دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

فرشته ...

رسیدگی به امورات یه پیرمرد و پیره زن خونه نشین ، ثواب داره .  

براشون نون بخری ، میوه بخری ، کاراشونو انجام بدی ! از تنهائی درشون بیاری و به درد دلشون گوش بدی .

گاهی اوقات شاهد مشاجره ی شیرینشون باشی و به عشقی که حتی توی لایه های پنهان مشاجره شون موج میزنه غبطه بخوری ...

مقایسه این عشق با عشقای خیابونی و مجازی واقعن عذاب آوره ... بقول شاعر ، این کجا و اون کجا ...

سینه شون پر از خاطراته و هرکدوم دنبال گوشی برا شنیدن ! یه گوش اختصاصی تنها برا خودش ! و دعواشون سر اینکه بزار من اینو بگم ... و اون یکی بگه : آخه زن ، تو بلدی خاطره تعریف کنی ؟

و زن  هم برزخ بشه که : نه اروااا عمه ت ! تو بلدی !

از اینکه ببینی هر روز چشم انتظارن که کی زنگ خونه شونو میزنی ، دلت به درد بیاد و از اینکه نمیتونی تمام وقت در خدمتشون باشی شرمنده باشی و ناراحت ...  

یه روز موضوع رو به پسرشون که توی کانادا زندگی میکنه گفتم ! بهش گفتم شما که ماشاالله وضع زندگیت خوبه ، چرا پدر مادرتو نمیبری پیش خودت اونور آب !

پسره گفت من از خدا میخوام ، مادرم قبول نمیکنه !

بهش گفتم : اون با من ...

و ســه ســـوتــــــــــــــــــه ! راضیشون کردم راهی دیار کفر بشن ... 

( آخه میگفتن اونجا بانگ مسلمونی نیست ...! )

و اینچنین شد که اون زوج عاشق ، برا اولین بار توی عمرشون پا گذاشتن بیرون از زادگاهشون ...

چی به سرشون اومد و توی دیاری که بانگ مسلمونی نبود ! چه حال و روزی داشتن ؟ خبر نداشتم ...

 تا اینکه حدود یکسال ، کمی کمتر یا بیشتر ، برا دید و بازدید و رفع دلتنگی هاشون اومدن ایران .

خب ، منم دلتنگشون بودم و رفتم دیدنشون ...

پیرمرده چه تیپی بهم زده بود ! شاید ده سال جوونتر به نظر میرسید ! و چه حسرتی میخورد که چرا اینقدر دیر رفته ! با آب و تاب و لذت از چیزائی برام حرف میزد که توی عمرش ندیده بود ...

من که باورم نمیشد ...

می گفت : هنوز چند روز از رفتنمون به کانادا نگذشته بود که یه روز ظهر زنگ خونه پسرمو زدن . عروسم رفت در رو باز کرد و بعد از چند لحظه اومد و گفت : حاج آقا ، ماشین اومده دنبالتون که برین مسجد برا نماز !

چقدر خوشحال شدم و برا پسرم دعا کردم که اینهمه به فکر باباشه ! ولی عروسم گفت : بابا ، این ماشینو " شرکت بیمه " فرستاده ! این از وظایف بیمه است که اگه تمایل داشته باشین شما رو پنج وقت با ماشین ببره مسجد برا نماز و همونجا بمونه تا بخوای برگردی ...

پیرمرد در حالی که سرشو تکون میداد با تمسخر گفت : ببین ، کافرا چقدر به فکر مردمشونن ...؟

حاجی که حالا دیگه حرفای بودار هم میزد ، همش حین صحبت ، دستاشو روی پاهاش می کشید و حسرت می خورد ! انگار یه چیزی عذابش میداد ! یه کمبود ، یه نقص ! یه تفاوت فرهنگی ...

بهش گفتم حاجی ، دیدی به این بدی هم که فکر میکردی نبود ؟

حاجی سرشو تکون داد و گفت حالا اینو گوش کن :

 یه روز کسی خونه نبود و منم حوصله ام سر رفته بود . از خونه رفتم بیرون و توی پارک نزدیک خونه رو یه صندلی نشستم ... اصلن سرخیال هوا نبودم ! فکر کردم ایرانه ...

بعدِ نیم ساعت ، از سوز سرما ، بدنم کرخت شد و نمیتونستم تکون بخورم ... از بد روزگار هیچکی هم اونجا نبود !

داشتم بیحس میشدم که دیدم یه دختر جوون از کنارم رد شد و نیم نگاهی بهم کرد .

نا نداشتم حتی التماسش کنم و ازش کمک بخوام ! تازه رومم نمیشد . خدارو شکر خودش با یه نگاه متوجه شد که دارم از حال میرم . اومد دو زانو جلوم نشست و باهام حرف زد !

راستش از حرفهاش چیزی نفهمیدم ولی تُن صداش خیلی مهربون بود ! توی اون هوای یخی و سوزناک ، دستکش هاشو درآورد و با دستاش دو طرف صورتمو به آرومی ماساژ داد و با دهنش دستامو ، هاااااااا  میکرد و با گرمای دهنش دستامو گرم می کرد !

توی چشام نگاه میکرد و با لبخندی ملیح ، دوباره بهم امید به زندگی میداد . ناخودآگاه احساس کردم نوه مه ... احساس کردم پاره ی تنمه ...

اون لبخند میزد و من اشک میریختم ...

بعد دوباره دستامو گذاشت زیر بغلش و بازم با دوتا دستش صورتمو خوووووب ماساژ داد !

بیش از ده دقیقه کنارم موند و مثه یه دختر جونسوز بهم رسیدگی کرد ، وقتی دید حالم کمی بهتر شده یه اُکی گفت و ازم خداحافظی کرد و رفت ...

حاجی میگفت وقتی ازم دور میشد ، از پشت سر که نگاش کردم احساس کردم اون دختر یه فرشته بود ...

من تا حالا فکر می کردم فرشته ها حتمن نماز میخونن ! ولی اونروز فهمیدم به هر انسان مهربونی میشه گفت " فـــرشتــه " ...

نظرات 23 + ارسال نظر
کارآفرینی اینترنتی سه‌شنبه 11 آبان 1395 ساعت 22:17 http://alikhademoreza.ir

با تشکر
موفق باشید

کیمیا فکر بزرگ پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1395 ساعت 11:50 http://fekrebozorg.ir

بسیار عالی
موفق باشید

علی امین زاده شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 18:55 http://www.pocket-encyclopedia.com

به من گفتی استاد؟!
استاد؟!
بذار نگاه کنم ببینم کی پشت سرم ایستاده….


شاگردات پشت سرت ایستادن ...
اولیشونم من ...

سعـــــیده(لئــــــا) شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 14:20

انگووووور!!!!
راستی عمو!
خیلی ممنونم که قابل دونستید و درخواست منو مبنی بر اینکه یه پست از قشنگیای زندگی بذارید، قبول کردید...
اینترنتتون دائم الوصل بادا...!!!

بله دقیقن همه ی ابناء بشر دارن میگن " انگور " ! هر کی به زبان دل ِ خودش ... چار کس را داد مردی یک درم
آن یکی گفت این به انگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بد و گفت این بنم
من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را
ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سِّر نامها غافل بدند
مشت بر هم می‌زدند از ابلهی
پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سری عزیزی صد زبان
گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم
آرزوی جمله‌تان را می‌دهم
چونک بسپارید دل را بی دغل
این درمتان می‌کند چندین عمل
یک درمتان می‌شود چار المراد
چار دشمن می‌شود یک ز اتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو ...
تقدیم به دوست خوبم سعیده خانم عزیز
و اما ، این منم که باید از شما و دوستان دیگه تشکر بکنم که برا خوندن قصه های زندگیم وقت باارزشتونو صرف میکنید و از اون مهمتر برام کامنت میذارین ...

شکیبا شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 10:47 http://sh44.blogsky.com

سلام
ممنون کامنتهاتون میرسه منتها در قسمت پیغامهاس منم تنبل در قسمت نظرات ثبتش نمیکنم شرمنده
چه خوبه که خوب باشیم و به هم کمک کنیم

سلام شکیبا خانم عزیز
بهرحال من که انجام وظیفه میکنم ولی پاسخ ندادن به یه کامنت مثه پاسخ ندادن به یه اس ام اسه ...
هر روز گوشیت رو چک میکنی تا مطمئن بشی که پیامت رو دریافت کرده و پاسخت رو دریافت کنی ولی دریغ از یه خط پاسخ ...

نگین شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 09:50 http://www.parisima.blogfa.com

آقا سلامممممممم و هزاران درود بیکران بر جدّ عزیز و بزرگوارم جناب آقای بهمن خان که عمر با عزتشان فزون باد و صبح شنبه جنابعالی ، متعالی، با طعم پرتقالی

(خداییش خودم از ااااااینهمه انرژی، جون و قوّه گرفتم! شما نگرفتین؟)

جانم ؟ گرفتین ؟

خوب خدا رو شکر پس منم میرم دنبال امورات زندگانی!
آخه وقتی دیر میرم دنبال امورات ، اونا میان دنبال من

علی امین زاده شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 08:43 http://www.pocket-encyclopedia.com

یادمه یه بار موقع رد شدن از جوی آب افتادم توی جوی.
حدود 15 دقیقه از شدت درد کنار جوی آب نشسته بودم و نمی تونستم تکون بخورم. تعداد زیادی آدم و همشهری از کنارم رد شد. هیچ کدام نپرسید آهای عمو! خرت به چند؟!
خلاصه اینکه تا دو روز سمت راست بدنم حس نداشت

سلام استاد
خدارو شکر احتمالن موقعی افتادی توی جوی آب که هنوز موبایل دم دست مردم نبوده وگرنه هزار نفر دورت جمع میشدن تا از نحوه ی درد کشیدنت فیلم بگیرن ...

مینو شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 01:39 http://milad321.blogfa.com

میگم ننه بهمن جان شما که اهل ثوابی یک چند وقت هم بیا اینورا و به این پیرزن کمک کن!!!
امشب داشتم به همین اوضاع فکر میکردم.من برادر و خواهری رو هم که در همین شهر ساکن هستند شش ماه یکبار نمیبینم.

سلام بانوی عزیز
شما امر بفرما و آدرس بده ، خودم و همسرم میاییم هر کاری داشتی براتون انجام میدیم و یه خونه تکونی اساسی انجام میدیم ، اگه وسایل خونه نیاز به تعمیر داشته باشن ، تعمیر میکنیم و بعد از خدمتتون مرخص میشیم ...

سعـــــیده(لئــــــا) جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 14:01

سلام عموبهمن
نوشته ی زیباتون رو خوندم ولذت بردم...
خوشحالم که هنوز آدم هایی هستند که بوی ناب انسانیت رو میدن...
اما در جواب اون دوست عزیزی که کامنت گذاشته بودن"کاش به انسانیت برسیم نه مسلمانی"،باید عرض کنم که این دو هیچ منافاتی با همدیگه ندارن واصلا هردو یک چیز هستن والبته به اعتقاد من "مسلمانی واقعی" یه پله بالاتره...
یعنی کسی که انسان واقعی باشه میتونه مسلمان واقعی بشه...
هیچ دین وآیینی مثل اسلام،انسان ها رو به کمک کردن به دیگران توصیه نکرده...
هیچ دین و آیینی مثل اسلام به انسانیت و محبت و اخلاق توجه نکرده...
پس اگر کمی و کاستی وعیب و ایرادی می بینیم،همه از خود ماست...و در واقع به قول شاعر:
"اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست..."

سلام سعیده خانم عزیز
امیدوارم از این نوشته راضی باشین .
راستش اینو که کمی ملاطفت قاطیش بود برای شما و به دستور شما نوشتم ...
و اما دوست عزیزی که فرمودن " کاش به انسانیت برسیم ..." غرضشون این نیست که انسانیت با اسلامیت منافاتی داره ! مطمئّنم .
آخه من مرتب به وبلاگشون سر میزنم . ایشون فوق العاده آدم مذهبی و معتقدی هستن ...
در واقع شما هم حرف ایشون رو توی نوشته هاتون تائید کردین ! ببین :
" یعنی کسی که انسان واقعی باشه میتونه مسلمان واقعی بشه... "
خب شما هم برا مسلمون بودن واقعی پیش شرط گذاشتین .
در واقع همه ، به نوعی میگیم انگور ! ولی هر کسی با زبان و ادبیات خاص خودش ...

محیط جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 01:20

سلام
من یه چیزی بگم

چند ماه قبل یه گروه چینی واسه انجام یه کاری اومدن اداره ما -
غذای مخصوص داشتن - فقط یه لحظه -فقط یه لحظه یارو از غذاش غافل شده
دوستان عزیز من غذا رو دزدیدن -به همین راحتی
باور کنین
اگه بخواین شماره شاهد عینی رو میدم بزنگین
البته همین طور که از وجود مبارک من معلومه اهل دروغ نیستم

شاهدم هم مدیر مبارک همین وبلاگ جناب مهندس بهمن خان گرام


واقعن علی جان ؟
یعنی این اتفاق همین جائی که الان کار میکنی افتاد ...؟؟؟
اگه اینه که باید فاتحه ای بخونم نثار روح پرفتوح گذشته گانمون ...
علی جان نیازی نیست که من شمارو تائید کنم ، هرکی قبول نداره به وبلاگتون سری بزنه تا با روح لطیفتون بیشتر آشنا بشه ...
راستی از شدت تعجب سلام یادم رفت ...

نگین پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 17:23

میگم من این پست رو با صدای بلند برای همسر جان هم خوندم و ایشون در حالیکه لبخندی ملیح (شما بخونید موذیانه) بر لبانش نقش بسته بود گفت : عیااااااال ؟ میگم چطوره یه سفر برم خارج برات کلی سوغاتی بیارم ؟؟ نظر موافقت چیه عسیسم ؟

آقا ببخشید ببخشید ولی من اینقدر خندیدم دلم درد گرفت!!!

چرا خندیدم ؟

خوب فکر کردم این آقای محترم چرا حسرت میخورد که اینقدر دیر رفته ؟؟

خوب بقول شاعر : چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است ؟

اینکه چرا ایشون خیلی زودتر از اینا نرفته فلـــــــــــــــذا اون فرشته ی زیبای مهربون ِ دست گرم کن ِ صورت ماساج بده ِ دست "ها" کن رو زودتر ندیده

خوب منم بودم حسرت میخوردم کاکو

خوب حالا بی شوخی !!

خیلی لذت میبرم وقتی از رفتار و منش انسانی اون ور آبی ها میشنوم و میخونم

من فکر میکنم اینجا هم کم نداریم از این قبیل آدما ولی درصدشون اینقدر کمه که به چشم نمیان ...

من میگم پدر و مادرها باید خیلی روی بچه هاشون کار کنن .. خیلی بهشون یاد بدن .. نه با حرف .. با عمل ..
میگن بچه ها به رفتار پدر و مادر نگاه میکنن ، نه به حرفاشون ...

خوبه که به بچه هامون یاد بدیم برای همنوعشون ارزش قائل باشن و مشکلات دیگران رو مشکل خودشون بدونن و آنچه در بضاعت دارن برای حل مشکلات دیگران به کار بگیرن ..

من اگه حمل بر خودستایی نشه ، خدا رو صد هزار مرتبه شکر در این زمینه نسبتاً موفق بودم .. که البته خیلیش رو مدیون جناب آقای همسر! هستم ...

مگه نه اینکه جامعه از نفرات تشکیل میشه ؟
مگه نه اینکه هر نفر زیر دست پدری و مادری تربیت میشه؟
خوب اون روش تربیتی ِ جداگانه ی هر نفر، جامعه رو به سمت اصلاح، یا بالعکس، به سمت تخریب بیشتر پیش می بره ..

میدونم
میدونم که الان حس نوعدوستی و کمک به همنوع در جامعه ما خیلی خیلی کمرنگه ..

اما بقول قدما : ماهی رو هر وقت از آب بگیری میتونی یه قلیه ماهی خوشمزه باهاش درست کنی

هیچوقت برای شروع دیر نیست
به شرط اینکه بخواهیم و اقدام کنیم ..

وای چقدر حرف زدم
یکی باید رو خود من کار کنه که بموقع درب ِ این تالار اندیشه! رو ببندم و اطاله کلام نکنم

نگین بانوی عزیز
بدون تملق و از صمیم قلب عرض میکنم که همیشه حرفها و نوشته های شما در هر وبلاگی کامل کننده ی اون نوشته بوده ...
یکی از لذتهای من اینه که نوشته ام اگه قابل این باشه که خونده بشه ، با کامنتهای پر مغز دوستان تکمیل میشه .
نگین بانو ، حرف شمارو کاملن قبول دارم که باید شروع کنیم و شروع هم کردیم ولی نسبت به حجم عقب ماندگی حرکتمون خیلی کند و بطئیه ...

الهام پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 17:18

واقعنم ...

سهیلا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 10:34 http://rooz-2020.blogsky.com/

سلام داداش بهمن
کاری نداری عایا؟ بعدازخوندن این پست عزمم رو جزم کردم منم برم اونور آب فرشته ی بینماز بشم و دست و بال ملت یخ زده رو ها کنم...والااااااااااا
اینجا که پوسیدیم بااین ملت قدرنشناس ....

سلام خواهری
بیخود عزمتو جزم نکن لدفن ...
آخه اگه رفتی اونور آب هم نمازات قضا میشه و هم چون به اون آب و هوا عادت نداری کسی باید پیدا بشه دستای خودتو هاااااا کنه که از سرما یخ نزنی ...
پس به همون ملت قدر نشناس بچسبی ظاهرن کم هزینه تر و بهتره ...

نادی پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 10:29

سلااااام
مهر و محبت یه ویژه گی انسانیه و منحصر به مسلمانی و ملیتی نیست..
حتی در روایت آن این زیبایی امتداد پیدا میکنه چقدر محیط مسموم زندگی های ما نیارمند این عطر افشانی هاست..ممنونم دوست عزیز

سلااااااااام و درود بر شما نادی عزیز و مهربون
چقدر این جمله به دلم نشست :
حتی در روایت آن این زیبایی امتداد پیدا میکنه...
منم ممنونم که همیشه با کامنتهای دلگرم کننده مشوقم بودی

سهیلا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 08:03 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

زمین دمبر نمبوه
ار ملاکی سیمون سرک دوزن
سلام

تا آدمونه خوبه مثه شُومُون مِن دُینا ( دنیا ) زندگی بِکُنَه زمین دَمبَر نَمبُوَه اِیشَاالله...
سلام و درود بر شما خواهر عزیزم .
و ممنون از شما .

غریبه چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 22:41

اگه بدی ها را بزرگ نکنیم
آدم های خوب در این کشور خیلی زیادن
منتهی تبلیغ نمیشن
حالا بیاییم کارهای خوبی که انجام داده ایم را بگوئیم
خودش یک کتاب برای هر کدوممن می شود

غریبه جان عزیز
خدا شاهده و باور بفرما ، قصد و غرض من بزرگ کردن بدیها نبوده و نیست ...
خودت بهتر میدونی ، وبلاگ من ، مجموعه ای از خاطرات زندگیمه که سعی میکنم اونارو برا ثبت در فضای مجازی و برای دوستان عزیز و برا دل خودم بنویسم .
خب اگه اکثر اونا تلخ و تندن تقصیر روزگاره نه من ...
ضمنن منم قبول دارم که خوبیها و مهربونیا در این دیار هم کم نیست ، ولی معمولن اونائی که اهل صفا و صداقتن کمتر حاضر به تعریف کار نیکشون هستن

زبله چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 20:32 http://lee-aad.blogsky.com

باور کن گریه ام گرفت.. مخصوصا اینکه دارم اهنگ مرتضی پاشایی هم گوش میدم و چه مطلب خوبی هم خوندم در کنارش...بغضم ترکید..
کاش منم اونجا بودمو یخ میزدمو یه اقا پسر جوانی دستامو ها میکرد.. شانسم نداریم خو

لیلا خانم عزیز
ممنون از تعریف و تمجیدتون .
وقتی کسی مثه شما ، که استاد خندوندنه، با این نوشته اشکش دراومده ، پس حتمن تونستم تا حدودی رسالتمو به انجام برسونم ...هر چند بخش زیادی از این اشکها مربوط به فضائی است که مرحوم پاشائی درست کرده ...
بهرحال برات آرزو میکنم تو هم یه روز یخ بزنی و ...

مظفر چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 18:10

بهمن عزیز،
دوستی دارم که درکانادا نمازخوان شده است،میگفت: درایران خداوجودنداره!
گفتم: ولی خدا همه جا هست!
گفت:اینقدرفضاآلوده بودکه من ازدیدنش محروم بودم!!!

سلام مظفر جان
متاسفانه حرفتون کاملن درسته ...
حمید که یادته ؟
موقعی که سکته کرد ، توی جلسه قرائت و تفسیر قرآن بود ...
اگه ایران بود صددرصد وضعی بهتر از آمریکا نداشت ...صددرصد ...

نسرین چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 13:10 http://yakroozeno.blogsky.com/

می دونی کجای این رفتار تحسین برانگیزه و تو خون ما ایرانی ها نیست؟
انتظار تشکر یا تلافی ندارن.
فکر می کنن کار خودشونو کردن حالا اگه کسی انجام نده اون دیگه کم کاری خودشه.

واقعن اینور آب پر از فرشته هست.
مگه نماز باید فقط با انجام جسمی نماز باشه؟!‌
نماز یعنی نیایش بابت انسان بودن. بابت بنده ی خوب خدا بودن و این رفتارها خود نیایش اند.

نسرین بانو وقتی همه چی آلوده به ریا شد اوضاعمون بهتر از این نمیشه و نخواهد شد ...
دوستی برام این طنز تلخ رو فرستاد :
کارمندی فوت کرد و در وصیت نامه ش نوشته بود برام سی سال نماز صبح و مغرب و عشا بخونید ...
از بچه هاش پرسیدن آخه چرا فقط سه وعده نماز ، پس نماز ظهر و عصر چی ؟
گفته بودن اونارو توی اداره میخونده ...
میبینی ! این وضع غالب جامعه شده ...
چنین کسی میتونه فرشته باشه ؟

محیط چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 12:37

سلام بهمن خان عزیزم

فرمایش کاملا متین - خیلی دوست دارم برم خارج و از نزدیک از اون خانم تشکر کنم و روی ماهش رو م ا چ کنم و بخاطر هموطنم ازش تشکر کنم
فقط بخاطر هموطنم - والا اگه تشکر نکنی دفعه دیگه از این کارها نمیکنن
البته جدای از شوخی ما هم توی کشورمون از این کارها زیاد دیدیم و انجام میدیم
خودم صدها بار برام اتفاق افتاده
من یه داداش دارم که درس نخوند و 15 سالگی راننده بیل مکانیکی شد و توی زاهدان کار میکرد - یه روز توی کوچه مون یه پسر راننده لودر بود و شهرداری داشت کار میکرد - مادرم رفت یه پارچ شربت درست کرد و برد واسه پسره و بهش گفت یه پسر دارم همکار شماست و خلاصه .....
وقتی رامین بعد از چند ماه اومد مرخصی به مادرم گفت که داشتم یه جا کار میکردم و وسط گرما هلاک بودم که یه خانم با یه پارچ شربت .....
همون روز -- همون ساعت
دنیا محل گذره - باید از بچگی توی خون بچه هامون نوع دوستی بکاریم
اجازه هست یه چیزی بگم
دختر من کلاس هفتمه پارسال از طرف اداره معدل بیست ها رو بردنشون رامسر - از کل وزارت نیرو بودن - میگه قرار بود عصر یه روز ببرندمون بازار -یه دختر کرجی هم توی اتاق ما بود که وضع مالیش خوب بنود - مریم ما در غیاب دختره به بقیه بچه ها که 5 نفر بودن میگه بیاین نفری ده هزار تومن بدیم تا این دوست دو سه روزه مون هم بتونه خرید کنه و دلش نشکنه که قبول نکردن و خلاصه مریم ما با یه ترفندی مبلغی پول به اون دختر میده
من هزار بار خدا رو شکر کردم که همه زحمت های من و مامانش داره جواب میده
معتقدم باید از بچگی واسه هر کاری فرهنگ سازی بشه
ادعا تنها کافی نیست - باید عمل کرد نه اینکه تعریف از خود باشه که من خیلی آدم علیه السلامی هستم - نه بخدا
فقط باید آستین بالا بزنیم تا دو سه نسل دیگه ....

شاداب باشن دوستان
انشالله

سلام علی جان
چقدر از خوندن کامنتت لذت بردم .
خدا خیرت بده که من و دوستان رو در شنیدن این قصه ی صادق شریک کردی .
ضمنن به شما بخاطر داشتن مریم خانمو به مریم خانم بخاطر داشتن پدر و مادری چنین فهیم و رئوف و مهربون تبریک میگم ...

sania چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 11:33 http://saniavaravayat.blogsky.com

فرشته ها همیشه نماز نمی خونند و گاهی بهتر از نماز خون ها هستند. قصد توهین ندارم و لی تو مملکت خودمون افراد زیادی میبینم که با اینکه نماز میخونند و.... ولی واقعا خیرشون به کسی نمیرسه بیشتر دیگران رو عذاب میدهند .
کاش به انسانیت برسیم نه مسلمانی

به نظرم بیان واقعیت اصلن توهین نیست !
توهین اینه که به شعور مردم اعتقاد نداشته باشیم و همه چی رو از اونا مخفی کنیم ...
بنابه آرزوی شما اگه به انسانیت برسیم اونوقت از مسلمانی مونم لذت میبریم ...

شیوا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 11:21

سلام آقا بهمن عزیز
عرض شود حضورتون که بیشتریاشون انسانیت سرشون میشه.حداقل به سلامت همدیگه اهمیت میدن. خواهرم اروپا زندگی میکنه و میگه با اینکه آدمهای سرد و نچسبی هستن اما اگر حس کنن واقعا به کمک نیاز داری حتما کمکت میکنن کاش مراوداتمون با این کشورها یه کم بیشتر بود ، به کشور ما رفت و آمد میکردن یه کم روی ما تاثیر مثبت میذاشتن. فعلا که متاسفانه فقط چینی ها زیاد بهمون سر میزنن که چقد هم بعضی هاشون داغونن صد رحمت به خودمون. شرکت ما با چینی ها در ارتباط هست و هر از گاهی یه تیم میان اینجا. تنها چیزی که زیاد ازشون دیدیم بوی سیر بسیاااار تیز و پیشنهاد دوستی بود
تنها تاثیر مثبت موقتی که روی ما گذاشتن این بود که جلوی اونها رومون نمیشه رو سالادمون چهارتا ملاقه سس مایونز بریزیم و مثل اونها دو تا چیکه می چکونیم فقط

سلام شیوای خوش بیان و عزیز
تا کشورهائی مثه سیرالئون و اوگاندا و زامبیا و لوبیا و سوسو سکه!!! هست چرا با اروپائی ها مراوده داشته باشیم
آهان داشت یادم میرفت ...
از همه مهمتر کشور دوست و برادر چاینChina

پژمان چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 09:09 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام عمو بهمن عزیز
این موضوع رو کاملا قبول دارم که اون طرف آبی ها یه جور کاملا واضحی از ریا و دوز و کلک به دور هستن.
چند باری توفیق زیارت اروپایی ها رو داشتم و البته چند باری به خاطر مسابقات میزبانشون بودم. از یک رنگیشون حس بدی بهم دست میداد. فکر می کردم دارن دروغ میگن و می خوان سرم کلاه بزارن. به نظرم یه جور بیماری فرهنگی داریم.
من عاشق ژاپنی ها شدم. به شدت مردمان کم توقع، قدردان و مهربونی هستن. کیف پولم تو ژاپن گم شد و نتونستم پیداش کنم. یک هفته بعد زمانی که داشتم سوار هواپیما میشدم. یه بنده خدایی اون رو بهم تحویل داد. بلیط هواپیما رو که دیده بود گشته بود تا زمان بلیط برگشت رو پیدا کنه و کیف رو به من تحویل بده.
بعد همین چند روز پیش زمانی که مهمان ما بودن . دوستان عزیز هم وطن پولهاشون رو سرقت کردن. هنوز از یادآوریش خجالت میکشم

سلام پژمان جان
منم عاشق فرهنگ و ادب ژاپنی ها شدم
فقط یه هفته اونجا بودم ، فهمیدم چقدر ما عقبیم و چقدراونا جلو ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد