دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

رادیو محلی ...

از مزایای جنگ تحمیلی ، افتتاح رادیو محلی برا شهرمون بود ...

رادیوئی که به منظور اعلام آژیر خطر حمله هوائی دشمن یا همون وضعیت قرمز کاربرد داشت ...

یه اعلامی و دریافت بمب های ارسالی صدام یزید کافر و بعد ، اعلام وضعیت سفید و خروج مردم از پناهگاه ها و ادامه زندگی در شرایط سخت جنگی ...


خب وقتی سهمیه اختصاصی ِ مردم ما شد موشک های نه متری و دوازده متری ! برا کوچه های سه متری و شش متری ، در عمیق ترین زمان خوابشون ، ساعت دو و سه بامداد ! دیگه اعلام آژیر معنی نداشت .

مسئولین تصمیم گرفتن از این رسانه برای انجام کارهای فرهنگی در شهر و روحیه دادن به بچه ها در جبهه استفاده بکنن .

عده ای نابلد و کاردان ، هسته ی اولیه رادیو رو تشکیل دادن .

" نابلد " چون تا اون موقع کار کلاسیک رادیوئی نکرده بودن !

" کاردان " چون ، پیش زمینه های کار فرهنگی رو بلد بودن و جسارت کار رو هم داشتن .

هسته ی اولیه این گروه رو مسئولین بسیج مرکزی انتخاب کرده بودن و منم از پایگاه بسیج محله مون برای پیوستن به این جمع فرا خوان شدم .

تشکیل یه مرکز رادیوئی از نقطه صفر ، اونم نه هر صفری !  کار سخت و طاقت فرسائی بود که ما با تلاش بسیجی وار ، اونو با موفقیت نسبی به انجام رسوندیم .


یادش به خیر ! هر روزِ اون روزا ، برام خاطره داشت ...

خوب یادمه اولین سالی که به مناسبت ماه مبارک رمضان تصمیم گرفتیم برنامه های مناسبتی داشته باشیم اتفاق مضحکی افتاد که در تاریخ چند ده ساله رادیو بی نظیره ...


یکی از اون برنامه های مناسبتی ، دعاهای خیلی کوتاه روزانه ی این ماهه که سرجمع ، هر روز دو دقیقه بیشترطول نمیکشن !!!

چون برای این برنامه دیر تصمیم گرفته بودیم ، لذا در تهیه دعاهای یومیه هم دیر اقدام کردیم .

در این میون ، وظیفه من ضبط این مناجات بود .


چون تا شروع اذان ظهرِ اولین روزِ ماه رمضان وقتی نمونده بود با عجله مناجاتِ روز اول تا پونزدهم رو روی یه نوار کاست ضبط کردیم و خیلی با عجله اونو رسوندم به واحد پخش .

همه ی پونزده دعا ، با فاصله کوتاه چند ثانیه ای از همدیگه جدا شده بودن .


نوار رو به آقا محمد ( مسئول پخش ) دادم و بهش گفتم اینا دعاهای بعد از اذان هستن ، به محض اینکه اذان تموم شد ، دعای روز اول رو از این کاست پخش کن ...

وقتی خیالم راحت شد که موضوع رو فهمیده ، بدو از واحد پخش خودمو رسوندم به روابط عمومی و قسمت ضبط برنامه ها که کمتر از هزار متر از هم فاصله داشتن و توی دوتا ساختمان جدا از هم بودن .

چون اولین بارمون بود ، میخواستم مثه یه شهروند معمولی ، منم دعاهارو بی واسطه ، از رادیو گوش بگیرم که اگه اشکالی دارن برا روز بعد اشکالشونو برطرف کنم .


اذان تمام شد و دعای روز اول ماه مبارک رمضان طبق برنامه ، از رادیو پخش شد .

میزان اکوی صدا افتضاح بود ، که باید اصلاحش می کردم . ولی صدای مداح عالی بود .

دعا که تموم شد و لذتش به تنمون نشست ، چند ثانیه سکوت پخش شد و طبق روال باید صدای تیک تاک و بعد صدای مجری پخش میشد که : 

 شنوندگان عزیز ، توجه شمارو به ادامه برنامه های شبکه سراسری جلب میکنیم


سکوت تمام شد و بر خلاف انتظارمون مداح با همون صدای آرومش اعلام کرد : دعای روز دوم ماه مبارک رمضان "

من :

مسئول روابط عمومی رادیو :

مدیر مسئول رادیو :

دوباره من :smiley face crying emoticon


مدیر رادیو بهم نگاه کرد و گفت : محمد داره چکار میکنه ؟ مگه براش توضیح ندادی ؟

قسم و آیه و قرآن که به پیر و به پیغمبر ، براش گفتم چکار باید بکنه ...

تا ما داشتیم جر و بحث می کردیم ، مداح با همون صدای نازنینش گفت : دعای روز سوم ماه مبارک رمضان "

مدیرمون با دو دستش زد توی سرش و گفت : آبرومون رفت ... به محمد زنگ بزنید ببینید چه غلطی داره میکنه !!!

ولی مگه لامصب تلفونو جواب میداد !

هنوز گوشی دستمون بود که دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان هم پخش شد ...

مدیر رادیو سرم داد زد و گفت برو ببین شاید محمد مُرده ! برو جلو این گندو بگیر ...


نمیدونم مسافت بین دو تا ساختمونو چطوری دویدم ...upset smiley emoticon


وقتی رسیدم ، مداحمون داشت دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان رو برا روزه داران عزیز میخوند ...

هر چی توی اتاق پخش رو نگاه کردم اثری از آقا محمد ندیدم که ندیدم ...

مجبور شدم به محض اینکه دعای روز هشتم تموم شد  ضبط صوت رو قطع کنم و نوار " ادامه برنامه ها از شبکه سراسری "رو پخش کنم و غائله رو تموم کنم ...super sad emoticon


بعد از ختم غائله ، تازه دیدم آقا محمد سلانه سلانه داره از دستشوئی میاد و با لبخند ملیح همیشه گیش میگه : تــــو اینجا چکار می کنی ؟

از اینهمه بی خیالیش کفرم بالا اومده بود . سرش داد زدم : لامصب ! تو نوار رو پخش میکنی و میری دستشوئی ؟

و آقا محمد خیلی ریلکس گفت : مگه گناه کردم ! خوو گفتم تا دعارو میخونه منم برم وضو بگیرم !

بهش گفتم  : الان خبر داری تا روز چندم ، دعا پخش شده ...؟؟؟

و خوشبختانه ! آقا محمد اصلن توی باغ نبود ...!!!

 

 

جالب اینه مساجد شهرمون و شهرهای اطراف تاااا جبهه ها ، شاهکار مارو از بلندگوهاشون پخش کرده بودن ...

دوستم می گفت : پیرمردی توی مسجد نشسته بود منتظر شروع نماز . در حالی که دستشو رو زانوهاش می کشید با طنز خاصی گفت : وَاااالا !!! خدا خیر دُها به رودیُمُون ! اَمسال خوب سیمُون مارَمَضُنَه وارُندِنِش ...!!! *

 

<!--[if !supportLists]-->* <!--[endif]-->پ.ن:آ وَالله ! خدا به رادیو مون خیر بده ! امسال خوب برامون ماه رمضانو تموم کردن...  

نظرات 32 + ارسال نظر
سعیده چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 17:24

سلام عموبهمن!وقتتون به خیر...
وبلاگتونو کامل خوندم ولذت بردم...
نوشته هاتونو دنبال خواهم کرد..لطفا زود به زود بنویسین...
قلمتون مستدام
یاعلی

سلام بر دوست عزیز و جدید خودمون " سعیده خانم "محترم
ممنون که وقت با ارزشتونو برا خوندن مطالب من صرف کردین ...
و خدارو شکر که از مطالبم خوشتون اومده ...
راستش نمیدونم شما از چه طریقی با وبلاگ من آشنا شدین و اینکه آیا شماهم وبلاگ دارین یا نه ؟
بهرحال حضور شما خواهر عزیزم رو دراین کلبه درویشی خیر مقدم عرض می کنم و براتون لحظات خوب و خوشی رو آرزو دارم

سپیده 21 چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 14:45

سلام عمو بهمن
حالتون خوبه ؟
چند روزه نیستید
امیدوارم همه چی خوب باشه.
دلمون براتون تنگ شده ها

سلاااااااااااام سپیده ی مهربون
خدارو شکر حالم خوبه و انشاالله که شماهم خوبِ خوبِ خوب باشین ...
راستش تمام این هفته رو مرخصی گرفته بودم و رفتم شهرستان و معمولن هرجا که میرفتیم وای فا نداشتن ...
خدا میدونه که منم دلم برا همه تون تنگیده شده ...
ممنون که جویای حالم بودین ...

sania چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 13:09 http://saniavaravayat.blogsky.com

امسال تو افطاری بابام تو خونه سیم انتن قطع شده بود. ما هم گفتیم صدا نمیاد چیکار کنیم یکی از فامیلها با اعتماد بنفس گفت من گوشیم تنظیم واسه اذان ظهر هیچی دیگه همه وایستادند 10 دقیقه رد شد خبی از گوشی ایشون نشد بعد متوجه شدیم گوشیش قاطی کرده مردم میخواستند به جای افطار ایشون رو بخورند.
راستی عمو بهمن من ادرستون گکم کرده بودم داشتم سکته میکردم که بچه ها دادند

سلام سانیای عزیز
خدارو شکر که مردم اون فامیلتونو بجای افطاری نخوردن
ووالله!! همه شدن داعش ...
ضمنن ممنون که اینقدر براتون مهم هستم که حتی برا گم کردن آدرسم هم نگران میشین ...

نسرین سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 11:18

همیشه اینجور آدما تو ایران میرسن به اون بالاها... حیف.

سیستم یکشنبه قراره درست بشه.
پلم برای همگی تنگ شده
پونی جان نمی تونم برات کامنت بذارم

حیف و صد حیف ...
انشاالله هرچه زودتر اوضاع همه مون عادی بشه ...

مهربانو/ دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 23:59 http://baranbahari52.blogsky.com/


وااای خدااااا
سلام داداش بهمن
من قدرت تجسمم عااالیه برای همین هر کی هرچقدر خندید من چند برابر خندیدم خیلیییی باحال بود .
دمتون گرم با این شیرین کاریاتون

سلاااااام مهربانو خانم
ماشاالله سوتی مون در حد بوندس لیگا بوده ...تجسم نمیخواد ...
البته تجسم قوی هم بهتر کمک میکنه به درک گندی که زدیم ...

سپیده 21 دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 15:31

سلام عمو
حالتون خوبه ؟؟

عیدتون مبارک
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین

سلام بر سپیده ی همیشه مهربون
عید شماهم مبارک و طاعات شماهم قبول حق ...
ممنون از اینکه تشریف میارین و ممنون که برام نظر میذارین و در بهبود وضع این خونه که متعلق به همه ی شما عزیزان داره کمکم میکنید

شکیبا دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 11:13 http://sh44.blogsky.com

سلام
خیلی با مزه بود
ایراد نداره پیش میاد

سلام شکیبا خانم عزیز
بله حق به جانب شماست ، پیش میاد ...
ولی اگه شماهم اون روز جای ما بودی و میدونستی این سوتی توی تمام شهر و شهرهای اطرافو اکثر مناطق جنگی داره پخش میشه و الان همه با شکم گشنه ، غش غش دارن میخندن معلوم نبود چه حالی بهت دست میداد ...

آزاده دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 10:10

سلام عمو بهمن خوبین عیدتون مبارک طاعاتتون قبول باشه ایشالله تعطیلات در کنار خانواده محترم حسابی بهتون خوش گذشته باشه ماشالله به این همه انرژی شما ایشالله همیشه پر از انرژی و شور و شوق باشین راستی فکر کنم شما وقتی پیر شین مثل همین پیرمرد بانمک و شیرین و دوشت داشتنی باشین وای خوش به حال نوه هاتون کلی باشما عشق میکنن خدا حفظتون کنه زنده باشیم و اون موقع هارو ببینیم البته بنده هم پیرزنی هستم اون زمان

اول مهمترین حرفمو بزنم تاااا بعد :
انشاالله که سالهای سال ، هرچه که از خدا فرصت زندگی میگیرین ، عمری پربرکت ، دلی شاد و تنی در صحت و سلامت کامل ، در کنار خونواده ی عزیزتون زندگی خوب و آرومی داشته باشین و از میوه های زندگیتون لذت وافر ببرین ...
این از مهمترین موضوع ...
و اما بعد :
آزاده ی عزیز و گرامی سلام بر شما و روح آزادی که دارین ، عید برشما و خونواده ی محترمتون مبارک باشه . انشاالله طاعات و وعباداتتون قبول درگاه حق .
بعدشم چه جمله ی قشنگی نوشتین : ...وقتی پیر شین ...
آزاده جان ؛ باور میکنی ، من الان پنجاه و پنج سالمه ولی همش احساس میکنم حدود سی سالمه ...
القائات شیطانه یا دل جوونی دارم ! خودمم نمیدونم ولی ممنونم که از دید شما عزیزان منم پا به پای شما جوونم و مثه جوونا ارزو دارم ...

مهندس میم یکشنبه 28 تیر 1394 ساعت 19:25

سلام عمو بهمن عزیز
وای مگه میشه ؟ مگه داریم ؟
قلم بسیار روان و شیوایی دارین ...
خوشمان آمد

سلااااااااااااام مهندس جان عزیز
وااااای چرا نمیشه ؟ چرااا نداریم ...؟
خیر مقدم عزیز جان ، ممنون که زحمت خوندن نوشته ی منو متقبل شدین و سپاسگزار تعریف و تمجیدتون هستم .
البته این داستان ها قابل چشمای شما دوستان عزیز رو ندارن ولی خب چه میشه کرد ...
برگ سبز منِ درویش هم همین چند سطری است که سیاه میکنم ...
بازم خدارو شکر که خوشتون اومد ...

نسرین یکشنبه 28 تیر 1394 ساعت 13:53

هاهاها... من بودم اونو می کردم مسئول همه ی برنامه ها.

خیلی جالب بود
سلام آقا بهمن
تقصیر خدمت دارم به جان خودم. اما ببخشید نگرانتون کردم.

سلااااااااااااااااااااااااام بر بزرگ بانوی وبلاگ خودمون
نسرین بانوی عزیز و گرامی
خدارو شکر که سلامتی برقراره و خدا میدونه چقدر خوشحالم که پیامتونو دیدم ...
بارها عرض کردم و بازم میگم که سلامتی شما از همه چیز برا من و دوستانت مهمتره ...
فقط کافیه که بدونیم هستی و به خوبی و خوشی و صحت و سلامت هستی ...
دل تنگتون میشیم ولی اون قابل تحمله ...
پس خواهش میکنم هر وقت که راحت بودی پای سیستم بشین و اصلن نمیخواد خودت رو اذیت کنی .
میتونی به مهربانو جان ماموریت بدی که پیام رسون سلامتیتون به ماها باشه ... همینم از سرمون زیادیه ...
بعدشم برا اون آقا محمد به عرضتون میرسونم خودشو رسوند به اون بالا بالاها ...
اینه دیگه ...

مریم شنبه 27 تیر 1394 ساعت 09:46 http://onnakhast.persianblog.ir

سلام آقا بهمن
عید فطرتون مبارک و طاعاتتون قبول

سلام مریم بانوی عزیز و گرامی
عید شماهم مبارک و فرخنده
طاعات و عبادات شماهم مقبول درگاه حق

سلام آقا بهمن عزیز
اصلنم تقصیر آقا محمد نبوده تقصیر شما بوده که دعای 15روز رو یه کاست ضبط کردین بهله

سلام مریم خانم گرامی
خدارو هزار مرتبه شکر که شما اونروز مدیرمون نبودی ! یا خدارو شکر که مدیرمون تفکر شمارو نداشت ...
تازه شم ، توی اون تحریما و کمبودهای جنگ میخواستی هر کاست یک ساعته رو اختصاص بدیم به یه دعای دو دقیقه ای ...؟
بقول امروزیا : مگه میشه ! مگه داریم ...
تخصیر ما این بود که فکر میکردیم آقا محمد میدونه دعاهای روزانه ماه رمضان چقدر کوتاهن ...
غافل از اینکه ایشون فکر میکردن که دعای هر روز برابر حجم دعای کمیله ...

مریم جمعه 26 تیر 1394 ساعت 13:24 http://maryymehran.blogfa.com

سلام واقعا چقدر زیبا و دلنشین و خواندنی نوشتید
اسم من مریمه خوشحال میشم بهم سر بزنید و با هم تبادل لینک کنید امیدوارم دوستای خوبی برای هم بشیم

سلام مریم خانم عزیز و گرامی
واقعن خوشحالم که خوشتون اومده و شرمنده تعریفاتون شدم .
از اینکه بیام و مطالبتونو بخونم افتخار میکنم . چشــــــــــــــــــم حتمن زنده باشم خدمت میرسم .
هرچند همون روزی که برام پیام گذاشتین با گوشیم اومدم و دو تا مطلبت رو خوندم و البته برات حرف دارم ولی راستش الان مسافرت هستم و با سیستم پسر برادرم دارم پاسخ میدم . ولی انشاالله بهتون سر میزنم .
ببخش اگه اینقدر دیر جوابتونو دادم ...

علی امین زاده پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 16:10 http://www.pocket-encyclopedia.com

اصحاب کهف؟
هوم....
جواب بدم یا ندم؟

آخه داره میشه چت روم! همینقدر بگم که طوفان حضرت نوح رو هم خوب یادمه!! اگه می خوای جزییاتش رو برات تعریف کنم!
چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی خب فیلمش رو دیدم دیگه!


خوو منم چون میدونستم فیلمشو دیدی اونو نوشتم ...
منظورم فیلم اصحاب کهفو میگم...

علی امین زاده پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 13:37 http://www.pocket-encyclopedia.com

بابا یه جوری کامنت می نویسی خوش به حالم میشه! نگو! یهو دیدی شروع کردم به قیافه گرفتن!

جناب امین زاده عزیز
جای قیافه گرفتن هم داری ... ماشاالله هزار ماشاالله از هر انگشتت هزارتا هنر میریزه . چشم حسودا کور

مریم چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 15:58

سلام آقا بهمن میگم ماشالا شما همه فن حریف بودینا
هنوزم فعالیت هنری دارید؟
اون پیرمرده تو مسجد چقد بانمک بوده

سلام مریم خانم عزیز
ممنون از حُسن ظنتون نسبت به من .
راستش اون موقع اینقدر کار رو زمین ریخته بود که هر نفر مجبور بود چند تا کار رو باهم انجام بده و منم کمترین خدمتی رو که میتونستم انجام بدم این بود ...
در مورد فعالیت هنری ، متاسفانه خیر ، سالهاست که وابسته به رشته فنی شدم .
و اون پیرمرد هم یکی از هزاران هزار پیرمردی است که در شهرمون شهره به حاضرجوابی و شوخ طبعی هستن

ملیحه چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 15:53

سلام داداش بهمن عزیزم
وای خیلی با حال بود
......
میگم چرا اینقدر کم پیدا شدید.
امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید.

سلام بر خواهر خوبم ملیحه خانم عزیز
از کم کاری نگو که سردسته تمام کم کارا کسی نیست بجز ...
بجـــــــــــــــــــــــــــــــز ...
بجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز " ملیحه خانم عزیز و محترم ...
ولی اگه منظورتون از کم کاری در گروه تلگرامه که با عرض معذرت من اینترنت گوشی ندارم و بعداز ظهرها که میرم خونه هم یا مهمون داریم یا مهمون هستیم ...
انشاالله تا بعد ماه مبارک ببینم چی میشه ...

زرین چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 15:52 http://httpzarrinpur.blogsky.com

با خوندن این پستتون یاد جنگ وبمباران وبسیج و.........افتادم.
مدیرتون هم سخت گرفته بود ا.خوب دعا بود دیگه. فکر کنید یهو اشتباهی کاستی از هایده داده بودید............
انشالا دیگه هیچوقت شاهد جنگ وکشتار نباشیم.به امید دنیایی پر از صلح وآرامش

سلام زرین بانو
گفتی هایده یاد یه سوتی افتادم که خودم توی پخش دادم .
پخش یه ترانه لری با صدای مرحوم سقائی به نام تفنگ اونم بدون سانسور ...
" تفنگ دردت به جونُم ، تفنگ بی تو نمونُم ....
تا جائی که میگه تفنگ دزدین یارم .... بوسیدن یارُم ...
خلاصه به بوسه که رسید فهمیدم این تفنگ با اون تفنگ جبهه که باهاش دشمنو میکشن زمین تا آسمون فرق داره ...
حالا شاید بعدن مفصلتر براتون گفتمش ...
ممنون از دعا و آرزوئی که برای صلح جهانی دارین .

علی امین زاده چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 13:35 http://www.pocket-encyclopedia.com

1- ممنون از حضورتان

2- تعجب می کنم چرا نوشته های خودتان را با آن توصیفها معرفی کردید. حرمت امامزاده را متولی نگه می دارد

3- گرامافون به رخ من می کشی شما؟! هر وقت از خاطراتت در مورد بازی با صدا در «ریل» reel نوشتی بعد من رو به دوئل خاطراتی دعوت کن

4- این لینک رو هم یک چک بفرمایید. فکر کنم خوشتان بیاید. یعنی، امیدوارم خوشتان بیاید. فعلاً چهار مقاله دارد:
http://www.pocket-encyclopedia.com/?cat=8

1-سپاس از شما و نوشته های خوبتان.
2-آخه راستش امامزاده ی من در مقابل امامزاده های شما عددی نیست ...
3-راستش اصلن من بازی با صدا در ریل رو نمیدونم چیه ؟
پس اینطور که بوش میاد شما با اصحاب کهف همبازی بودین ...
4-با کمال افتخار

مریم چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 12:50 http://onnakhast.persianblog.ir

عاااالی بود.
ما هم داریم از این داستانا!
خیالتون راحت الانم صدا و سیما که دیگه کلی.... هستن م سوتی میدن به چه عظمت.
بله شما را تنها نمیگذارند!

سلام مریم خانم عزیز
بله منم سوتی های صدا و سیمارو قبول دارم ولی فکر نکنم در حد این سوتی باشن ...

سهیلا چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 12:07 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

"بختمون هم کم کم بیس ناتلنگ"
سلام برار خوبم

سلام خواهر خوب و مِیربونم
نَدونی وَختِه سیُم دِزفیلی بِنِوِسی چَغدَه خوشحالُمِه کُنی...
اُسُونَه که احساسِ کُنُم حالِت خَوشَه وُ کُوکِت کُوکِه و کِیفِت میزونه ...
خدانَه هِزار مَرتَبَه شُکر که سَرحال بِبینُمِت ...
اَمو راسِش معنی اُو جُملَه نَه ، نَفَهمیدُم چیه ...
هَر چی بُوَه مَری تسلُطِ َُ شُومون به زَبُون دِزفیلی بیشتَرَه...

غریبه سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 17:56

یکی از دوست ها تعریف می کرد به پرواز ها تاخیر خورده بود
مسافر ها حوصله شون سر رفته بود
من هم یک فیلم ویدیویی را تازه از دوستم گرفته بودم به مسئول اطلاعات دادم که برای مسافران پخش کند
خودم هم رفتم دنبال کاری وقتی چشمم به تلویزیون ترمینال افتاد اولش گفتم تلویزیون چه فیلمی هایی داره پخش می کنه بعد یاد فیلم ویدیویی خودم افتادم که ندانسته کلی صحنه ی آنچنانی داشت
خلاصه یک یه ماهی در گیر نمایش اون فیلم بودم
خاطر ه دوم از روشن موندن میکروفون اطلاعات پرواز و تعریف خاطرات +18 که در سالن مستقیما پخش شده بود


یعنی افتضاح در این حــــــــــــــــــــــــــــــــــد ...
بابا بی خیال غریبه جان ...
مگه میشه ... مگه ممکنه ...
البته یادم نبود ! اینجا ایرانه ، کشور غیر ممکن ها ...

سپیده 21 سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 16:10

سلام بر عموی پر مشغله
حال احوال مهندس؟

عمو باور کنید یکی از بهترین خاطره هایی بود که
تا حالا خونده بودم.
خیلی بامزه و خوب تعریف کرده بودین.
من هیچوقت از خاطره تعریف کردن شما سیر نمیشم.

خدا خیر بده آقا محمد رو
یه ملت رو شاد کردن

سلام بر سپیده خانم مهربون و خوش قلب
خوشحالم که خوشتون اومده ...انشاالله تا باشه هی من خاطره تعریف کنم و هی شما دوستان حالشو ببرین
بازم بابت کم کاری هام ازتون معذرت میخوام ...

علی امین زاده سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 15:08 http://www.pocket-encyclopedia.com

شما هم انگار مثل من جنگ دیده هستید. پس شاید از جدیدترین مقاله ی من خوشتان آمد:

متقارن یا نا متقارن؟! مساله این است!
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1446
ready up و منتظر حضور سبزتان

سلام جناب امین زاده عزیزمقاله رو خوندم و بسیار از خوندن اون لذت بردم ضمن تشکر از شما بخاطر نوشتن این مقاله ، از همنیجا هم به دوستان عزیز توصیه میکنم که خوندن این مقاله رو از دست ندهند .

علی امین زاده سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 14:48 http://www.pocket-encyclopedia.com

آخی. یاد نوار کاست به خیر.
وقتی داشتم می خوندم پیش خودم چند سناریو برای پایانش حدس زدم. یکی اش این بود که شاید نوار پیچیده باشه!

وقتی نوار پیچیده می شد صدا کلاً به هم می ریخت! حتماً یادتان هست.

سلام بر دوست عزیز و جدید و نورسیده جناب علی خان جان
ممنون که نوشته ی منو قابل خوندن دونستین و برامون نظر گذاشتین .
در مورد پیچیدن نوار کاملن حق با شماست و معضلی بود برای خودش در حد ویروسی شدن سیستم
ضمنن اینکه نوار پیچیده میشد رو من کاملن یادم هست حتی صفحه گرامافون و شنیدن صدای خواننده ها از طریق دستگاه زیبای گرامافون !
اما اینکه شماهم اینارو یادتون هست نمیدونم ، چونکه از سن و سال شما اطلاعی ندارم اما هر که هستی و هرکجای این کره ی خاکی ، براتون آرزوی سلامتی و سعادت دارم و دورادور دستتان را به گرمی میفشارم .

نادی سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 10:20

فصل اول خاطراتون از روزای انقلاب
الانم از روزای جنگه..
بعدیش حتما روزای سازنده گی ست..
خب 36سال کافیست که اروم اروم اومده باشی..
الان دقیقا کجای این نقشه ایستاده ای...شوکه نمیشیم

خیلی جالبه ... گاهی اوقات خانومم میگه ما خانومها آینده ی خیلی دور رو میبینیم و شما عاقایون در خوشبینانه ترین حالت ، تااااا نوک دماغتون !!! باورم نمیشد ... نادی عزیز و گرامی خدا شاهده بدون کوچکترین شکسته نفسی عرض میکنم که در تمام مراحل زندگی تا اینجا ، همیشه جزء کوچکترین و کم اهمیت ترین عناصر جامعه بوده و هستم ... که اگر غیر از این بود الان باید بر بالای سرم ، زیر تلی از خاک نرم !سنگ زیبائی گذاشته بودن با شعری زیبا و سالی یکبار یادبود و دیگر هیچ ... فرمودی الان دقیقن کجای این نقشه ایستادم ...؟ الان دقیقن زیر پونزی که نقشه را به دیوار چسبوندن ... و تمام دردم از همون پونز است که به جانم افتاده ...

نادی سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 09:44

سلام
اینطور پیش برید فکر کنم دوره ی بعد باید منتظر کاندیداتوریه شما برای ر ی ا س ت ج م ه...باشیم.
از این به بعد بیشتر مراقب حرفام باشم(اینجا که آیکون ترسیدم هم که نداره)

سلام نادی خانم عزیزبه قول انگلیزیا " واااااااااااای "؟ یعنی چراااااااااااااا؟من کوجا و ر ی ا س ت بر جمهوررررر کوجااااا...سقف آمال من داشتن یه وبلاگ کوچولو بوده که شکر خدا اونم به لطف دوستان عزیز مهیا شده ...پس بیخیال مراقبت های ویژه ، هر چه میخواهد دلت تنگت بنویس که من هواخواه اون دل نوشته هاتونم .

نادی سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 09:15

سلام
اینطور پیش رفته باشید فکر کنم دوره ی بعد باید منتظر کاندیدایی شما برای ر ی ا س ت ج م ه ... باشیم
از این به بعد بیشتر مراقب پیامایی که می زارم باشم ( ایکون ترسیدم هم نداره)


سلام نادی خانم عزیز
به قول انگلیزیا " واااااااااااای "؟ یعنی چراااااااااااااا؟
من کوجا و ر ی ا س ت بر جمهوررررر کوجااااا...
سقف آمال من داشتن یه وبلاگ کوچولو بوده که شکر خدا اونم به لطف دوستان عزیز مهیا شده ...
پس بیخیال مراقبت های ویژه ، هر چه میخواهد دلت تنگت بنویس که من هواخواه اون دل نوشته هاتونم .

نگین دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 22:22

دم محمد آقا گرم با این شیرین کاری قشنگشون

میگم حالا اینا همه یه طرف ، من نمیدونستم آیکون دستمال قاقذی داره اینجاااااا

حالا دیگه با خیال رااااااااااحت میتونید پستهای اشک مردم رو در بیار بذارید چون به حد کفایت دستمال قاقذی هست واسه اشک ریختن

ببین نگین بانوی عزیزببین خودت دستور دادی پستای اشک آلود بذارم فردا بازم دست شوهر جانت رو نگیری و بیای دم وبلاگم و اعتراض کنی که این آقاست که بجای تو اشکمو در میاره ... تازه اگه مسئولین بی نزاکت بلاگفا کلید خونه مو بهم پس بدن میرم از اونجا یه عالمه دستمال قاقذی براتون میارم به قیمت یامفت ...

پونه دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 22:14

خو خدا خیرتون بده چرا دیگه با رادیو تلوزیون همکاری نمی کنید یه فکری هم به حال ما می کردید تو این گرما ماه رمضون زودتر تموم شه والا
ما این روزا هی میگیم چرا اذان مغرب تهران زودتر از ماست ولی اذان صبحشون دیرتر از ما نگو احتمالا اونا هم یه اقا محمدی دارند تو پخش که حواسش به اسلامو مسلمین هست


پونه خانم عزیز
خدارو شکر در جای جای این مرز و بوم کهن تااااااااا دلت بخواد آقا محمد خان ریخته که دلشون به حال اسلام و مسلمین میسوزه و حواسشون هست !!!
دیگه من عددی نیستم ...

زری دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 19:56

سلام. ایکاش همه ی سی روز را داشتید و یکجا پخش میکردید با این توجیه که " آنچه در روزهای آینده خواهید شنید"

سلام زری خانم عزیز حق با شماست کااااش اینکارو میکردیم ! ولی نمیدونم چرا مدیرمون هی دستاشو میزد بهم و میگفت : آبرومون رفت ... و اما بعد : راستش اونروزی که پیام خداحافظی شمارو خوندم بغضم گرفت و همینطور بغض بقیه هم ترکید ... پونه خانم هی مینوشت زری و هی آیکون میذاشت ... واقعن از اینکه مارو ترک کردین بشدت ناراحتیم و تنها چیزی که دلداری مون میده اینه که برای کار بسیار مهمتری از دوستات جدا شدی . همه برای موفقیتت دعا میکنیم و منتظر خبرهای خوب از طرف شما هستیم و قرار گذاشتیم هروقت انشاالله قسمت شد و رفتی خارج ، به محض اینکه داخل خارج شدی و استقرار پیدا کردی ، دوباره بیای و عضو گروه بشی ...

پونی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 16:56 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

دعاست دیگه بیشترش ضرر نداره که

هی قربون صدقه خداجونمون میره

قرآن نیست که کم و زیاد شدنش موردی داشته باشه

نشستن اونایی که عربی بلد بودن در آوردن

کلی هم زیبا و پر معنی

سلاااااااام بر پونی جان خودمون
طبق معمول همیشه ، با منطق و متین
راست هم میگی ؛ مگه قربون صدقه خدا رفتن زمان و مکان میشناسه ؟
ولی نمیدونم چرا مدیرمون هی میگفت آبروم رفت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد