دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

زن و شرط بندی ...!!!

وقتی تصمیم گرفتن که بینشون قضاوت کنم ، تازه سرمو از رو کاغذ برداشتم و به حرفاشون گوش دادم ...

- خیره حاجی ؟ چی شده ؟

حاجی با اون هیکل درشت و استخونیش گفت : مهندس ! من تورو قبول دارم ، هرچی گفتی رو حرفت حرف نمی زنم . نظرت برام سنده ، پولارو می ذاریم پیش تو ...

-  خیر باشه اینشاالله ، از چی حرف می زنی ؟ کدوم پول ؟

همکار دیگه مون رو به حاجی کرد و گفت : حاجی ! برا من صد تومن پولی نیست ! من بدون شرط بندی هم حاضرم بهت ثابت کنم من از اون سوسولاش نیستم ! اگه هم پاش بیفته بد جوری بهت ثابت می کنم ! ولی خجالتش برا تو می مونه ... 

حاجی ، که از اون مسلمونای دوآتیشه بود و اعتقادات محکمی داشت ، از اون طرفم سعی میکرد ، به خیال خودش ، از قافله ی مردونگی عقب نمونه ! برا همینم خیلی تاکید میکرد شرطشون ضمانت مالی هم داشته باشه !

حاجی ، یه مرد باخدا ، از اونائی که سعی کرده بود توی زندگی نون رو به نرخ روز نخوره و برا خودش و کارش یه چارچوب شرعی تعیین کنه !

 از اونائی که حتی پول نیم روز ماموریت نرفته هم توی فیش حقوقیش نبود و اصطلاحن از آب شب مونده هم پرهیز می کرد . 

حالا چی شده که می خواست شرط بندی کنه !؟ خیلی برام عجیب بود ...

حتمن یه مسئله ی خیلی مهمی پیش اومده که کارشون به شرط بندی کشیده و منو وکیل وصی خودشون قرار دادن ...

 البته ، همکاردیگه مون هم ، کم از حاجی نبود !

اونم از اون مردان نیک روزگار ، از اونائی که نمازش رو به هر کاری ترجیح می داد ... از اونائی که یه عمر با نام نیک و سابقه ی درخشان توی اداره خدمت کرده بود ...

-  خب ! میشه یکی تون منو روشن کنه ؟ میشه بفرمائید من قاضی چه پرونده ای هستم که رو بُرد و باختش نفری صدهزار تومن از جیب مبارکتون مایه گذاشتین ؟

تازه این وسط ، یکی می بره و یکی می بازه ! حالا از این معامله چی به من می رسه ؟

حاجی گفت : خوو تو هم شرط بندی کن و صد تومن بزار ، اگه تو هم بردی نوش جونت !

اون همکارمون گفت : نه حـــاجی ! مهندس از اوناش نیست ، نه پولشو میده و نه جراتشو داره !

معلوم بود با این حرفش می خواست منو تحریک کنه ! منم که با این حرفها تحریک نمی شم ! ولی بهش گفتم : تا نگی شرط بندی سر چیه محاله منم بیام تو بازیتون ، چه رسه به اینکه قاضی هم بشم !

حاجی گفت : عجله نکن ! الان برات توضیح میدم ! ولی یه مسئله رو باید توی این شرط بندی رعایت کنیم ...

همکارمون که معلوم بود داره لاف میاد ،گفت : بازم چه شرطی ؟ خوو حاجی اگه نمی تونی ، یا اگه نمی خوای ، اینقدر شلوغش نکن ! قول میدیم قضیه رو همین جا تمومش کنیم و بین خودمون سه تا بمونه ...

حاجی تا اینو شنید صداشو بالا برد و گفت : گـــــوش کــــن ببین چی میگم !  میخوام بگم باید همین الان بریم . فردا و پس فردا و روز دیگه رو اصلن قبول ندارم ... همین الان !

آخه از تو بعید نیست الان بری خونه و سر رات چند شاخه گل بخری و از زنت خواهش کنی بهت کمک کنه ...

همکارمون از رو صندلی نیم خیز شد و با عصبانیت گفت : مــــــــــــن ؟ بچه ای حاجی ! معلومه هنوز منو نشناختی ! مرد و قولش ! یالا ! یالا بلند شو همین الان بریم ...

حاجی هم دستشو گرفت و بلند شدن که برن !

اونا راه افتادن ، ولی من از جام تکون نخوردم .

حاجی ، که معلوم بود برا اثبات حرفش خیلی عجله داره ، با تعجب نگاهی به من کرد و گفت : مهندس ! چرا نشستی ؟ پَ دِ بلند شو بریم !

منم که واقعن از کنجکاوی داشتم دیوونه می شدم ، ولی برخلاف باطنم ، خیلی ریلکس پامو رو پام گذاشتم و از جام جُم نخوردم !

تا حاجی اومد صداشو برام کلفت کنه ، بهش گفتم : 

حاجی جون ، نیگا کن ببین چی میگم . یعنی منی که قاضی این پرونده ی مهم شدم نباید بفهمم قضیه چیه ؟ نباید بدونم کی کیو کشته ؟

حاجی خندید و گفت : ببخش ، یادم رفت موضوعو بهت بگم !

راستش منو ایشون داشتیم در مورد زن ذلیلی حرف می زدیم ...

-   زن ذلیلی ؟؟؟

-  آره دیگه ! زن ذلیلی ! ایشون ادعاش میشه زن ذلیل نیست ! ولی با شناختی که ازشون دارم مطمئّنم ترسوتر و زن ذلیل تر از خودش خودشه !

-  خب حاجی ، زن ذلیل ! حالا باید چی رو ثابت کنیم ؟

حاجی گفت : قرار گذاشتیم همین الان بریم در خونه مون ، من زنگ خونه رو می زنم ، عیالو صدا می زنم و بهش میگم بیاد دم در ، تااا اومد ، یه سیلی محکم میزنم تو گوشش و بهش میگم برو داخل ... ایشونم باید همین کار رو بکنه ! اگه تونست یه سیلی به زنش بزنه ، نامردم اگه صد تومن بهش ندم ...

 


 

یه دفعه مثه کسی که خبر فوت عزیزشو بهش بدن ، زانوهام سست شد و دوباره نشستم رو صندلی ...

حاجی گفت : پ چی شد ؟ چرا نشستی ؟

راستش منگ بودم ! گیـــــج و منــــــگ ...انتظار این حرفارو ، لااقل از حاجی نداشتم ! چه حااااااجئی تو ذهنم ساخته بودم و چی می دیدم ؟ نمی دونستم چطور و از کجا حرف بزنم ...

چند نفس عمیق کشیدم و گفتم : آخه این چه شرطیه مومن ؟ تقویمو نگاه کردین که دارین حرف میزنین ؟ بابا چرا هنوز خوابین ؟ خیر سرمون قرن بیست و یکمیم !

حاجی جان ، تو که اهل خدا و پیغمبری ! حتمن شنیدی حضرت علی (ع) شب زفافش ، پاهای حضرت فاطمه (س) رو توی تشت آبی می شوره ، بعد بخاطر برکت خونه ش اون آبو چهار طرف حیاط خونه ش می ریزه و میگه میخوام خونه مو از درد و بلا و چشم بد حفظ کنم ؟

حاجی گفت : تو زنامونو با حضرت فاطمه (س) مقایسه میکنی ؟

-  حاجی ! حااااجی !!! این چه حرفیه میزنی ؟ کاری که حضرت علی (ع) انجام داده روش زندگیه ، سرمشقه برا ما ، تازه کجای قرآن داریم که مرد به زنش سیلی بزنه ؟

حاجی ، الان بیایین باهم بریم در خونه مون ، من زنگو می زنم ، خانوممو صدا می زنم ، وقتی اومد بیرون ، جلوی شما ، دستاشو می بوسم و بهش میگم بفرما داخل ، ببخش مزاحمت شدم ،کاریت نداشتم ... نفری صد تومنم بهتون میدم ... زن ذلیل عالمم هستم ...

همکارمون که تا حالا ساکت مونده بود ، با نیشخندی تلخ رو به حاجی گفت : دیــــدی گفتم حـــااااااااجی ...؟ 

نظرات 28 + ارسال نظر
مینو جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 11:42 http://milad321.blogfa.com

چقدر وحشتناک
یاد جریانی افتادم.گویا پدر بزرگ پدری من تدریس علوم دینی داشته.اون زمانها آب لوله کشی نبوده و از چاه آب میکشیدند.ایشون هم در منزل جلسات درسش رو تشکیل میداده.اما برای چای درست کردن و آب خوردن شگرداش ،خودش میرفته از چاه آب میکشیده.میگفته شاید خانم و بچه ها راضی نباشن از آبی که برای مصرف خانه از چاه کشیده شده،من برای کارهای خودم استفاده کنم،


خدا رحمتشون کنه انشاالله ...
چی بودیم و چه تفکراتی حاکم بوده و الان چی شدیم و ...

نادی پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 09:32

سلام
فکر کن آقایون مرخصی ساعتی می گیرند و باهم به در خونه ی یکدیگر هم میرند و نمایش مردونه گی خود را با غروراجرا میکنند و آب از آب هم تکان نمیخورد...
در جامعه ی مرد سالار که دین و قانوش رو برای تامین خواسته های اونها تنظیم میشه این مدل تفکر کاملا طبیعیه و تعجبی ندارد...

رفتار زیبای شما که بناش احترام و محبته قطعا بر عزت و احترام شما می افزاید چیزی که اونها از فهمش عاجزند..و جز این از شما انتظار نمی رفت

سلام نادی عزیز
تازه فکر کن بعد از زدن سیلی به صورت زناشون ، عجله هم میکنن و گاز ماشینو میگیرن که زود برسن برا نماز اول وقت ...
از اون طرفم خانوماشون هم وضو میگیرن برا نماز و هر دو در درگاه یه خدا قراره سجده بکنن و نماز بخونن...
واقعن مسخره است ...!!!
نادی عزیز ، ممنون از نظر تون نسبت به من و تصمیمی که گرفتم ...

غریبه چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 11:39

بهمن خان سلام
بر داشت من از متن
شرط بندی آن دو نفر بر سر زن ذلیلی شما به ذم آنها بوده است
بالاخره حاجی شرط را برده و یا اون یکی
از نظر من با توجه به حرفش که گفت حاجی دیدی گفتم
برنده شرط بود
اما خب شما هم کما فی السابق درس اخلاق را دادید
اما دخالت های زن در امور خارج از خانه همیشه کار دست آدم می ده
که به احتمال زیاد خانم شما ذر کار های خصوصی شما که مربوط به خود شما و کارتون می شود دخالت نکرده و نمی کند قابل احترام است
ولی اگه بیاید بگوید بهمن در اداره با فلاتی اینطور رفتار کن و با بهمانی آنطور قضیه اونوقت فرق می کند

سلام غریبه جان عزیز و گرامی
بحث اونا هیچ ربطی به من نداشت . وقتی منو دخالت دادن که کارشون به شرط بندی کشید ...پس زن ذلیلی من برا اونا مهم نبود !!!
در مورد برنده ی اون شرط بندی ، راستش من نذاشتم از اداره خارج بشن و با حرفهام نهیبشون کردم ...
اوناهم از خدا خواسته سر جاشون نشستن !هر چند حاجی کله شق تر از اونی بود که اگه پاش بیفتاد زنش رو نزنه ...
ضمنن در مورد دخالتهای خانومم توی اداره ، برعکس نظر شما ، خانومم توی همه ی مسائل نظر میده و اصلن رفتارهای سازمانی منو قبول نداره و همیشه هم با هم بحث و اختلاف نظر داریم ! ولی ایشون حرف خودشو میزنه و منم کار خودمو میکنم که معمولن آخر سر معلوم میشه حق با خانومه...

سعیده(لئا) سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 22:29

سلام عمو بهمن بزرگوار...
واقعا نمیدونم چی بنویسم...
یه لحظه واقعا شوکه شدم از چیزی که نوشته بودید...
خییییلی خدارو شکر می کنم که با وبلاگ شما آشنا شدم...
شما واقعا انسان بزرگی هستید...اینو از صمیم قلبم میگم...
کسی که در دنیای مجازی هم به فکر سلامتی همنوعش هست٬لایق برترین سپاسگزاری هاست...
و من واقعا نمیدونم که چه جوری ازتون تشکر کنم به خاطر این همه مهربانی که در قلب بزرگ شما وجود داره...
فقط میتونم بعد از نماز که در پیشگاه خدا دعامون مستجاب میشه برای سلامتی وطول عمری باعزت برای شما وخانواده ی محترم وعزیزتون ازته دل دعا کنم...
واقعا انسانهایی مثل شما بازتابی از مهربانی پروردگار جهانیان برروی آیینه ی زمینند...
عموی عزیز و بزرگوار من..
راستش من همیشه در برخورد با آقایون خیلی ورسمی و مطابق اصول وعقایدم برخورد میکنم و به عنوان یک دختر مسلمان شیعه همیشه شأن خودم رو رعایت میکنم..اما احساسی که نسبت به شما دارم دقیقا به جور حس پدر ودختریه...یا حالاعمو وبرادرزاده..و شدیدا براتون احترام قائلم..با اینکه تازه با شما از طریق وبلاگتون ودر یک فضای مجازی آشنا شدم اما معتقدم که انسانهای بزرگ حتی از فاصله های بسیار دور٬عظمت روح و پاکی نفسشون احساس میشه...
شما بنده ی خوب خدا رو تنها به خودش می سپارم...
یاعلی

سلام سعیده خانم عزیز
من بجز شرمندگی حرفی ندارم بزنم ...
درخواست من و خواهشم برا اینکه شما زود بخوابین و خدای نکرده براتون مشکلی پیش نیاد رو هر کسی دیگه هم غیر از من میگفت ...
بعد اینکه منم با افتخار خوشحالم که توی دنیای مجازی دوستان عزیزی که بعضن ، خواهر ، یا برادر ، و یا استاد و سرور من هستن پیدا کردم ...
عزیزانی که کم کم رنگ و لعاب واقعی پیدا کردن ...
ضمنن از اینکه ندیده و نشناخته اینهمه نسبت به من حُسن ظن داری سپاسگزارم و از خدا میخوام هیچوقت شرمنده ی اینهمه لطف و محبت بی دریغ شما عزیزان نشوم ...
ممنون بابت همه ی دعاهاتون و بابت خوبیهاتون...

سپیده 21 سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 15:48

یعنی چییییییییییی خووووووب؟؟؟؟؟؟
مگه زن وسیله ست که اینطوری روش شرط بندی میکنن؟؟؟؟
خدایا نیگا بنده هات بکن!!!
ببین کیا اسم حاجی رو یدک میکشن.
عمو با این پستتون از هر چی حاجیه بدم اومد .

زن دلیلی بهتر از بی غیرت بودنه
دمت گرم عمو بهمن

سپیده عزیز و مهربون
متاسفانه در طول تاریخ بشریت ، در هیچ دوره ای با موجود لطیف و حساسی به نام " زن " خوب رفتار نشده ...
عصر مدرنیته ، با توحش بیشتری به نابودی زن کمر همت بسته اند ...

سهیلا سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 15:43 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

ولتی نمبرازه، چاره زغال
چیک سی کلشون

چیک و وَحسُو ...
اصلنَم نمبرازه ...
دلشون خَوشه اسم خوشونم وَدِنه مِیرَه ...
واقعنم که چاره ذغالشون ...

آزاده سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 14:46

سلام عمو جون مهربونم اگه زن ذلیلی اینه که از همسر مهربونتون تشکر کنید و دستشونو به نشانه احترام ببوسین و البته و صد البته احترام به خودتون که شایستگیش رو دارین عیبی نداره ما همین عموی مهربونه زن ذلیل رو خیلی خیلی خیلی دوست داریممممممممممممممم

سلاااااااام بر آزاده ی آزاد از غم و غصه
ممنونم آزاده جان عزیز
راستش نمیدونم اینو قبلن خدمتتون گفتم یا نه ؟
روزی که رفتم خواستگاری و مقدمات مراسم تموم شد ، مادر خانومم با یه حالت خاصی که هم تهدید توش بود و هم التماس گفت :
آقا بهمن ؛ نبینم روزی دست روی دخترم بلند کنی !
بهش گفتم : زن عمو ( اینجا رسمه به مادر زن میگیم زن عمو ) دعا میکنم اگه روزی ، به حق یا ناحق دست روی دخترتون بلند کردم ، همون لحظه دستم بشکنه ! پس شما هروقت دیدی دستم شکسته بدان که خدای نکرده دست رو دخترتون بلند کردم
الان بیست و هفت ساله خدارو شکر دستمم خراشی بر نداشته ...

سعیده(لئا) سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 03:04

مشکل همینجاس دیگه...!!
من معمولا دعاهام برعکس میشه...!!!

معمولن دعاهائی از شما برعکس میشه که موقع عصبانیت ( خدای نکرده ! ) گفته بشن ...که انشاالله برا من پیش نیاد ...
بعدشم میشه یه سوال کوچولو بپرسم ؟
میگم ساعت 3:04 احیانن برا خوندن نماز شب بیدار شدی یا اینکه تا اینموقع بیدار موندی ...
خواهر خوبم ، همه ی دکترا به اتفاق نظر ، معتقدن که هیچی جای خواب شب رو نمیگیره ...
بیداری طولانی مدت آثار خوبی نداره ...
نشنیدی اونائی که کارشون شیفتیه و چند شب شبکاری هم دارن طبق قانون باید به جای سی سال ، بیست سال کار بکنند ؟
خواهش میکنم مواظب سلامتیتون باشید ...

سهیلا سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 02:20 http://rooz-2020.blogsky.com/

واقعا شوکه شدم.....واقعا شوکه شدم....
بااونهمه تعریف و تمجیدهای شمادرباره ی حاجی گفدم حالا میخواد شاهکار کنه...کاری بکنه کارستون...
عی به حق پنشتن اسب آبی تو دهنش خمیازه بکشه بااون شرط بندیش....
عی داعش بخورتش .....والااااااااا
ایشالا به جای سنگ انتفاضه از این یارو ازدفاده کنن تانسلش منقرض بشه ...بلند بوگو آمین....
خو اینم شد شرط بندی آخه؟؟؟!!!!

اوووووووووووف...داغون شدم رفدددد....
برم هندونه ام رو بخورم بلکه جیگرم خونوک شه...

سهیلا خانوم عزیز
پ چته ، چرا اینقدر کفری شدی ؟: سِه شاخاش ...
خوو دوتا بچه ، یه حرفی زدن ، شوما که ماشاالله هزار ماشالله برا خودت و خودمون عاقله زنی هستی که نباس اینقذه ناراحت بشی ...

( دلیل اینکه میگم دوتا بچه ! اینه که شما خانوما یه جمله ی معروف دارین و میگین :
مردا هشتاد 80 ساله شونم که بشه بازم بچه ان ...)
د حالا برو هندونه ت رو بخور ... نوش جونت ...

کاکتوس سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 01:11

دوست نداشتم بود

متاسفانه در بلاگ اسکای امکان اصلاح کامنت نیست وگرنه درستش می کردم ...

کاکتوس سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 01:09

سلام اقا بهمن عزیز
لطفا تشریف بیارید ئبلاگم
دوست داشتم با نوشتم ناراحتتون کنم
پست جدید تقدیم به شوماست
البته خیلی قبل نوشتم اما
مثل اینکه قسمت الان شده
منتظرتونم

سلام بر کاکتوس خوب و مهربون
ممنون از لطفتون .
ضمنن نوشته هاتون زیبا هستن و آدم با خوندن اونا حال خوشی بهش دست میده ...

شکیبا دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 23:09 http://shakiba-a.blogfa.com/

سلام

سلام و دورود بر شما خواهر عزیزم .

سعـــــیده(لئــــــا) دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 15:32

عمو فکرکنم باز نتتون قطعه...!!!!

سعیده ی عزیز و مهربون
با دعائی که برا نتم و کیبوردم کردی فکر نکم حالا حالاها اینترنتم دچار مشکل بشه ...
فقط کمی مشغله ی کاری داشتم ...

محیط دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 14:37 http://www.nimnegah91.blogfa.com

من یه چیزی بگم

خوشم میاد که رگ خواب خانمهای محترم خواننده وبلاگتونن رو بلدین
الان همه آتیشی شدن
یعنی اگه حاجی به چنگشون بیفته قیمه قیمه اش میکنن

وبلاگت داره میسوزه عمو بهمن
یه پست شاد فمینیستی بذار باب میل بانوان محترم تا کمی از این ناراحتی ها کم بشه
مثلا از زن ذلیلی هات تعریف کن والا
چمیدونم از ظرف شستن و خونه تکونی عید یا مثلا قالی شستن بگو تا کمی حالمون جا بیاد
هم خدا رو خوش بیاد هم بنده خدا
منم از اینکه زن ذلیلم خیلی لذت ببرم و دلم خوش بشه همدم و همراه دارم

علی جان ؛
اگه وبلاگم داره میسوزه ، هستن دوستان عزیزی که اونو برام خاموش و حفظ کنن ... یکیشون خود شما
بعدشم من حرف دلمو میزنم ... اگه دوستان عزیز احیانن خوششون میاد نظر لطفشونه ...

محیط دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 14:07

سلام و درود بی پایان به end با مرامها و لوطی ها

این مشتی گری شما رو عشقه داداش

ای ول داری
دس خوش با صفا
آوردیمون
جون تو خیعلی حال کردم

یعنی ته ته هر چی زن ذلیله خودتی مشتی

چیک ( واژه دزفولی که در صورت نیاز مهندس خودشون توضیح میدن )

ما رو باش که میخواستیم تومکتب شما چار کلوم یاد بگیریم و مثلن رفتیم خونه عربده بکشیم که :
آی ضعیفه په این شوم چی شد ؟
مردیم ا گشنگی

نخیر از درس و بحث با شما آبی واسه ما گرم نمیشه که از زیر بار زن دلیلی خارج بشیم
دوباره بعد از ظهر باید با یه شاخه مریم برم خونه
داستان داریم والا ...

سلام اخوی
ممنونم ، شما واقعن منو شرمنده میکنی ...
چیک همون " وَحسُه " میشه ...
بعدشم از قدیم گفتن : کبوتر با کبوتر ، ما دوتا هم با هم ...
اگه منم مثه خودت به خانومم محبت نداشتم که با شما جفت و جور نمیشدم ...

پژمان دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 09:17 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام عمو بهمن
واقعا خجالت آوره. نتیجه جانماز آب کشیدن این میشه. واقعا بدترین توهینی که می تونستم از یه مرد درباره زنش بشنوم همین بود. به نظرم اون وقت زنه باید با لگد جوابش رو میداد. نمی دونم چرا بعضی ها اینقدر مزحک و احمقانه فکر می کنن. بشکنه اون دستی که رو زن بلند میشه.

سلام پژمان جان عزیز
منم موافقم . بشکنه دست و گردن اونی که با زن ، بد برخورد کنه ...

sania دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 08:41 http://saniavaravayat.blogsky.com

واقعا متاسف میشم برای همچین ادمهایی . اینها اگه شعور داشتند که به احترام مابین زن و شوهر نمی گفتند زن ذلیلی و چه بسا افرادی که با همین نام نگذاشتند دونفر زنذدگی کنند بس که گفتند ذلیل نشو...به حرف زنت گوش نکن و .... شیرازه بسیار زندگیهات بههم ریختند

متاسفانه تفکر زشتیه که احترام متقابل رو ، برای زن وظیفه و برای مرد زن ذلیلی حساب می کنن ...

شیوا دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 08:17


اینها آدمن؟ بربرن؟ غارنشینن؟
سرشون میشه که شخصیت و غرور صرفا مختص آقایون نیست و احیانا شاید خانمها هم یه کم داشته باشن؟
نکته جالبش اینه که اعتراض نمی کنه چرا منو با حضرت علی مقایسه می کنی؟ میگه چرا زنهامونو با حضرت فاطمه مقایسه می کنی؟!

یاد یکی از همکارهام افتادم! طرف مهندسه و 35 سالشه ، واسه ما روشنفکرانه رفتار می کنه ولی روز زن که همکارها داشتن حرف می زدن که چی خریدین و چی بخریم و ... همچین کله رو با افتخار بلند کرد گفت نه خریدم نه می خرم! از این لوس بازیها بدم میاد من اومدم تو دلم بگم، انگار یه کم بلندتر گفته بودم که :"بیشعوریتونو می رسونه" به ضمیر جمعی که برای بیشعوری ، جهت احترام استفاده کردم توجه کنید لطفا من در همه حال به همه احترام میذارم

شیوا خانم عزیز
مثل همیشه سنگ تموم گذاشتین ...
من دیگه حرفی ندارم ...

نگین دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 07:12

آقا بهمن فکر کنم این متنی که مدتی قبل جایی خوندم بی ارتباط با پست شما نباشه :
اینو تقدیم میکنم به مردانی که مردانگی رو در گذشت ، صبوری ، محبت ، ایثار و دریادلی میدونن ...

مرد سالمندی بوده که همسرش سالها در آسایشگاه روانی بستری بوده .. مرد هر روز صبح بدون استثنا بعد از صرف صبحانه ، شاخه ای گل میخریده و به آسایشگاه میرفته که همسرش رو ملاقات کنه ...

اون زن مدتها قبل قدرت شناخت دیگران رو از دست داده بود و با اینکه همسرش هر روز با شاخه ای گل به ملاقاتش میرفته ، ولی اونو نمیشناخته و فقط با نگاهی بی تفاوت، در سکوت کامل، نگاهش میکرده ...

یه روز صبح مرد به قصد همیشگی از خونه خارج میشه که به ملاقات همسرش بره

توی راه با یه ماشین تصادف میکنه و پاش صدمه میبینه.

وقتی میبرنش بیمارستان ، دکترها و پرستارها متوجه میشن که ایشون بشدت عجله داره برای رفتن

یکی از پرستارها علت رو ازش سوال میکنه و پیرمرد تمام ماجرا رو شرح میده و میگه که برای ملاقات همسرش میره ..
پرستار جواب میده :
خوب چرا اینقدر عجله داری ؟ مگه نمیگی همسرت تو رو نمیشناسه ؟ پس رفتن و نرفتن تو فرقی براش نمیکنه.

مرد در حالیکه اشک تو چشماش حلقه زده بود با حسرت سر تکون میده و میگه :

بله درسته اون منو نمیشناسه ، اما من که اونو میشناسم ...

ممنون نگین بانوی عزیز

نسرین دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 02:59 http://yakroozeno.blogsky.com/

بهمن جان کامنت اولی منو حذف کن. ممنون

بهمن جان
ایشون بجای پولی که صرف حج رفتن کرده باید می رفت یه ذره انسانیت و مهر رو یاد می گرفت. بقول شما تاریخ زن در اسلام رو می خوند. خیلی بهتر از این بود که عنوان حاجی رو یدک بکشه.

با این حساب شرط بندی شاید تعاریف خوب دیگه هم که شما از بس خودت خوبی ازش کردی، الکی باشند و تظاهر.
من برای چنین اشخاص، پشیزی هم احترام قایل نیستم.

این یه نقصه اسکای هست که جای خصوصی نوشتن پیام نداره. ما اگه بخوایم باهات خصوصی مشورت کنیم نمی تونیم... انگار تآییدیه زیاد هم بد نیست.

نسرین بانوی عزیز
توی روزگار وانفسائی که داریم ، افرادی مثه حاجی که توی فضای مسموم اداره ها سالم مونده خیلی هنره ...
ولی متاسفانه از نظر تفکر نسبت به زنان هنوز عشایری فکر میکنه ...
به حساب نیاوردن زن رو یه اصل میدونه ...
اصلی که از آباء و اجداد ، به غلط به ارث رسیده ...

ضمنن اگه خواستی توی بلاگ اسکای برا مدیر پیام خصوصی بذاری ، کافیه توی بخش " تماس با من " پیامتونو ارسال کنی و بالاش بنویسی خصوصی ... به همین راحتی ...

مهربانو دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 00:09 http://baranbahari52.blogsky.com

سلام داداش بهمن گلم
واقعا متاسفم که هنوزم نامردایی داریم که کا رو زندگی رو ول کردن تا میزان مردونگی و محبت یه همسر رو به خانومش با عنوان زن ذلیلی اثبات کنند .
وقتی میگم مرد بودن و پدر بودن لیاقت میخواد که همه ندارن قبول کن .
خدا رو شکر تو یکی از اونایی هستی که لایق این عنوان زیبایی

سلام مهربانو جان
واقعن مرد بودن لیاقت میخواد ...
به قول اون شاعر عزیز :
اگه مردی به سبیله ... گربه ها آخر مردن...

ممنون از حُسن نظرتون بانوی مهر و عاطفه

زری دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 00:00

ببخشید پنجم را یادم بگم.
پنجم اینکه گِل بگیرند این حاجی ها را

پنجم اینکه :
حیف گِل ...

زری یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 23:58

اول سلام.
دوم اینکه تقصیر زنان جامعه ی ماست به دو دلیل : 1) پسرانی تربیت میکنند که بعدها همچین حاجیانی از آنها به بارمیاد. 2) آنقدر در زندگی ضعیف عمل میکنند و شاید به فکر توانمندی و استقلال و عدم وابستگی خودشون نبوده اند که جناب حاجی مطمئن شده اون بیچاره کار دیگه ای بجز داخل رفتن از دستش بر نمیاد.
سوم اینکه به نظر من ما زنها نمیتونیم بشینیم و امیدوار باشیم که انشاالله مرد باشعور و با فرهنگ قسمت ما میشه بنابراین خودمون باید تلاش کنیم که توانمندیهای لازم را داشته باشیم سوای اینکه طرفمون چه شخصیتی داره.
چهارم اینکه البته انکار نمیکنم مردانی هستند که حتی با زنان ازکارافتاده اشان به جز احترام و محبت صحبت نمیکنند. ولی باز هم بودن این مردان نمونه و فهیم دلیل نمیشه زنها تن بدهند به شخصیت انفعالی.

سلام زری خانم عزیز
ممنون از کامنت پر بار و متینی که برامون نوشتی ...
واقعن با چند خط کلی مطلب منطقی برامون گفتی

نگین یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 23:04

شوکه شدم !
بشدت ...

بعضی وقتها که شیطنتم گل میکنه گیر میدم به همسر جان که : راستشو بگو بعد از من چطوری زندگی میکنی ؟
جاااااااان من راستشو بگو ..

یه کمی تو چشمام خیره میشه
بعد در حالیکه سعی میکنه بغض صداش آشکار نشه میگه:
بعضی حرفا شوخیش هم قشنگ نیست نگین جان .. باور کن شوخیش هم قشنگ نیست ...

و منم حالا میگم: بعضی حرفا و بعضی کارها شوخیش هم قشنگ نیست .. واقعاً قشنگ نیست ...

نگین جان ( بقول همسر جان)
باور کن اصلن شوخی نمیکردن ...
متاسفانه رگ مردونگیشون بد جوری باد کرده بود ...

زبله یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 21:38 http://lee-aad.blogsky.com

پس زن ذلیل واقعی هم مشخص شد اورجینال اصله اصل

بالاخره اوریجینال اصل که از چینیش بهتره ...

زبله یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 21:36 http://lee-aad.blogsky.com

بشکنه اون دستی که نمک نداره عه چیزه یعنی بشکنه اون دستی که روی زنش بلند میشه...

الهی آمین ...
البته نه اون دستی که نمک نداره...
اون دستی که غلط اضافی میکنه ...

سعـــــیده(لئــــــا) یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 20:47

واقعا مردونگی رو شما به جا آوردین عمو...
به همسربزرگوارتون تبریک میگم به خاطر این انتخاب درست...
البته اون حاجیای خاطره هم آدمن دیگه..آدمیزادم که ممکن الخطا...
ای کاش امثال این آقایون بفهمن که مردونگی به دست بلند کردن رو یه زن بی پناه نیست،که اتفاقا عین نامردیه...
اگه تعریف زن ذلیلی اینه که آدم بااحترام و محبت با همسرش برخورد کنه،خدا همه را زن ذلیل بفرماید...!!!
اصن یه قانونی هست که میگه "مرد هرچی زن ذلیل تر،پیش خدا عزیزتر"...!!!(این قانونو الان خودم وضع کردم...!
البته زن ذلیلی ای که خودم تعریف کردم...!

اتفاقن به نظرم کار خاصی انجام ندادم ... من وظیفه مو انجام دادم .
برا زن ذلیلی هم اگه باشه عار نیست ...
آخه جد اعلای همه ی ماها ، حضرت آدم ابوالبشر که بزرگ خاندان زن ذلیلها بوده ...
چون تا زنش بهش گفت این میوه رو بخور ، برخلاف دستور خداوند ، قُلُپّی انداختش تو دهنش ...
و شد آنچه نباید میشد ...

سعـــــیده(لئــــــا) یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 20:30

اول...!!!!!

سلاااااااام سعیده خانم عزیز
با این اول نوشتنت ، نمیدونی منو یاد چه خاطره های شیرینی از دوستان وبلاگیم انداختی ...
ممنونم خواهرم .
انشاالله توی زندگی همیشه اول باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد