دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

چه دنیای عجیبیه ...!

با پدر خانومم رفتیم مجلس فاتحه خونی ...

توی ورودی مسجد ، مرد میانسال اخموئی بود که لباس مشکی به تن ، ابروها گره خورده ، دستاش زیر بغلش ،  بدون اینکه اشک بریزه ، مات و مبهوت به کفشهاش نگاه میکرد ...

توی مسیر فرصت نشد بپرسم مجلس ختم کی میریم ، ولی موقعی که پدرخانومم با صاحب عزا ( همون مرد میانسال اخمو ) دست داد جمله ای بهش گفت که خیلی تعجب کردم :

مشتی علی ! راستش نمیدونم بهت تسلیت بگم ، یا تبریک ! خدا انشاالله بهت صبر بده بتونی این مصیبت هارو تحمل کنی ...

پیش خودم گفتم پدرخانومم نگفت میریم مجلس ختم یه شهید  ! تازه ، الان چه وقته شهادته ! ( آخه سالها از پایان جنگ گذشته بود !)

خلاصه همش توی فکر فلسفه این تبریک و تسلیته بودم ...تا اینکه اومدیم بیرون و به پدرخانومم گفتم : عمو جریان چیه ؟ چرا به صاحب عزا تبریک و تسلیت گفتی ؟

پدر خانومم گفت : داستانش مفصله !

- اون مرد پیرهن مشکی رو دیدی ؟

- مشتی علی رو میگی ؟

- آره ؛ این بنده خدا کشاورزه ، چند روز قبل ، میاد شهر ماشینشو بفروشه .( یه ماشین گرون قیمت داشته ! ) چون چِک و مِک رو قبول نداشته بنگاه دار هم تمام پول ماشین رو نقدن بهش پرداخت میکنه ...*

مشتی علی هم پولا رو میریزه توی گونی و چون دیر وقت بوده میره خونه ی برادرش که توی شهرزندگی میکنه ...

شب همونجا توی اتاق پسر برادرش که سربازه و از بد روزگار ، اون شب خونه نبوده ، میخوابه ولی تا صبح نگران چشمای حریص و پرسشهای بی ربط و سرکشی های بیموقع برادرش بوده ...

نزدیکای صبح ، یه ندائی بهش میگه تا جونت رو از دست ندادی از خونه بزن بیرون ، دیگه صبح شده و شهر هم بیدار شده ...

ایشون یواش پولاشو میزنه زیر بغلش و دِ برو که رفتی ...

از اونور هم پسر برادرش ( همون سربازه ) صبح زود میاد خونه ! چون کلید داشته یواش کلید میندازه و خسته و کوفته میره سر تشک آماده میخوابه ...

از اینجای ماجرا به بعد رو خودِ شیطون رسمن مدیریت میکنه ...

به برادره میگه : بدبخت ! تا صبح نشده برو کارشو تموم کن و پولارو بردار و یه عمر راحت زندگی کن !

وجدانه بهش میگه : بیچاره ! نکن اینکارو ! برادرته ! تازه اگه کشتیش ، جنازه شو چکار میکنی ؟

شیطونه میگه : برادر کیلوئی چند ؟! فعلن تا روز نشده برو کار رو تموم کن وگرنه این فرصتو از دست میدی و یه عمر پشیمون میشی ...

خلاصه آهسته بلند میشه ، از توی آشپزخونه یه چاقوی بزرگ برمیداره ، میره بالا سر برادرش و تا میتونه با چاقو بهش ضربه میزنه !

وقتی که خیالش راحت میشه ، پتو رو کنار میزنه و با تعجب با جنازه ی خونین پسرش روبرو میشه ... پسر بیچاره ای که اومده بود خونواده شو ببینه ...

پدرخانومم میگفت : مشتی علی ، اگه اون روز صبح زود از خونه نزده بود بیرون ، الان بجای پسر برادرش ، زیر خاک بود ...

منم برا همین بهش تبریک گفتم که زنده مونده ، تسلیت گفتم که پسر برادرش زیر خاکه و برادرش هم گوشه ی زندون ...

میبینی چه دنیای عجیبیه ...

*این ماجرا مال زمانیه که هنوز پولهای درشت ایران چک و کارتهای عابر بانک در اختیار مردم نبود .

نظرات 27 + ارسال نظر
مینو شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 01:56 http://milad321.blogfa.com

وای خدا.چقدر وحشتناک
از آدمیزاد هر چی بگی بر میاد

واقعن همینجوره ...
آدمیزاد پیچیده ترین و عجیبترین مخلوق خداست ...

زبله چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 20:37 http://lee-aad.blogsky.com

واه واه واه چه جسارتا...برادرکشی...ایشششششششششششش

متاسفانه بله ...

آزاده سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 11:02

ببخشید عمو جون من بودم تشکر کردم اسمم نمیدونم چرا اینجوری افتاده به هر حال بازم ممنون

بله خواهش میکنم ، متوجه شدم ...

آزاده سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 10:20

سلام صبح بخیر ممنون که فونت رو درشتر کردی بله این فونت عالیه دسستون درد نکنه راستی هوای اهواز چطوره اینجا که جهنمه

آزاده ی عزیز
منم ممنونم که نواقص رو بهم تذکر میدین ...
و این نشون میده که توی این خونه احساس مالکیت و خودمونی بودن دارین که جای بسی تشکر و سپاس رو داره ...
و اما هوای دلپذیر و زیبای اهواز
امروز خدارو شکر خیلی بهتره ...
یعنی وقتی میگم خدارو شکر فقط خود خدا میدونه چقدر طنز توی این شکر قاطی شده ...
البته این اوضاع صبح بود که عرض کردم ولی الان همکارم از بیرون اومده میگه هوا بشدت افتضاحه ...
یعنی اینقدر هوا شرجیه که توی بعضی از نقاط راننده ها مجبور شدن چراغاشونو روشن کنن ...
بعدشم جسارتن آزاده خانم عزیز ، ببخش اگه میپرسم ، مگه شما الان کجا تشریف دارین ؟

مریم دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 17:42 http://maryymehran.blogfa.com

ان شالله انسان فقط عاقبت بخیر شود گاهی شیطان آبروی هفتاد ساله ی انسانی را به لحظه ای به باد می دهد.
ممنون از راهنمایی های خوبتون دوست عزیزم راجبه حرفاتون فکر میکنم ممنون برام وقت گذاشتید.

خوش اومدین مریم خانم عزیز
حرفتونو دربست قبول دارم ...
حُسن عاقبت از هردعای دیگه ای لازمتره ... حتی از دعای سلامتی
انشاالله همه مون عاقبت بخیر بشیم .
بابت اون کامنت هم شرمنده اگه پرگوئی کردم ...

آزاده دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 16:33

سلام عمو جون حالتون خوبه چه داستان وحشتناکی ود و چه سرنوشت بدی داشت اون جون خدا همهمون رو عاقبت به خیر کنه راستی چرا اینقدر این متن کوچک بود لطفا با فونت درشت تر بنویسین عمو جون ممنون

سلام آزاده ی عزیز و گرامی
واقعن بدترین قسمت قصه ، سرنوشت اون جوون بینوا بود ...
برای فونت هم چشم اولین کاری که کردم تغییر فونت و اندازه ی کلمات بود . خدا کنه مناسب باشه .

سهیلا دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 14:12 http://rooz-2020.blogsky.com/

درجواب نگین جونم باید عرض کنم برای شما جدبزرگواره جناب بهمن خان.
برای من وقتیکه سلی 15 ساله از اصفهان میشم میشه عامو بهمنی(بچه های گروه تلگرام هم درجریانن..مگه نهههه عامو؟) و گرنه درحالت طبیعی بایدبهشون بگم جدفسیل شده ی 250 ساله...که بهشون رحم میکنم و از گفتنش امتناع میکنم ...گناه داره خب...منم که اند مرام و معرفتتتتت....دلوم نمیاد دچار یاس فلسفی کنم دیگرانو ..مخصوصا داش بهمن مهربونمون رو که ز خومونه...مگه نههههههههههههههههههههه کوکااااااااااااااااااااا

ببین خواهرم ! گوش کن تا کمی علمتو ببرم بالا
علماء میفرمایند انرژی نابود نمیشه و همیشه از یه حالت به حالت دیگه تغییر شکل میده ...
خوو منم مثه انرژی دو وضعیت بیشتر ندارم ...:
یا جد بزرگوارم یا در خوشبینانه ترین حالت عمو ، یا بقول شوما عامو بهمنی
دیگه حالت سومی در دستگاه خلقت برام تعریف نشده ...
حالو شوما ای تعریف جدید " فسیل 250 ساله " !!! رو اَ کوجا آوُردی ، مونوم حیروُنُم ...
بعدشم میشه محبتت رو بیشتر نشون میدادی و یه دو سه تا صفر ناقابل جلو او عدده میذاشتی که لااقل قیمتمون بالاتر میرفت ؟
حالا خدارو شکر ز خوتونُم ! اگه زخوتون نبیدُم چی مینوشتی ...

پژمان دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 10:08 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام بر عمو بهمن عزیز
اوففففففففففففف چه ماجرای عجیبی. نچ نچ نچ خدا به دور .بعد میگن هابیل و قابیل افسانه بوده. آدم به خاطر پول برادرش رو بخواد بکشه؟ ای خدا خودت رحم کن.
واقعا آدم دلش از این دنیا می گیره.

سلام بر دوست و رفیق شفیقم پژمان جان
خیلی جالبه ! نکته ی قشنگی رو گفتین ...
قصه هابیل و قابیل ...و استناد به همین ماجراهای دم دست خودمون برا اثبات اون داستان ...
به این فکر نکرده بودم ...

نادی دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 09:14

سلام

چه بد بخت است این آدم...

سلام نادی جان
میبینی انسان چه موجود ضعیفیه ؟

سعـــــیده(لئــــــا) دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 01:25

عمو بهمن!
منم ممنونم که شما اینقدر انتقاد پذیرید...
هرچند ما کی باشیم که بخوایم شمارو نقد کنیم...!
راستی بهتون گفته بودم وبلاگ شما تنهاوبلاگیه که همیشه پیگیرشم؟!!
سایه تون کم نشه...
کیبوردتون هم مستدام...!

سعیده خانم عزیز
اتفاقن در این راهی که دارم میرم ، وبلاگ نویسی و مرور خاطرات گذشته ، برای عبرت آیندگاه ! سخت به راهنمائی شما دوستان محتاجم .
و ضمنن بسیار ممنونم که وقت گرانبهاتونو در این خونه صرف میکنید . امیدوارم براتون مفید باشه .
برا اون دعاتونم خیلی خیلی زیبا و بکر بود .
در ضمن دعا کنید قبل از کیبورد ، اینترنتمون برگرده که اینقدر شرمنده دوستان عزیز نباشم ...
آخه چند وقته اینترنت خونه قطع شده ...

سهیلا یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 18:05 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

سلام
قبلا هم گفتم من از لهجه ی شما چیز زیادی نمی دونم
فقط هر چیو شنیدم یادم مونده، البته درهم، هم درست، هم نادرست
اینم بگم از شمام کلی یاد گرفتم
بازم ممنون

سلام بانو
اینکه اینهمه لغت رو از سالیان گذشته بیاد دارین قدرت حافظه و تسلط شمارو میرسونه و این باعث افتخاره ... هم برای شما و هم برای من که با شما آشنا هستم

الهام یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 13:25

وای خدای من چه وحشتناک
امان از شیطان که آرزوهای دور و درازی به آدم نشون میده
که سرابی بیشتر نیس.

واقعن فکرشو بکنی خیلی هم وحشتناکه ...
خدا در تنگناهای سخت باید کمک کنه وگرنه انسان واقعن موجود ضعیفیه ...

نگین یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 11:24

ای جد بزرگوار عزیزم که عمرتان فزون باد

آخر اینجور پستها یه کارتن دستمال قاقذی بذارین لااقل!
که نخوایم اشکامونو با گوشه چارقدمون پاک کنیم خوب

بعد هی مجبور میشیم چارقدمون رو که اشکی شده بشوریم ،هی اتو کنیم ، بعد مصرف سرانه آب و پودر لباسشویی و الکتریسیته و چارقد میره بالا

بعد کشور هی دچار رکوت اقتصادی میشه بعد هی دنبال علت رکوت میگردن هی نمیدونن همه چی از وبلاگ آقا بهمن سرچشمه میگیره

الان خوبین شما که ؟

ممنون نوه جان عزیز
شما خوبین انشاالله ! چقدر خوب میدونید حال آدمهارو کی و چطور خوب کنید ...
خدا میدونه وقتی میگی جد بزرگوار چقدر به عمرم اضافه میشه ...
خدا از خواهری کمتون نکنه و عمر باقی داشته باشین با عزت و سربلندی ...
برا دستمال قاقذی و تمام ضرباتی که بر اقتصاد مملکت میزنم تسلیمم ولی لدفن بعنوان مفسد اقتصادی کاری به سرم نداشته باشید ...

محیط یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 11:22 http://i

سلام
تبریک و تسلیت میگم

تبریک بخاطر این نوشته زیبا و تسلیت بخاطر آشنایی شما با من

والا من چه سودی دارم برای شما



ولی دارین پیشرفت میکنین ها
خودمونیم دارین خوب مینویسن ها

الهی شکر

شاداب باشین

سلاااااااام علی جان عزیز و بسیار دوست داشتنی
ممنونم بابت اینهمه محبت بی ریاتون و خدارو شاکرم بابت این آشنائی ...
شاید من براشما کاری نکرده باشم الا اینکه هر روز ظهر وادارتون میکنم برا نماز ، فضای مسجد رو تحمل کنید ولی بابت تسلیت هیچی نمیتونم بگم آخه غافلگیرم کردین ...
شما برای من منبع فیض و برکت هستین ... یه دوست خوب در این زمونه نصیب هر کسی نمیشه که خدارو از این بابت شاکرم ...
ضمنن ممنون بابت نظر مثبتتون در مورد نوشته هام ...

نگین یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 11:19

واااااااااااا سهیلا جون ؟؟؟؟؟؟؟
شما دیگه چرا آقا بهمن رو عمو بهمن صدا میکنی عزیزم ؟
خوب خیلی شیک و مجلسی مثل من "جد بزرگوار" صداشون کن

سلامممممم و درود بر جد بزرگوارم عمو بهمن عزیز

بار قبلی که اومدم پست رو خوندم از شدت سنگینی قضیه فقط تونستم بگم یا خود خداااااااااااااااا

ولی الان که دوباره خوندم میتونم بگم یا امام زماااااان

آقا بهمن
چند روز قبل یه کلیپ دیدم
در کشور دوست و همساده! چین !

یه وال خیلی بزرگ رو صید کرده بودن کشونده بودن توی ساحل و داشتن زنده زنده با اره برقی قطعه قطعه ش میکردن برای فروش گوشتش

واله هنوز زنده بود و نفس میکشید
بخدا انگار داشت گریه میکرد

آقا بهمن نمیدونین چقدرررررررر حالم بد شد
دکتر به من میگه استرس نداشته باش که فشار خونت تنظیم بمونه .. والا من خودم به خودی خودم خوبم .. فشارم هم متعادله .. من فقط این مظالم و دد منشی ها رو که میبینم و میشنوم حالم بدجوری بد میشه .. بدجوری آقا بهمن

نمیتونم تحمل کنم
منی که اگه حس کنم یه گربه گرسنه ست و تو آشغالا دنبال غذا میگرده و پیدا نمیکنه تا نرم سوپری و یه کمی کالباس نگیرم و نیارم بهش بدم دلم آروم نمیگیره چطور میتونم نسبت به این چیزا بی تفاوت باشم و فشارم متعادل بمونه ؟

الهی بمیرم واله داشت نفس نفس میزد و دررررررد میکشید مردم هم فقط با گوشی داشتن فیلم میگرفتن ازش

الهی بمیرم و نبینم این چیزا رو

سلااااااااااااااااام نوه جان عزیزم( ببین خودت خواستی ...)
داشتم کامنت زیباتونو میخوندم و همکارم باهام حرف میزد !!! خب مجبور بودم یه نیم نگاهی هم به اون بندازم وسط حرف جدیش لبخند تحویلش دادم ! ( آخه نمیتونستم جلوی خنده مو بگیرم ) فقط یه نگاه به قیافه ش که کردم دیدم داره تعجب میکنه ، نیشمو بستم و از خوندن کامنتت دست کشیدم ...

برا اون کلیپ ارسالی از چین و ماچین هم که دیگه حرفی برا گفتن نمونده ! واقعن این چینیای بی انصاف مایه شرم بشریت هستن ...
حیف ما که اینهمه به دوام و بقاشون کمک میکنیم ...

سهیلا یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 10:13 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

حوشته کنه چول، سی چیچال گپ
بدگل و بدقواره ، میره ی بی ستاره
سلام بهمن خان
راوی قابلی هستین، قلمتون نویسا

سلام سهیلا بانوی عزیز
واقعن برای یادگیری دوباره زبون مادریم باید خدمتتون برسم یه دوره کامل...
ممنونم بانو وقتی کسی مثه شما تائید کنه باید کلاهمو بندازم هوا و از خوشحالی توی پوستم نگنجم ... که همینطور هم هست .
ممنون از حُسن ظنتون نسبت به این حقیر...

sania یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 09:43 http://saniavaravayat.blogsky.com

خدای من ............
سخت هست و بد

دقیقن ... و شرمنده که موضوع این پستم اینقدر بد بود و تکان دهنده

شیوا یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 07:43

سلام آقا بهمن عزیز
وای خب حالا چرا می خواست بکشه؟ چند نر رو اجیر می کرد بیرون خونه پولها رو از برادره بزنن حداقل فقط دزدی بود دیگه قتل نداشت! البته احتمالا ایشون زیاد تو زندان نمی مونن چون ولی دم هست و میگه مال خودم بود دوست داشتم بکشم ! ولی اینکه دیگه روح و روان سالمی داشته باشه بعیده

سلام شیوای عزیز و گرامی
خب راستش نمیخوام مثه عملا حرف بزنم !!! ولی شیطون مثه ما آدما که نیست ! وقتی کاری رو شروع میکنه دوست داره کامل و بی نقص انجامش بده و به نظر شما کاملتر از این هم میشد ؟خونواده ش متلاشی شدن ، بچه ش رو با دست خودش کشت ! رفت زندون و آبرو و حیثیتش لجن مال شد ، عمر عزیزش با اعدام تموم شد ! یا بقول شما سلامت روح و روانش رو کلن از دست داد ...
و در کنار اون اگه دختر و پسری هم داره ، که داره ، اوناهم به فنا رفتن ....چقدر دستاورد از یه اقدام شیطان رجیم ...

علی امین زاده یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 07:34 http://www.pocket-encyclopedia.com

آپارتمان در بهترین نقطه شهر، اکازیون:
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1479
ready up و منتظر حضور سبزتان

جناب امین زاده عزیز و بسیار گرامی
حتمن خدمت میرسم انشاالله .
آخه نوشته های شما فوق العاده عالی و با زحمت تهیه میشن ! حیفه که آدم اونارو نخونه ...

سپیده 21 یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 00:05

وای خدایا !!!!
یعنی ارزش پول از هم خون آدم بیشتره ؟؟؟؟؟
خدا جون نیگا چه بنده هایی شدیم !
میگم یعنی پشیمونی بعد از اینکار چه معنی میده عمو؟
اصلا طرف روش میشه بگه پشیمونم؟
اگه یه وقت پشیمون شد میخواد چیکا کنه ؟

سپیده عزیز و دریا دل که خدا میدونه چقدر قلب مهربونی داری و منم یه مقدارشو میدونم
راستش وقتی شیطون مهار نفس آدمهارو دستش میگیره دیگه مگه خدا خودش رحم کنه وگرنه هرکسی هم جای اون نامرد بود شاید بهتر از اون عمل نمیکرد ...
داستان برصیسای عابد که در قرآن به اون اشاره ای هم شده رو که حتمن بلدی ؟
نمونه ی خیلی سنگینی از همین کنترل مهار نفس انسان در اختیار شیطان هست ...

سعـــــیده(لئــــــا) شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 22:44

حقش بوده مردک حریص قاتل بی وجدان...!!!
واقعا راسته که میگن:چاه مکن بهر کسی..اول خودت دوم کسی...!
ولی خب طفلکی اون جوون که قربانی حرص وطمع پدر نامردش شد...

دوتا پست آخرتون واقعا حقایق تلخی بودند که متاسفانه دوروبرمون کم نیست...
عمو میشه پست بعدی تون یه خاطره ی خوشحال کننده باشه از قشنگیای زندگی؟؟!!

چشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم سعیده خاتون
اتفاقن همیشه خانومم میگه چرا اینقدر تلخ مینویسی ؟
چرا لایه های شیرین زندگی رو نمینویسی ؟
خودمم نمیدونم ، شاید چون فکر میکنم تلخیها عبرت آموزترند ...
بهرحال انشاالله عمری باقی بود یه خاطره شیرین یادم اومد که براتون نقلش میکنم .
سعیده خانم عزیز ،
ممنون که اینقدر خوب و راحت نظر میدین .
همیشه دوست داشتم کسی کارامو نقد کنه و نظر بده .
بگه اینجاش کجه ، اونجاش بده ! اونجاش بی ربطه ...
ممنون که این وظیفه رو بعهده گرفتین ...

نگین شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 20:49

یا خود ِ خداااااااااااااااا

یا حضرت عباااااااااااااس ...

غریبه شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 19:19

بعضی خبر ها را آدم می خونه که فلان کارگر شهرداری فلان مبلغ را پیدا کرد به صاحبش که همخونش نیست دو دستی تحویل می دهد
آنوقت اینجا قصد جون برادر می کند برای پول
عجب زمانه ای شده

غریبه جان
واقعن عجب زمونه ای شده هااااا...
بقول شما ، نه به اون کارگر شهرداری و راننده تاکسی و اونهمه اختلاف نیاز و نه به این برادرای هم خون ...

غریبه شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 18:57

یک تجربه قبل از هر اقدام آدم اول باید نگاه کنه کی زیر پتو خوابیده


هووووووووومم...
یادم باشه حواسم به این نکته ی اخلاقی ، مدیریتی باشه برا دفعه بعد ...

سیما شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 18:47 http://www.zanidarmeh.blogfa.com

هر کسی هرچی میکاره میچینه. مراقب کاشته هامون باشیم. خدایا ما رو به خودمون وانگذار. خدایا حواست بهمون باشه.

سلام سیما خانم عزیز و محترم
چه دعاهای زیبائی که تک تک ما ادمها هر روز و هر لحظه به اونا نیاز داریم ...

سهیلا شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 15:57 http://rooz-2020.blogsky.com/

هرچه کنی به خودکنی...گر همه نیک و بد کنی
وااااااااای خدای من...چقدر وحشتناک....سوز جگر داشت این داستان راستان...
زبونم بند اومده...
فقد یه چیزی عموبهمنی....اگه شعرم ایراد داشت همینجابوگو و نمیخوادآبرو داری کنی...نبینم بعدن فولمو بگیری که بدجور برات دارومااااااااا


منم فقد یه چیزی سهیلا خانوم عزیز
اینم کم مونده که شوما هم منو عمو صدا کنی ...
یه طوری هم میگی عمو بهمنی ! انگار خودتون سلی هستین 15 ساله از اصفهی ...

نسرین شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 15:25 http://yakroozeno.blogsky.com/

وای...
وجدان برادرش اگر بیدار بود...

اگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد