندازه ما ( البته نه همه ) بشدت کوچیک و کوچیکتر میشه ...

سپیده 21 سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 00:45

اول

با 2 خط آخر پست کامـــــــــــلا موافقم

(بچه ها بهش می گفتن : علی ، الان با این درخواستت ،
شرکت سازنده رو ذوق مرگ میکنی ! اونا هیچوقت فکر نمی کردن معامله ای با این حجم ، با ایرانیا داشته باشن ...)
خیلی خندیدم

تاج سری سپیده خانم عزیز
انشاالله توی مدیریت زندگیت اول باشی ، که هستی خدارو شکر .
با 2 خط آخر موافقی پس با بقیه ش چی ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد