دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

ضامن ...!

توی اداره شخصیت محبوبی نداشت ! یعنی از اونائی بود که بعضی از همکارا بیشتر با توهین باهاش رفتار می کردن تا با احترام ...

من ، اما ، سوای شخصیت بد و نچسبی که داشت ، بیشتر دلم به حالش میسوخت ...

اگه همه باهاش بد برخورد میکردن من سعی می کردم بدون آقا ، اسمشو صدا نزنم ...

اگه بقیه برا شوخی و تفریح ، بهش پس گردنی میزدن ! من وقتی وارد اتاق میشد جلوش بلند میشدم ...

تقریبن در شرف بازنشستگی بود . یه روز اومد و گفت : مهندس ، میخوام وام بگیرم ، کسی ضامنم نمیشه .

من وقتی حال و روزشو دیدم بهش گفتم مدارک ضامن چی باید باشه ...


نه چک زد و نه چونه ! وامشو گرفتو رفت نشست تو خونه ...sad farewell emoticon


تقریبن بعد از گرفتن وام ، بازنشسته هم شد .

دیگه ندیدمش و خبری ازش نداشتم تااااااا موقعی که از بانک بهم زنگ زدن :

-  شما ضامن وام آقای کریمی شدین ؟

-  بله همینطوره ، مشکلی پیش اومده ؟

-   نه چه مشکلی ! خواستیم بعنوان ضامنِ یه وام گیرنده نمونه ازتون تشکر بکنیم ...

من که احساس می کردم تمسخری پشت لحن مودبش مخفیه ، بهش گفتم موردی هست بفرمائید !

بانکیه فرمود : ووالله مورد خاصی نیست فقط ایشون ده قسط بدهکار هستن ...

یاابررررفرز ! پس بفرمائید ایشون اصلن قسط نداده !

بانکیه فرمود : فقط چند قسطِ اولو ...


و این ضامن بیچاره بود که باید تاوان اعتماد و حماقتش رو میداد !!!

بانک زورش به وام گیرنده نمیرسه ، به ضامن گیر میده ... اینم یه راه سهل الوصول مطالبات بانکی !


هفته ای نبود که از بانک بهم تلفن نشه و هر بار تهدید پشت تهدید که اگه وادارش نکنی که اقساطش رو بپردازه ، ماهم اِل می کنیم و بعدشم خودت بهتر میدونی ، حتمن بِل می کنیم ...


با طرف تماس گرفتم و میزان بدهیش رو پرسیدم ... مبلغ زیادی نبود ولی این بنده خدا ، توان بازپرداخت رو نداشت ... یا اگه داشت زورش میومد بده ...

راستش منم اصلن خوش نداشتم مورد مواخذه بانک قرار بگیرم و فِرت و فِرت بهم زنگ بزنن ...

فلذا در یه اقدام محیرالعقول !!! تمام بدیهای تا اون موقع ایشون رو به حسابش ریختم و بهش گفتم : آبروم برام خیلی مهمه ، همین الان با بانک تسویه کن ، که تا مدتی بهم زنگ نزنن ...

چقدر ایشون ازم تشکر کرد و پشت بندش دعای خیر برا خودمو زن و بچه هام 


دو روز بعد تلفنم زنگ خورد .

یعنی کی میتونه باشه این وقت روز !!!؟؟؟


- آقاااا ! پَ چی شد ؟ مگه نه فرمودین همین امروز و فردا وادارش میکنی قسطاشو بده !

و من بینوا با دهنی واز یا همون باز ! عرض کردم : بانکی جون ،  بوخودا وادارش کردم ، حتمن شما خبر ندارین ، ایشون دو روز پیش تمام اقساط وامونده شو صفر کرده !!! خودش به من گفت ! مطمئّنم ! لطفن تا گوشی دستمه یه بار دیگه چک کنید خیالم راحت شه ...

و بانکی جون ، چک کرد و فرمود : عرض کردم ، بدهیش همون مبلغِ قبلیه ...!!!

با التماس یه مهلت دیگه گرفتمو بلافاصله به یارو زنگ زدم ...

اولش چقدر زبون ریخت و ازم تشکر کرد که برا صفر کردن اقساطش کمکش کردم !!!

ولی وقتی فهمید که فهمیدم ، از در التماس و چاپلوسی در اومد . لامصب مثه مادر مرده ها گریه می کرد :

" آقای مهندس ، من تا حالا توی عمرم یه فرشته رو از نزدیک ندیده بودم که خدارو شکر دیدم ، شما فرشته زندگی من بودی ! یعنی اگه اونروز شما به دادم نمیرسیدی نمیدونم چطور میتونستم اون بدهی رو پرداخت کنم ..."

بهش گفتم از کدوم بدهی حرف میزنی ؟

گفت : راستش مبلغی پول به یه نفر بدهکار بودم که باید بهش میدادم ، از بدهی به بانک خیلی ضروری تر بود . تورو خدا ببخش ، دیگه گفتم اول بدهی اون بنده خدارو بدم بعدن یه فکری برا بانک میکنم ...

مغزم داشت سوت می کشید ...

سرش داد زدم : مرتیکه ی بیشعور ، من برا حفظ آبروم بهت پول دادم نه اینکه تو بری باهاشون بدهی کثافتکاری های قبلیتو صفر کنی ؟ ( آخه توی این مدت فهمیده بودم آدم کثیفی هم هست ...!!!)

تا آخر هفته فرصت داری یه غلطی بکنی وگرنه میام در خونه تون و توی محله آبروتو میبرم ...

( ناگفته نمونه میدونستم که مثه خیلی از مردا ! بشدت از زنش میترسه ...)


خلاصه این تهدید موثر واقع شد و ایشونم بخشی از اقساطش رو صفر کرد ...


خب ؛ اینم نتیجه ثواب کردنهای الکی مااااااا ...

 

ولی این ضمانت با همه بدیهاش یه حُسن هم داشت ...

دیگه تاااااا اطلاع ثانوی نمیتونم ضامن کسی بشم ، آخه براساس نامه ای که بانک به اداره ی ما داده ، اسمم جزء لیست سیاهه و تا مدتها نباید ضامن کسی بشم ...

خدا خیرش بده ... راحتم کرد !!!


تذکر مهم : دوستان عزیز و گرامی ، بدرخواست  شما عزیزان ، تائید رو از کامنتدونی برداشتم . پس لطفن در جریان باشید که کامنت شما بلافاصله منتشر خواهد شد ...

نظرات 43 + ارسال نظر
محیط شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 11:13

سلام
میگم یه وام میخوام یه ضامن میخوام

سلام
اخوی شوما جون بخواه ...
کیه که بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده

tarlan شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 00:16 http://tarlantab.blogsky.com/

این شکلکهارو به منم یاد بدین لطفن
مال بلاک اسکای خیلی زشته
میشه تمرین نه گفتن رو بعد از این پست شروع کنید

ترلان خانم عزیز
برا استفاده از این شکلکها ، کافیه توی گوگل بنویسید " شکلک " یا " شکلک برای وبلاگ "
بعد ، از گزینه های پیشنهادی اونی رو که تمایل دارین جزء صفحات مورد علاقه تون انتخاب بکنید که همیشه در دسترس باشه .
موقع استفاده از شکلک مورد نیاز ، روی اون شکلک کلیک راست کنید و گزینه save رو کلیک کرده و در محل مورد نظر در نوشته تون اونو کپی کنید .
موفق باشید .

tarlan شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 00:13 http://tarlantab.blogsky.com/

سلام آقا بهمن عزیز
پس حسابی کبابتون کردن نزاشتن ثوابتون جای خودش رو پیدا کنه .
خیلی متاسف شدم میدونم به خاطر آبروتون خیلی بهتون فشار اومده .
نه گفتن رو تمرین کنید

سلام ترلان بانوی گرامی خیلی خوشحالم از دوباره دیدنتون . انشاالله که سفر بهتون خوش گذشته باشه . من از طریق نوشته های زرین بانو پیگیر سیر و سفرتون بودم و چقدر خوشحال شدم که دو دوست قدیمی دوباره اوقاتی از عمر رو با هم به سر بردن .
ترلان عزیز ، به نظر من بزرگترین ضربه ای رو که آدمها توی زندگی میخورن بخاطر اینه که نمیتونن " نــــــــــــــــــــــه " بگن ...

maneli جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 00:43

salam be dadash bahman
va salam be hameye azizane in khuneye por mehr
dadash bahman jan aman az badgholi o bad hesabi
pedare madare manam in etefagh barashoon oftade bud va gharar bud dares ebrat bara ma beshe ke nashod
hamsaram be kasi ke masalan dust ham bud mablaghi ke kam ham nabud gharz dad, va jalebe taraf badesh ba ma ertebatesho ghat kard
chand ruz pish hamsaram etefaghi jaee didesh, taze un shakhs gele mikard ke khabari azatun nist, hamsaram goft marde hesabi 2 saale poole man nadadi, khandid goftam are midunam, midam.
jalebe taze az safari iran bargashte budan, vali nemidunam chera zooresh miad poole ma ro pas bede

Slam bar khahare khoob o behtar az goolam Maneli e mehraboon خوشحالم که دوباره اینجا میبینمت و متاسفم از وجود چنین آدمهائی که اعتماد رو از بین میبرن ...
ولی مانلی جان ( خدارو شکر که با اسم خودت صدات میزنم )اگه اون آقاهه گفته : میدم ، میدم ! راستش من احتمال میدم که ایشون قصد پس دادن نداره ، یا لااقل حالا حالاها نمیخواد پس بده ... به همسر جان بفرمائید فکر چاره باشه ...
به نظرم زنگ بزنید 110
شوخی کردم ، خواستم کمی خُلقت وا بشه ...

نگین پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 18:00

اووووووه حالا ببین واسه یه استکان چای چیکار میکنن تو رو خداااااااا

نخواستیم بابا !
بفرمایید اینم بجای اون چایی که خوردم

http://cdn1.bipfa.net/i/attachments/1/1382356388600639_large.jpg

تازه من گل و کیک و مروارید هم کنارش گذاشتم رومیزیش هم قلاب بافی کار دست خودم !
خیلی شیک و مجلسی

(قرار بود بلاگسکای شکلک پینوکیو با دماغ دراززززز بذاره پس چی شد ؟)

نگین بانوی عزیز
نگی نفهمید و کلاه سرش گذاشتم !!!
اولن اونی که بهم دادی قهوه است نه چائی !
بعدشم معلومه که مونده است و از دهن افتاده ، حالا قبول که با شیرینی و گل و بلبل تزئین شده ...
ولی از حق نگذریم رومیزیش حرف نداره . دستت طلا
اون شکلک هم سفارش شده ولی متاسفانه پدر ژپتو این روزا سرش خیلی شلوغه ! قراره هزاران نمونه از پینوکیو برا ما بسازه ...

نگین پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 15:17

عه عه عه من هی میبینم حالم سرجاش نیستا

نگو فلـــــــــــــــــذای خونم اومده بود پایین

امیدوارم فلــــــــــــذای خون هیچ کی نیاد پایین که بد دردیه ...

نگین پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 15:15

تق تق تق صابخونه ؟؟

سلام علیکم

آقا من فقط اومدم شاخه گلی تقدیم کنم و زحمت رو کم کنم .. اصرار هم نفرمایید نهار نمیتونم بمونم

منتها دیدم صابخونه تشریف ندارن این چایی اهدایی کاکتوس عزیز هم سرد میشه از دهن میفته ، فلــــــــــــــــــذا زدیم بر بدن و لذتش رو بردیم

خوب چیه چپ چپ نگاه میکنید ؟
نکنه انتظار داشتین بذارم نعمت خدا حروم بشه ؟

تقدیم به بانوی مهربون و فرهیخته ی بلاگستان

کاش میتونستی برا نهار می موندین ، آخه کلم پلو داشتیم ...با سالاد شیرازی
چائی هم نوش جونتون ، واقعن اینقدر زنده بود که آدم با دیدنش خستگی از بدنش خارج میشد ...
فلذا برو حالشو ببر ...

کاکتوس پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 09:25

سلام اقا بهمن عزیز
خوبید شوما ؟
دلمون براتون تنگ شد اما یه مدت وقت نمی کردم بیام وبلاگ که درست مصادف ببود با خاطره های شوما تو اون وبلاگ بعدش روم نشد دیگه بیام اینجا ...شرمنده
حالا بفرمایید چایی
http://images.persianblog.ir/849043_HwsJ4RPW.jpg

مرسی که اومدید وبلاگم و مرسی بابت همه ی دعاهای خوبتون
یه دنیا ممنون
ایشالا همیشه شاد و پر انرززی باشید

سلام کاکتوس عزیز و مهربون
ممنون که تشریف آوردین و بابت اون چائی خوش رنگ و قند پهلو یه عالمه ممنونم
ضمنن کاکتوس خانم عزیز، کسی از اومدن به خونه ی خودش خجالت میکشه ...
شما هر وقت که تشریف بیارین برام عزیزی و اگه اصلن هم نیائی بعنوان یه وبلاگ نویس فعال و پر کار اهل شعر و عاطفه ، همیشه براتون احترام قائل هستم ...

زرین پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 01:50 http://http//:zarrinpur.blogsky.com

اینجور آدما آدمو از خوبی کردن هم پشیمون میکنن. ولی خوبا همچنان خوبن ونمیتونن بد باشن

لُب مطلب همینه که فرمودین :
خوبا همچنان خوبن و نمیتونن بد باشن ...
هر چند بارها و بارها از خوبیشون سوء استفاده بشه ...

مریم چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 20:41 http://maryymehran.blogfa.com

سلام واای عجب آدم هایی پیدا میشه این دورو زمونه به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد

سلام مریم خانم عزیز
تازه این نمونه آدم ، خیلی خطرناک نیست و میشه فکری براش کرد ...
متاسفانه از این خطرناکتر هم خیلی هست ...

زبله چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 20:18 http://lee-aad.blogsky.com

ای بابا ای بابا..خوبی به کسی نیومده....پسر منم خیلی ادم ساده ایی.همینطور بر میداره به هرکسی ناله کرد نسیه میده بعد منو باباش باید بیفتیم دنبال پولمون..خیلیاشونم که فلنگو بستن..نمیدونم چکار کنم با این دل ساده اش که گاهی احمق بودنشو نشون میده .........البته دور از جون شما.. خو باید قبول کنید بعضی محبتها بیشتر حماقته تا محبت..باید یه فکری به حال دلهای سادتون بکنید اینجوری نمیشه زندگی کرد..من همیشه با پسرم همین مشکلو دارم ..خیلی دلرحمه و دلش برای همه میسوزه جز خودش..

لیلا خانم عزیز
میدونم که خیلی خوب میشد اگه آدم هم مهربون باشه و هم کلاه سرش نره ! ولی من براتون یه مثال میزنم :
دوست داشتین گل پسرتون هر موقع نیستین یه کلاه گل و گشاد سر مشتریها بذاره و حسابی اونارو تیغ بزنه تا جائی که بعنوان یه حقه باز توی کسبه و اهل محل مشهور بشه و شما رو مستاصل کنه ... البته دور از جونشون
لیلا خانم عزیز، حاضرم به قول شما احمق فرض بشم ولی حقه باز و کلّاش نباشم ...
باور کن اشکال از من و آقازاده ی شما نیست ، راه ما درسته ، اشکال به اونا برمی گرده که از محبت آدمهای مهربون سوء استفاده میکنن ...
بازم تکرار می کنم ... فقط تصور بکن پسر دل رحمی نداشتی ...

سهیلا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 04:56 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

سلام بهمن خان
یادتون باشه تو دجله چیزی نندازید
چون در بیابان خبری نیست

سلام سهیلا خانم عزیز
بیش از ده بار این جمله رو خوندم و بر خودم لرزیدم ...
آخه همه ی ما به این امید زنده ایم که شاید در بیابان خبری باشه ...
و واااااای به روزی که حتی در بیابان هم خبری نباشه ...

هنوز یلدا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 21:26 http://yet2.blogfa.com

سلام بهمن خان
ببخشید مزاحمتون میشم.
من یه وامی میخواستم بگیرم.یه ضامن معتبر باید باشه.میتونم ازتون خواهش کنم شما ضامن من بشید؟


ولی حالا جدای از شوخی، این آقایون پیگیر بانکی، پیگیری وامها و اختلاسهای میلیاردی رو هم با همین حدت و شدت میکنند؟

سلام یلدا خانم عزیز
خیلی خیلی خوشحالم که دوباره پیداتون کردم
ظاهرن بلاگفا هم به شما ضربه زده ، اساسی ...
و اما ضامن معتبر !!!
راستش من ضامن هستم ولی معتبر نیستم
که اگه معتبر بودم توی بلک لیست نبودم ...

منم جدای از شوخی عرض میکنم ، برای اختلاسهای میلیاردی کسی ضامن نمیشه که بخوان با این شدت و حدت باهاش برخورد کنن

الهام سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 18:26

مگه میشه مگه داریم

چرا نمیشه ؟
چرا نداریم ؟
هووووووووووووووووووووووه !!!
تا دلتون بخواد ...

علی امین زاده سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 09:18 http://www.pocket-encyclopedia.com

من به نظرم اگر شخصیتش را شناخته بودید چندان منطقی نبود ضامنش بشوید. اینجوری شاید الان شخص نیازمندتر و با آبروتری از شما درخواست وام کنه و شما به علت بلک لیست بودن نتونید ضامنش بشید.

جناب امین زاده عزیز
حرف شما کاملن منطقی و محکمه پسنده و در برابر منطق شما هیچ دفاعی ندارم بجز اینکه عرض کنم چون مدت زیادی نبود که به اون واحد منتقل شده بودم شناخت دقیقی از ایشون نداشتم و صرفن بنابه دلسوزی کباب شدم ...

علی امین زاده سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 09:12 http://www.pocket-encyclopedia.com

خواندن این مقاله به بانوان محترم توصیه نمی شود:
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1472
ready up و منتظر حضور سبزتان

سلام استاد عزیز
عنوان این پست شما ، خیلی وسوسه کننده است ...
راستش رفتم سرکی کشیدم و کمی خیالم راحت شد و در اولین فرصت از اطلاعات کاملی که در مورد قسی القلب ترین دختر تاریخ داده اید استفاده خواهم برد .

سحر سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 08:18 http://meandmydaughter.blogfa.com


بعد از اینهمه شکلک دلم نیومد بعد از مدتها سلامی به شما سحر خانم عزیز نداشته باشم
واقعن بعد از اینهمه تعطیلی اجباری ، از دیدن دوباره کامنتتون خیلی خیلی خوشحال شدم ...
انشاالله خدمت میرسم .

ققنوس دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 09:51

عمو جان شما هر چی دوست داری منو صدا بزن ولی ظاهرا با نرگس راحت تری

ممنون از لطف و محبت شما خواهر خوبم
پس با اجازه شما ، از این ببعد من شمارو با اسم زیبای " مرجان خانم " خطاب میکنم

مینو یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 23:23 http://milad321.blogfa.com

سلام
فعلا که از ضامن شدن معافم.چند باری قبلا مجبور شدم خودم با بانک تسویه حساب کنم.بعد از اون دیگه گفتم نمیتونم ضامن بشم.اما خداییش خیلی خوش حسابم.تنها بد حسابیم دیر کرد پرداخت مبلغ مختصری بدهی به پدرمه.یعنی از خودش قرض کردم و مبلغ کمی رو هنوز نتونستم بپردازم.

سلام مینوی عزیز و بسیار محترم
بزرگترین دلیل بر خوش حسابی شما ، علاوه بر نوشته های دل نشین شما ، که بخش عمده ای از شخصیت درونی شماست و نشان از عظمت روح شما داره ، این موضوعه که چندبار برای وامهای نگرفته خودتون اقدام به تسویه حساب کردین ...
براتون سلامتی و سعادت آرزومندم .

مریم (روزهای زندگی من) یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 22:14 http://www.roozhaam.blog.ir

وای چه خوب نظرم اومد

مریم (روزهای زندگی من) یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 22:12 http://www.roozhaam.blog.ir

سلام آقابهمن قالب نو مبارک فکر کنم من دیگه با این قالب مشکلی نداشته باشم و نظرمم راحت بیاد
آقا بهمن چون شما خودتون خوبید آدم های اطرافتونم خوب میبینید
بخاطر همینم نتونستید مثل بقیه بدیای اون آقارو ببینید
اینا تعریف نبودا برداشت واقعیم بود

سلام مریم خانم عزیز
بابت قالب نو ، خدارو شکر که مقبول طبع مشکل پسند دوستانی چون شما قرار گرفته ...
و برای تعریفی هم که از من نوشتین ، ممنونم و خدا کنه واقعیت داشته باشه ...
بازم ممنون

نگین یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 13:22

شنیدم اینجا ضامن وام میشن
درست شنیدم ؟

یاد باد آن روزگاران ...
یاد باد ...

شایعه است جانم ... شایعه ...
ضامن میشدیم ... قبلنا !!! بقول خودتون:
یاد باد آن روزگاران ...
یاد باد ...

ملیحه یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 11:34

سلام به شما
اخه قبل از اینکه قسمت نظراتتونو باز بذارید من نمیتونسم براتون اینجا چیزی بنویسم و مجبور بودم بفرسم به قسمت تماس با من.ولی الان راحت میتونم براتون پیغام بذارم.
یعنی میاد برای این بود . داشتم امتحان میکردم.

سلام مجدد بر ملیحه خانم عزیز و گرامی
پس با این حساب ، منظور شما از " میاد " ، " میره " بوده ...
یعنی طبق قانون نسبیت انیشتین ، اگه شما جای من نشسته بودین باید میگفتین " میاد " و اگه من جای شما نشسته بودم باید میگفتم " میره " !!!
ملیحه جان ،
فکر کنم با این مثالی که زدم خود انشتین هم نتونه دوباره قانون نسبیت رو اثبات کنه ...

نادی یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 10:26

سلام
کار فوق العاده ای نکردم فقط یاد گرفتم که هر کاری تووی زندگی مون یه بازتابی دارد و حداقلش آرامش است...
یه نگاهی به زندگی این آدما بندازی دائما گرفتار و آشفته هستند که این نتیجه رفتار نادرست خودشون هست.ادای دین و قرض برکت میاره تو زندگی که این جماعت از آن غافلند...

سلام مجدد و اظهار خوشحالی از کامنت دوباره شما خواهر خوبم
در اینکه کار فوق العاده ای نکردین ! شک نکن که کردین
شک نکن که افرادی این چنین متعهد و مسئول کم بودن و سالهاست که کمتر شدن !
شک نکن هر کسی در قید و بند بازتاب رفتارهاش نیست ، که اگه بود دنیا کمی قابل تحمل تر میشد ...
شک نکن ادای دین برکت میاره ولی چرا جماعت کثیری ازاین حکمت غافلند ...!

ققنوس یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 10:12

سلام عمو بهمن
چرا به من میگی نرگس !!!!
اسمم همونه که تو ایمیلمه
نررررررررررررررگسسسسسسسسسسسسسس

سلام و عرض شرمندگی خدمت شما خواهر خوب و عزیزم
مشکل از اونجا شروع شد که من تا حالا فکر میکردم وبلاگ " نار ققنوس " متعلق به شماست و چون توی اون وبلاگ ، پای نوشته ها اسم " نرگس خانم " نوشته میشد ، فکر کردم این اسم مجازی شماست و شماهم ترجیحن دوست دارین با همین اسم مورد خطاب قرار بگیرین ...
حالا که روشن شدم آیا اجازه دارم از این ببعد شمارو با اسم ایمیلتون خطاب کنم یا فقط باید بگم " ققنوس خانم " ؟؟؟
سواله دیگه ! پیش میاد ...

نادی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 18:01

سلام

اظهار نظر کردن در اینباره خیلی سخته ...
تجربه های تلخی که آدم رو به چه تصمیماتی وا میدارد..شاید اگر بجای رودرواسی و بر مبنای واقع بینی عمل می کردیم کمتر دچار اشتباه میشدیم و بی جهت اعتماد خود را خرج نمی کردیم تا مجبور به پاک کردن صورت مسئله نشیم.
بعنوان یه وام گیرنده همیشه قسطام را به موقع دادم و دست اخر هم با یک جعبه شیرینی به اضافه مدارکی که از تسویه حساب میگرفتم خدمت ضامن میرفتم و کلی تشکر هم کردم...بهرحال این روزای مبادا ممکنه بارها در زندگی هر کدام از ما تکرار بشه اینطور نباشه که با رفتارهای نادرست رسم جوانمردی رو برچینیم.
اجر همگی تان با خدا ♧♧♧♧♧

سلام نادی عزیز و گرامی
بسیار متین و منطقی ،
نکته ی قضیه همین رودرواسی کردنه که آدمهارو توی مخمصه میندازه ...
و اما شما ، راستش شما یه نمونه ی مثال زدنی از یه انسان متعهد و مسئولی
انسانی که کم کم داره نسلش منقرض میشه ...
نادی خانم عزیز ، بنده در خوشبینانه ترین حالت ، با وام گیرنده هائی مواجه شدم که اقساط وامشونو صفر کردن بدون اینکه به من اطلاع بدن که برم و چکم رو از بانک تحویل بگیرم ...

مریم شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 16:14 http://onnakhast.persianblog.ir

آخه آدم ضامن کسی که در آستانه ی بازنشستگیه میشه؟
فقط باس ضامن کسی بشی که موقع وام ضامنت شه و خلاص!
اما این خیلی رو داشته که با پول شما بدهیشو صاف کرده
این موردش هیچ رقمه تو کتم نمیره!

مریم خانم عزیز
با محاسبات امروزی حرف شما کاملن منطقی و محکمه پسنده ! ولی چه کنم که من با حساب کتاب آدمهای قدیمی ضامنش شدم ! اونائی که با یه تار موی سبیل یه طایفه رو تضمین می کردن

سهیلا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 15:41 http://rooz-2020.blogsky.com/

هعیییییییییی روزگار
حالا ما یه بار خواستیم بهت رو بزنیم بیای ضامنمون بشیااااا..........اینقدر تو این پست ننه من غریبم بازی درآوردی که عطاشو به لقاش بقشیدیم عاموووووووووووو
تازه منکه عسکه دستمو که رو قرآن گذاشتم رو هم برات فرستادم که اقساطشو به موقع پرداخت میکنم دیگه اینهمه قیل و قال نداشت کوکااااااااا بهمنی....
نوچ...نخیرررررررررر......از شما آبی برای ماگرم نمیشه
مارو باش رو دیفال کی یادگری نوشتیمااااااااااااا

هعیییییییییییی باز چی شده ... یعنی ده بار ضامنت شدم ! همه شون روی هم یه بار هم حساب نشدن ؟ انکار نکن که برا همه شون سند دارم ... ولی خب چه میشه کرد ، مگه من چند خواهر دارم که منو به اسم نوشابه صدا بزنن : کوکااااااااااا ... ( اینهمه نوشاوه خوب خوب ، کوکاااااا !!! ) خواستم بگم شما حتی اگه کوکا هم صِدام نزنی ، حتی اگه فقط آب معدنی هم بهم بگی من بازم هر جا و هر زمان که اراده کنی بهت اجازه میدم رو دیفالم یادگاری بنویسی ...

غریبه شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 14:06

سلام
میگه زدی ضربتی ضربتی نوش کن
هی برو خاطره تعریف کن و ما را هم ببر توی آرشیو خاطرات غبار گرفته
برادر همسر از اون آدمای بسیار بد حساب است
یه روزی دنبال ضامن می گشت و گذرش به منزل ما خورد از اونجایی که منو می شناخت که دستش برایم رو است
سراغ همسرم رفت گفت پانصد تومن وام می خوام بگیرم بیا ضامنم بشو
ولی شرط و شروط داره
۱ ~ سر وقتش قسط را بدهی
۲ ~ فردا نیای بگی والله اینقدر را به فلانی دادم که پس نداده خوب بالاخره او هم گناه داره و ۰۰۰۰۰۰۰
۳ ~ اگه قسط را ندی زنگ می زنم به خانمت
گفت بابا من می خواهم او نفهمد مگه چقدر می خوای ضامن بشی اینقدر شرط و شروط می گذاری
پشتون به آن نشان بعد نه ما بانک زنگ زد که فقط یک قسط را داده
همسر من هم طبق شروط فی ما بین رفتار کرد و به خانمش گفت
فردا ش با توپ پر آمد و تسویه حساب کرد و رفت
جالبه خانه که همسرم تا کنون سه بار ضامن زن برادرش شده و تا حالا یک بار هم بد حسابی نکرده

سلام غریبه جان عزیز میبینم که شمشیر رو از رو بستی ؟ بحث شیرین ضربت و ضربت زنونه ... خب واقعن باریکلا به خانمتون که اینقدر قضیه رو سفت و سخت کرده بود و اینهمه شرط و شروط گذاشته بود ... ولی نمیدونم چه حکمتیه ، اونی که بد حسابه ، اگه تمام گزینه هارو روی میز بذاری بازم زورش میاد قسطاشو بده ...

آزاده شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 12:11

سلام حالتون خوبه اولین ظهر شنبه مرداماهی تون بخیر فالب جدید بلاگتون هم مبارک ایشالله بسلامتی راستی داستان این ضامن و وام برای خیلی ها دردسر ساز شده و همیشه برای منم جالبه که چرا وام گیرنده رو نمیتونن تحت فشار قرار بدن و از ضامن حقوق بیچارش کم میشه در مورد ماهم اینطور بود و با اینکه وام گیرنده شاغل دولتی بود و حقوق داشت ما رفتین گفتیم بابا خوب این شماره حسابش از حقوق خودش کسر کنین میگفتن ما اجازه نداریم فقط باید از حقوق شما کم کنیم (به عنوان ضامن) وما 2 سال تمام قسط وامی دادیم که یک قرونش هم مال ما نبود البته آشنا بود و نمیشد کاریش کرد

سلام آزاده ی عزیز و گرامی
بسیار بسیار ممنونم از لطف شما نسبت به خودم .ایام شما هم انشاالله به خوبی و خوشی سپری بشه
من از بیگانگان هرگز ننالم ... داستان من و شما و خیلی از ماهاست ...
منم ضامن یکی از بستگان شدم ، با کمال پرروئی بیش از دو ساله که یک ریال قسط نداده .
تازه این به اصطلاح مرد ، وام رو به نام کارگر اداره شون گرفته !
یعنی وام چندین میلیونی گرفته ولی اسمی از خودش وجود نداره و من ضامن وام گیرنده ای شدم که اصلن اونو ندیدم ...
... که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ...

پونی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 11:15 http://pppooonnnyyy.blogfa.com

برای منم احضاریه دادگاه برای ضامن که من باشم به محل کارم اومده بدون پاکت و امور مالی هم دو تا قسط 500 تومنی ازم کم کرده !

رفتم بانک میگن ببخشید اشتباه شده! زنگ میزنیم امور مالی که دیگه کم نکنن و من یه هفته علاف شدم !
گفتم به امور مالی میگن شفاهی که نمیشه باید برین نامه بیارین تازه پس گرفتن پولتون کلی طول می کشه
بانک هم مرکز شهر مصیبتیه جای پارک

منم مثل شما توبه نمودم
از دلرحمی آدم سوئ استفاده میشه شما هم گل و بلبل ...

سلام پونی جان عزیز
کامنتت رو که میخوندم ، یه لحظه تصورت کردم توی ترافیک و اون شلوغی ، با پیشونی عرق کرده و کلی اعصاب بهم ریخته که تازه باید بری با مسئول بانک کلنجار بری که این رسمش نیست که طرف قسطشو نداده و از حقوق من کسر بشه ...
خدا به فریادت برسه ...
فرق داستان شما با من در اینه که من خودم قسط هارو دادم و نذاشتم اداره ازم کسر کنه ...
بعدشم پونی جان ، یه اعتراف مشترک المنافع میکنم :
نه من توبه کردم از ضمانت دیگران و نه شما و نه همه ی آدمهائی که دلشون برا دیگران میتپه ...

ققنوس شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 10:12

به چنین ضامن گل و بلبلی نیازمندیم

سلام عمو بهمن
برادر منم به چنین دردی گرفتار شده حالا طرف یکی از مدیران ارشد یک اداره دولتی بزرگه با خدا میلیون تومن حقوق ولی هنوز نفهمیدیم چرا قسطاش نمیده و داداش من مجبوره قسطاش رو بده ضمن اینکه از همون اداره ای که به شما نامه دادن به ایشونم نامه دادن و خدا رو شکر بلک لیستش کردن

این ضامن گل و بلبل ، اگه منم ، دربست در خدمتم
سلام نرگس خانم عزیز و گرامی ظاهرن هر کسی به نوعی گرفتار بلای خانمانسوز ضمانت شده ، یکی کمتر و یکی بیشتر ولی اینکه طرف حساب برادر شما مدیر ارشد باشه و زورش بیاد قسط وامشو بده دیگه واقعن نوبره ... خدا به برادرتون صبر و تحمل بده تا بتونه حقش رو از حلقوم این نامرد بگیره ...

پژمان شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 09:08 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام عمو بهمن عزیز
خوبی عمو؟ اوضاع احوال خوبه؟ دعاگوت هستیم
منم الان چند وقته گرفتار یه همچین آدم ب منطقی هستم. طرف بلانسبت همه دوستان یه آدم بیشعوریه که دومی نداره. میگه چون زیاد بهم زنگ میزنی منم قسط ها رو نمیدم. از خودم به خاطر این حماقتم حالم به هم می خوره.
یعنی تا عمر دارم دیگه ضامن کسی نمیشم.
راستی شما که آدم مهربونی هستی میای ضامن من بشی یه 500 میلیون تومن وام بگیرم. نه اینکه شما فرشته مهربونی هستی خودت هم زحمت قسط هاش رو بکش

سلام دوست عزیز و ندیده ، پژمان خان جان
اول از همه دور از جون شما !!! اون احقی که شما بهش اعتماد کردین و ضامنش شدین باید از رفتار غیر انسانی و احمقانه ی خودش حالش بهم بخوره نه شما ، که سعی کردین توی شرایطی مشکل یه همنوع رو حل کنید ...
واقعن روزگار غریبی است ...!
پژمان جان ، خوبی انشاالله ، ایام به کام مبارک ، شیرین هست انشاالله ؟
امیدوارم که اوضاع بر وفق مرادتون بچرخه . انشاالله .
برا اون وام 500 میلیونی هم دلم میخواد کمکتون کنم ولی مثه اینکه خبر نداری !
واحد پول ما ، خصوصن توی بانکها " ریاله " نه " تومن " بنابراین هیچ کاری از دست من براتون بر نمیاد ...
وگرنه هم وامو میگرفتم و هم قسطاشو میدادم ...من که از خدام بود ...

sania شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 09:08 http://saniavaravayat.blogsky.com

عمو بهمن ضمانت بد دردیه . من وقتی سن و سالم کمبود یکی دوبار جسارتا همچین غلطی کردم برای یک شخص نزدیک ولی یک جورهایی پدرم دراومده بود ...
چون هم وام دادم هم سود رو خودم دادم هم پیش چند نفر بد حساب شدم . تا چند سال از وام میترسیدم همین الانش هم با همه مشکلات جسارت وام گرفتن ندارم به خدا................

سلام سانیای عزیز
دور از جون شما ، غلط رو اون بی انصافائی کردن و میکنن که از اعتماد آدمهای خوبی چون شما ، سوء استفاده میکنن...
فقط دعا میکنم هیچوقت شرایطی براتون پیش نیاد که نیاز به ضمانت دیگران داشته باشی .انشاالله .

ملیحه شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 08:56

وای اومد .
چه خوب
سلان داداش بهمن عزیز
وای که این ضامن شدن چه کار بد و چه کار خوبیه.
من همین الان ضامن 4 نفر هستم
خدا به خیر کنه البته همه اشنا هستن و خوش حساب(امیدوارم)
ولی خدائیش اونای که اقساطشونو پرداخت نمیکنن خیلی خیلی بی انصافن .
جواب محبت رو با بدی میدن.
چند سال پیش یکی از همسایه های ما ضامن یکی شده بود اون نامرد باعث شد این بیچاره ها خونشونو از دست بدن .خونه بزرگ و گرونشونو بانک جلوشو گرفت اونا تا همین پارسال اجاره نشین بودن.

سلام مجدد بر ملیحه خانم عزیزواقعن ضامن شدن هم خوبه و هم بد ... توی این روزگار نمیشه ضامن کسی نشی ، آخه حتمن یه روزی هم شما نیاز به ضمانت کسی خواهی داشت ... انشاالله که این چهار نفر به خوبی و خوشی اقساطشونو بدن و خیال شما هم راحت بشه ... ولی چه بی انصاف بوده اون نامردی که همسایه ی بیچاره ی شما رو بدبخت کرده ...واقعن فکرشو که میکنم و خودمو جای اون بنده خداها میذارم کله ام داغ میکنه ...
واقعن چه آدمهای بی انصافی دارن اکسیژن خدارو حروم میکنن ...

ملیحه شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 08:51

میاد یعنی ؟؟؟؟

ملیحه خانم عزیز
متوجه منظورتون نشدم !
کی میاد ؟؟؟؟
لطفن مسئولین محترم ، در پاسخ به این سوال مهم و حیاتی کمکم کنید ...

شیوا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 08:18

سلام آقا بهمن عزیز
ضامن شدن بدترین کار دنیاس واقعا ! متاسفانه نمیشه هم به همکار گفت نه ضامنت نمیشم. ولی همکارهای ما یه رسمی دارن اینجا که از قدیم بوده. هر وقت شرایطی برای وام اعلام میشه ، اونهایی که می خوان وام بگیرن خودشون می رن دو تا دو تا ضامن هم میشن اینجوری خیالشون راحته که اگه طرف قسطشو نداد اینها هم قسطشونو نمیدن من که فعلا همکارهام به خاطر اختلاف سنی که باهاشون دارم خیلی سراغم نمیام برای وام و ترجیح میدن به دوستهای قدیمیشون بگن

همون فاز اول به جای پرداخت بدهی بهتر نبود جهت دعوا اقدام می کردین ؟؟؟ راهی نیست که جلوی پرداخت حقوق طرف گرفته بشه؟ ما اینجا اگه کسی وامش رو نده از حقوقش کم می کنن ! (البته یه تعدادی از بچه ها که قرارداد کارشون متفاوته)

سلام بر خواهر خوب خودم شیوا خانم عزیز اول یه موضوع رو بگم بعد میرم سر اصل مطلب ... باور میکنی امروز میگفتم مدتیه خبری از شیوا خانم نیست ؟ باور میکنی کمی تا قسمتی داشتم نگرانتون میشدم ؟ آخه میدونی ، چند نفری از شما عزیزان هستین که حضورتون توی این خونه ی محقر و صمیمی ، تقریبن دائمی شده و هروقت یکی از شماها غیبت داشته باشه ، حتی موجه ، ناخودآگاه نگرانتون میشم ... باور کنید تقصیر من نیست ، این نگرانی ها ، آینه خوبی های شماست ... و اما بعد : ضامن شدن اتفاقن خیلی هم خوبه ! اگه بد بود که امام رضا(ع)ضامن آهو نمیشد ... دوم اینکه ما هم تقریبن به روش شما عمل میکنیم ، یعنی هر دو نفر با هم ضامن همدیگه میشن ولی در مواردی که کسی بخواد منفردن وام بگیره این مشکل پیش میاد ... در ضمن خوشبختانه اداره ما گواهی اشتغال به کار میده و بخاطر مشکلات مالیش گواهی کسر از حقوق نمیده ... و نکته آخر اینکه من دلم به حالش میسوخت و نمیخواستم ضایعش کنم ، بهمین خاطر اقساطش رو خودم پرداخت کردم ...

زری جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 23:41

سلام. من هم یه اعتراف کنم، من دیگه دسته چک نمیگیرم که ضامن نشوم یعنی نمیدونم نه دلش را دارم قید پول را بزنم و خودم برم بدم و نه رو دارم بگم که ضامن نمیشم ولی اینطوری میگم دسته چک ندارم و خلاص میشم. حالا شاید اونها فکرکنند دروغ میگم ولی خب خودم خیالم راحته که واقعا دسته چک ندارم

سلام زری خانم عزیز گرامی
اول اینکه بسیار ممنونم که با مشغله ای که دارین بازم دوستات رو توی این کلبه ی مهر و صفا فراموش نمیکنی !
بعدشم در رابطه با کامنتتون واینکه دسته چک نمیگیرین تا ضامن دیگران نشین و این خصلت کمروئی و عدم قدرت " نه " گفتن به دیگران ، یاد خاطره ای افتادم که انشاالله عمری باقی بود چند روز دیگه براتون قصه شو تعریف می کنم .

مردبزرگ جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 17:13

سیاهه نارگیله
فرشته نارگیله
هلللللللهههههه
سلام عمو فرشته

سلام مرررررررررد بزرررررررررگ جان
چه عجب از تخت ریاستت در دنیای تلگرام کمی جابجا شدی و سری هم به این خونه ت زدی
ضمنن تا افراد عزیزی چون شما و دوستان خوبم وجود داره من کی باشم که فرشته بشم ...مگه من رامبدم ...!!!

مانیا جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 15:00

سلام به اقا بهمن
به به خیلی عجب اقا!صفا آوردین!راه گم کردین؟؟نمیامدین دیگه!
اول از همه که خیلی خیلی قشنگه قالب جدید
دوم هم خدا خیرتون بده مث اون قبلی نیست قسمت نظرات،یعنی من هر وقت پیام میذاشتم برای شما با هزار بدبختی باید تأیید میشد،اعصاب برای من نذاشته بود
برای این پست هم خب یه جمله معروف هست ک میگه تا نباشد چیزکی مردم نگوید چیزها!!یا فلسفی ترش میگه:هر وقت بیشتر از یک نفر و بیشتر از یک بار تو را به رفتاری متهم کردند یعنی آن رفتار حتمأ در تو دیده شده است!یعنی این اقا یه چیزی ازش دیدن دیگه
از این ب بعدم زود زود بیاین

سلام بر مانیای عزیز و گرامی
خواهر خوبم ، مانیا جان ، چقدر این عصبانیتت به دلم نشست
ممنون و خدارو شکر که منِ بی مقدار اینقدر دوست قابل و خوب دارم ... گنجینه هائی که با دنیا عوضشون نمیکنم ...
راستش تعطیلات عید فطر رو چند روز مرخصی زدم تنگش و رفتم شهرستان ...و الانم که در خدمت شما عزیزان هستم .
برای قالب جدید هم خدارو شکر که مورد پسند واقع شده و برا تاخیرات هم چشم . سعی میکنم جبران کنم ...
بازم بابت اینهمه محبت شرمنده و سپاسگزارم ...
برا اون چیزکی هم که گفتی ، راستش من بعدن فهمیدم چیزکی توی کار بوده ...

نسرین جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 03:10

سلام بهمن عزیز
اینو نوشتین چون من گفتم ضامن من بشید؟... از شما توقع نداشتم..

این قالبتون جالبه و خیلی قشنگ
چطوری تآییدیه رو برداشتین؟

سلام بانوی عزیز ، نسرین بانوی گرامی و مهربون
شما ماشاالله به تنهائی ضامن یه قوم هستی ، چه نیازی به ضمانت منِ بی اعتبار ...
با اینحال شما تاج سر ما هستین ، هرجا نیازی بود من دربست مخلص شماهم هستم
برا قالب هم ممنون از تائیدتون . این قالب رو به درخواست دوست خوبمون " سپیده خانم " عوض کردم ( سپیده خانم قبل از شما کامنت گذاشته ، جهت اطلاع )
و اما روش برداشتن تائیدیه :
هنگام ورود به مدیریت وبلاگت ، میری توی بخش مدیریت یادداشت ها ؛ در اونجا در ستون سمت راست ، در بخش تنظیمات وارد میشی .
در این بخش سه تب وجود داره " تنظیمات عمومی ، یادداشت ها ، بخش نظرات .
در بخش " نظرات " ردیف اول به شما این امکان رو میده که مجوز نوشتن کامنت رو به خوانندگان بدهی." فعال باشد ، غیر فعال باشد ، فعال باشد ولی امکان درج نظر جدید نباشد "
در ردیف دوم نوشته شده " نظرات تنها بعد از تایید مدیر وبلاگ برای عموم نمایش داده شود"
اگه تیک این گزینه رو فعال کنی ، نظرات تائیدی میشن و در غیر اینصورت ، تائید از نظرات برداشته میشه ...
امیدوارم توضیحاتم طولانی نشده باشن ...

سپیده 21 جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 00:39

سلام عموی عزیز
قالبتون قشنگه
حس زندگی میده.
ممنون ازتون

شما ثوابشو بردین و پیش خدا حقتون محفوظه.
کاش قبل از اینکه ضامنشون میشدین در موردشون یه کوچولو تحقیق میکردین.
صرفا بخاطره همکار بودن اعتماد نمیکردین.
همین آدمای بیخیال و از خدا بیخبر باعث میشن
به بقیه بی اعتماد بشین و نتونین دیگه
ضامن افراد نیازمند بشین.
در واقع تجربه تلخی واستون بوده و چشمتون ترسیده.

ما یه فامیل داریم، یه مبلغ خیلی کمی وام گرفته بود.
ولی قسطاشو نمیداد.حالا نمیداد یا نمیتونست رو دقیق نمیدونم. این آقا هنوز بعد ده سال با ضامن تسویه نکرده.
در حالی ادعاش گوش فلک رو کر میکنه.
اون آقای ضامن هم بنده خدا مثل شما چشمش ترسیده و خدا میدونه که چه آدم خوب و با خدایی هستش، ولی بعضیا با اعتماد مردم کاری میکنن که حتی واسه آدمای نیازمند هم نمیشه کاری کرد.

عمو شما چرا انقد خوبی ؟؟!

راستی آقایون چرا از خانماشون میترسن ؟؟
شما هم از مژگان بانو میترسین ؟

سلام سپیده ی سپید بخت
خدارو شکر که مقبول طبع مشکل پسند شما واقع شد ...
سپیده خانم ، راستش اصلن بحث ثواب مواب نبود ... فقط دلم به حالش میسوخت بس که بقیه اذیتش می کردن ... و بعد متوجه شدم که نصف حقشه ...
الانم متاسفانه برام درس عبرتی نشده ...فقط خدارو شکر اداره بهم گواهی اشتغال به کار نمیده و بالاجبار نمیتونم ضامن کسی بشم ... خدا خیرشون بده ...
یه مطلب مونده به آخری :
سپیده خانم عزیز ، شرمنده نفرمائید خوبی از خود شماست که به من لطف دارین ...
ضمنن ما مردا اصلن از خانومامون ترس نداریم ! نمیدونم اونا چکار میکنن که ما مردا زهله تَرَک میشیم ...

سعیده پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 22:21

سلام عمو بهمن؛
مجدد مزاحمتون شدم که پاسخ سوالی رو که مطرح فرموده بودید بدم...یه روز به صورت کاملا اتفاقی در حالی که اسم زبل خان(اون کارتونه)رو سرچ می کردم با وبلاگ همسرزبل خان آشنا شدم..بعد هم از اونجا با وبلاگ شما وبقیه ی دوستان مثل پونه خانم و...
بله..خودمم یه وبلاگ دارم ولی از اونجایی که جدیدالتاسیسه هنوز به اون صورت مطالبی نداره..ان شاءالله زمانی که یکم پا بگیره و راه بیفته و لایق بشه!حتما باهاتون تبادل لینک خواهم کرد...البته اگه اونموقع شما هم افتخار دادید وقابل دونستید...
یاعلی

سلام مجدد بر سعیده خانم عزیز
خوشحال شدم که جواب سوالمو دادین .
ممنون که اینجارو برا خوندن مطالبم انتخاب کردین و خوشحال میشم اگه روزی از وبلاگتون رونمائی کردین ، مطالبتونو بخونم و استفاده ببرم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد