دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

شوهر آهو خانم !


سفره آماده و ما قدم زنان منتظر مهمونا ...

چه مهمونائی ؟

مهمونای بسیار عزیز و محترمی ...

خانومم دَم به دقیقه از غذاها بو میکشید و ازم نظر میخواست ...

- یعنی می گی غذاها خوب شدن ؟

- ترشی شون ! شوری شون ! تندی شون !

بهش گفتم : زززن ! تو رو خدا بس کن ! مگه بار اوله که میان خونه مون ! یا مگه میخوان بیان خواستگاری دختر نداشته مون که اینهمه استرس داری !

میگفت ، ( و البته درست هم میگفت ) چون روزه ام اصلن نمیدونم چی پختم ! خدا کنه غذام بد مزه نشده باشه ...


 -----------------------------------------------------------

دیگه کار از صبر و انتظار گذشته بود . منو خانومم یه چشم به تلویزیون و یه چشم به آیفون که کی زنگو میزنن ...

درست یادم نیست ، اذان گفته یا نگفته ، تلفن خونه زنگ خورد . خانومم تلفنو جواب داد . اولش کمی تعجب کرد که چرا الان داری زنگ میزنی؟!

بعد تعجبشو اینطوری بیان کرد :

 وااااااا مگه ممکنه ! راست می گی ؟ باز چی شده ؟

اونطرف خط کی بود و حرف و حدیثها چی بود نمیدونم ولی شنیدم که خانومم گفت :

خب اشکالی نداره ، بااااباااا نگــراااااان نباش ، جائی نرفته ! هرجا هست پیداش میشه ...

جونِ من بغض نکن ... بلند شو خودتو بچه ها بیاین اینجا ...!

نه ، نه ، تو فکر ما نباش ... راحت باش عزیزم . بی خبرمون نذار . خداحافظ ...


و حالا این من بودم که استرس داشتم !

ـ مژگان ! میشه بگی چی شده !؟

خانومم در حالی که هنوزگوشی تو دستش بود و به یه نقطه خیره شده بود گفت : هیچی ! بیا افطار کنیم !

گفتم : مگه آهو خانم اینا نمیان ؟

مژگان با بغض گفت : نه ! شوهر آهو خانم از صبح زود از خونه زده بیرون و تا حالا نیومده !

پرسیدم چرا ؟ مگه مشکلی براشون پیش اومده ؟

گفت : آره . ظاهرن امروز صبح طبق معمول باهم بحثشون شده ... و شوهرش بعد از جر و بحث زیاد ، از خونه زده بیرون ...

به خانومم گفتم میخوای بریم پیششون ؟

گفت نه ! آهوخانم میخواد تنها باشه ...

راستش افطار کردیم ولی چه افطاری ؟ لقمه هائی که با طعم تلخ بغض به زحمت از گلومون پایین میرفت ...

آخرای شب خانومم با آهو تماس گرفت و از حال و روزِشوهرش پرسید ... از چشای گرد شده ش فهمیدم که کبوتر فراری هنوز به خونه برنگشته ...( کبـــوتـــرررررر...!!!)

 -----------------------------------------------------------

روزها پشت سرهم اومدن و رفتن و ما همچنان از مرد خونه ی دوستمون بیخبر بودیم ...

یعنی کجا ممکنه رفته باشه ؟

و این سوال بی پاسخی بود ، که حتی برا فهمیدن جوابش ، آهو خانم تمایل به تماس با فامیل رو هم نداشت ...


 -----------------------------------------------------------

آهو خانم یاد چند سال پیش افتاد که بازم شوهرش با شنیدن اینکه چرا بالا چشمت ابروست ، خونه و زندگی رو ول کرد و غیب شد !!!

اولین بار بود که شوهرش شب به خونه نمیومد و آهو با دوبچه کوچیک ، توی یه شهر غریب ، زمین و زمان رو بهم دوخت بلکه بفهمه مردِ خونه ش کجاست و چرا امشب و شبهای بعد به خونه نیومده ؟

مگه بگو مگو تو هر خونه ای نیست ؟ پس چرا مرد من تحمل یه حرف مخالفو نداره !؟



به آهو خانم گفتم باز سر چی بحثتون شده ؟

گفت سر هیچی ! واقعن هیچی ! مگه من توی زندگی چی ازش خواستم ؟ سه چیز :

مثه همه ی زن و شوهرا باهم حرف بزنیم ،

بهم محبت بکنیم ،

کمی توی باری که از زندگی بردوشمه مشوقم باشه !!! همش نگه مگه تو چکار می کنی ؟

همین ...! اینا درخواستهای زیادیه ؟

آهاااان چند چیز دیگه : مثه اکثر مردا شیک بگرده ، با دمپائی نره مهمونی ، سالی یه بار برا تولدم یه شاخه گل بخره ، هدیه های تولدی رو که بهش میدم استفاده کنه ، لباسای رنگ و رو رفته و چرک و چروک نپوشه ...!!!

خیلی زیاد شدن نــــــــه ؟؟؟

من که راستش شرمنده ش شدم ! حرفی برا گفتن نداشتم ... میخواستم ایشونو دلداری بدم ولی با چی ؟


 -----------------------------------------------------------

روزها پشت سرهم به سختی و جون کندن گذشتن و از شوهر آهو خانم خبری نشد که نشد ...

یعنی کجا ممکنه رفته باشه ؟

بیش از یک هفته از نبود ایشون می گذشت و نگرانی داشت همه مونو دیوونه می کرد ...

آهو خانم میگفت ممکنه بازم ول کرده و رفته کردستان !

کردستان ؟؟؟

بله ، آخه چند سال قبل هم که بحثمون شد ، برا اینکه منو تنبیه کنه چند روز رفت کردستان !!!


 

یه روز آهو خانم بهمون زنگ زد ، نه با خوشحالی ! که با عصبانیت ...

خبر برگشت شوهرشو بهمون داد...

خانومم هیچّی نگفت ! منم هاج و واج ، هی ازش موضوع رو می پرسیدم ...

خانومم در حالی که دوستشو به آرامش دعوت میکرد ازش خداحافظی کرد .

من اما ، با استرس از خانومم موضوعو پرسیدم . خانومم گفت : میدونی شوهر آهو خانم این چند روزه کجا بوده ؟

گفتم جون به سرم کردی ! کجااا ؟

گفت : فقط همین یه کلام رو به آهوگفته که من رفته بودم عراق ...!!!

چرا عراق ؟

آخه میخواسته اگه خونواده ش در عذابن اونم معذب باشه ...و هیچ جا بدتر از عراق به ذهنش نرسیده !!! عراقی که درگیر جنگ با داعش بود ...!!!

آهو می گفت : نشست روبروم تا از علت کارش برام بگه ! ولی من بهش گفتم اصلن برام مهم نیست کجا بودی و چرا ... !


و این مکالمه ی ناتمام ، ناتمام موند ...


و الان یک سال از اون روزای تلخ گذشته ولی همچنان این راز ِ سر به مهر و این مکالمه ناتمام ، بصورت راز مونده و هیچکدام حاضر به حرف زدن نشدن ...  

نظرات 37 + ارسال نظر
مائورین چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 21:39 http://mysunsing.blogsky.ir

قربون شوهر خودم برم که قهر کردنی رختخواب اهدائی مادرشو برمیداشت می رفت تو حیاط یا بالکن و هر جایی که ریخت نحس منو نبینه می خوابید و بعد 10 -15 روز با رختخواب جهیزیه مون برمیگشت

سلام دوست عزیز و تازه از راه رسیده مائورین گرامی
ممنونم که مطلب ناقابل منو قابل خوندن دونستین و برامون کامنت گذاشتین .
راستش دیشب کامنت زیبا و طنز شما رو برای خود آهو خانم تعریف کردم ، بشدت خندید و هی میگفت : واقعن راست میگه
اما اون ریخت نحس رو اصلن خوب نیومدی...

نادی چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 15:56 http://nanii.blogsky.com/

سلام به دوست آبی من
کاش پیاماتو در بخش نظرات می گذاشتی تا عمومی کنم ...
راستش وقتی روز تولدتون اومدم وبلاگ تون انتظار داشتم که با پست جدیدی در رابطه با سالروز تولدت مواجه بشم که نشد ..نظرم رو که گذاشتم فکر کردم شاید لابلای مشغله ی روزتون هم شده بالاخره خونده میشه و عمومی میشه..چندباری سر زدم خبری از پیامای تبریک نبود راستش هم تعجب کردم و هم ناراحت و نگران..
فکر کردم با تبریک تولد شما در وبلاگم کمی از دل نگرانی خودم را بکاهم.

سلام بر نادی خانم مهربون و محترم
پیامهارو عمومی کن موردی نداره .
برای روز تولدم هم شما از بقیه دوستان بیشتر منو شرمنده ی لطفتون کردین

زرین دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 19:05 http://zarrinpur.blogsky.com

آقا بهمن عزیز سلام.تولدتون با تاخبر مبارکه .البته من در تلگرام ودر روزش تبریک گفتم براتون.
واما درمورد پستتون.باید بگم هر وقت ماخانما در یک جمع صمیمی هستیم بعضیا درد لشون گل میکنه وهر کدام گله ای از همسرشون میکنن.من هیچی نمیگم وآخرش میگم دوستان اینایی که شما دونه دونه گفتید یار من همه را یکجا دارد.در وبلاگستان هم همینطوره.هر کی هر چی بگه من تجربشو دارم.
این پستو که خوندم اولش گفتم نه دیگه لااقل این اخلاق را نداره....بعد یادم افتاد ای دل غافل پس چی بود اونی که سال 66-15 روز بیخبر گذاشت رفت استانبول تازه ما دعوایی هم نداشتیم...... برای خوش گذرونی حتما لازم نیست آدم ناپاک باشه.شوهر منم پاک پاکه..............
یا اون اوایل هر وقت دلش میخواست برای نهار یاشام میرفت خونه مادرش ومن منتظر میموندم.
اصلا چطوره من بدم شما خاطراتم را قصه اش بکنید،آخه خیلی قشنگ مینویسید

سلام بر زرین بانوی عزیز و گرامی و محترم
بازم ممنون بابت تبریکات صمیمانه شما خواهر خوب و مهربونم
و اما در مورد حاج آقاتون ...!!!
راستش موندم توی این مطلب که خودشون حرفی در دفاع از کارها و رفتارهاشون برای گفتن دارن ...؟
حقیقتن مردهای اینگونه رو فقط زنان خوب و شریف شرقی رعایت میکنن ، اونم فقط برای حفظ کیان خانواده و تربیت فرزندان ...
خدا کنه الان اعتراف کنه که رفتارش اشتباه بوده هر چند کل موضوع رو عوض نمیکنه ولی بازم بهتر از اینه که بگه خوب کردم و پاش بیفته بازم میرم ...
ضمنن بابت نظرتون در مورد نوع نگارش من ، فقط میتونم از حسن ظن شما تشکر کنم .

پرستش دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 01:23 http://khoda15.blogsky.com/

سلام وب جالبی دارید

سلاااااااااااااااااااااااااام بر خواهر نورسیده و بسیار عزیزم " پرستش " خانم
از اینکه در دریای بیکران فضای مجازی وب این حقیر رو انتخاب کرده و مطالب اونو خوندین و برام نظر گذاشتی بینهایت ازتون سپاسگزارم و به خودم میبالم .
انشاالله این دلنوشته ها با کمک عزیزانی چون شما رونق گرفته و بهتر از اونی بشه که باید بشه ...

الهام یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 17:24

به به تولدتون مبارک

(چه جالب شما و یکی دیگه از دوستان وبلاگم
تولدتون یه روزه)

زنده باشید وسایتون بر سر خانواده و وبلاگتون برقرار باشه

ممنون الهام خانم مهربون
انشاالله سایه پرمهر و محبت شما خواهر خوب و عزیز هم با سلامتی و دلی شاد سالهای سال بالای سر خونواده و عزیزانتون برقرار باشه انشاالله ...
و منم از همین جا تولد دوست وبلاگیتون رو بهشون تبریک عرض میکنم و براشون سلامتی و سعادت رو آرزو دارم .

نگین یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 13:30

هرکاری کردم نتونستم از نوشتن این صرف نظر کنم! :

الهی خدا دو تا (حداقل دو تا ) نوه دختر خوشگل و ناز و خوساتنی بهتون بده که جای دختر نداشته رو براتون پر کنن و شما که اینقدر دختر دوست هستین، اینقدر غرق وجود نازنینشون بشین که تمام حلاوت زندگی یکباره در کامتون بریزه الهی ...

(آغاز با الهی .. انجام با الهی .. دیگه ردخورد نداره این آرزو)

البته اینقدر غرق نشین که وب نویسی رو فراموش کنید ها !!

خوب ما هم گناه داریم خوب

ممنون و هزاران بار شکر
و چقدر هنوز نوه دار نشده این آرزو به دلم نشست و حالشو بردم...
و شرمنده بابت تعریف و تمجیدتون از نوشته های بی سر و ته این حقیر سراپا تخصیر

نگین یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 13:27

برادر خوب و مهربان
دوست یکدل و یکرنگ
بهمن خان عزیز و گرامی

تولدتون رو از صمیم قلب تبریک میگم با یک دنیا آرزوی خوب و دعای خیر ...

انشاالله که عمر پر خیر و برکت از خدا بگیرید و به پای عزیزانتون خوشی کنید انشاالله ...

چند شاخه گل ناقابل هم تقدیم به شما
برگ سبزی است تحفه نگین بانو !

سلام نگین بانوی گرامی و محترم
ممنون از حضور سبزتان و ممنون از تبریک دل نشینتان
خدا را سپاس بابت اینهمه محبتی که در وجود شما به ودیعه گذاشته و ما دوستانتان نیز از آن بی نصیب نیستیم ...

مریم یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 13:27 http://onnakhast.persianblog.ir

من این مریمم که گفتم مغز فندوقی و اینا!.......

سلام مجدد بر مریم خانم عزیز مخترع مغز فندوقی و اینا!....... امیدوارم بعد از اینم با آدرس وبلاگتون تشریف بیارین که گمتون نکنم ...

شیوا یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 13:00

سلام آقا بهمن عزیز تولدتون یه عالمه مبارک باشه ایشالا همسن و سال من بشید با عزت و سلامتی و موفقیت
آقا چه جوریاس همه می دونن تولد شما کی هست ؟؟؟؟ چه جوریاس که من نمی دونم ؟؟؟؟

سلام شیوا خانم عزیز و گرامی
ممنون از لطفی که به من دارین .
خدا سایه شما بزرگترا رو از سر ما کوتاه نکنه ! الهی آمین
و اما در مورد اینکه فرمودین چه جوریاس که اطلاعات شما به روز نیست ...؟
باید به عرض برسونم که ظاهرن شوما بدلیل عدم وابستگیتون به تکنولوژی از نعمت دریافت آخرین اخبار محروم هستین ...
دوستان عزیز و سروران گرامی همون روز بیستم یه بزن و بکوبی توی گروه " گل پونه ها " توی تلگرام راه انداخته بودن که فکر کنم مذاکرات 1+5 رو هم تحت شعاع خودش قرار داده بود
فلذا این جوریاس دیگه که همه چیز رو فقط اونائی دانند که در گروه تلگرام پونه خانم عضو هستن ...

مینو یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 01:05 http://milad321.blogfa.com

کامنتم ثبت نشد

سلام استاد گرامی مینو خانم عزیز و محترم
همینکه اسم عزیز شمارو در وبلاگم داشته باشم برام غنیمته و سپاسگزارم که منو قابل خوندن میدونی .
شرمنده اگه بلاگ اسکای کمی تا قسمتی در ارسال کامنتها بداخلاقی داره ...

ی دوست شنبه 20 تیر 1394 ساعت 23:27

تولد تولد تولدت مبارک::راضی:

ممنون و سپاسگزارم

ی دوست شنبه 20 تیر 1394 ساعت 23:23

,چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آفرینش..
وچه اندازه عجیب است روزابتدای بودن...
وچه اندازه شیرین است امروز, روز میلادت,روزی که توآغازشدی...
,,,,میلادت مبارک آقابهمن عزیز,,

سلااااااااااااام دوست بسیار عزیز و گرامی و خواهر خوبم
چه دل نشین سرودی پیام زیبای آفرینش را
و چه شیرین بیان کردی آغاز خلقت انسان را ...
ممنون از اینهمه احساس که در جملات زیبای شما خواهر عزیزم موج میزند
دعا کن که لایق اینهمه محبت بیدریغ باشم ...
ممنون که زحمت کشیده و با حضور سبزت خانه ی مجازی و حقیقی مارو منور و روشن کردی ...

sahar شنبه 20 تیر 1394 ساعت 17:53

ﺳﻼﻡ ،ﻗﻀﯿﻪ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﻮﺩ،ﺏ ﻫﺮ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﯽ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻭ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻮﺩﻩ،ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﻭﺏ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﻟﯿﻨﮑﺎﺗﻮﻥ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﻭﺑﯽ ﻧﯿﺲ ﺩﯾﮕﻪ،ﺑﺪﺭﻭﺩ

سلام سحر خانم عزیز و گرامی
ممنون که اومدی و سپاس که نظر دادین .
راستش میدونستم که وبتونو حذف کردین و اگه لینک رو نگه داشته بودم به دو دلیل بود :
اول اینکه به امید بازگشائی مجدد وبلاگتون
دوم کسب اجازه از خودتون ( که الان صادر شد )
اما میشه بفرمائی چرا وبتونو کلن حذف کردین ؟
بهرحال ، یه صفحه مجازی ، درگاهی است که میتونستیم اونجا حرف بزنیم و درد دل کنیم و از دوستان هم با خبر باشیم .
هر چند صلاح کار خودتونو بهتر میدونی ولی خوشحال میشم اگه روزی روزگاری دوباره برگشتین ، اگه تمایل داشتین ، منم در جریان بذارین ( البته اگه تا اونموقع عمری باقی بود ...! )

سهیلا شنبه 20 تیر 1394 ساعت 15:04 http://rooz-2020.blogsky.com/

سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست

آمدی و آسمان و زمین را برایمان بهشت کردی

تنها ستاره ی آسمان بلاگستان تولدت مبارک . . .

بهمن جان برادرخوب ما هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی
صمیمانه زادروز خجسته و فرخنده ات را تبریک میگم پسرخوب تیرماهی
همواره گرمای دلت به گرمترین ماه تولد خودت و آسمون دلت به رنگ آبی ترین آبیها باشه عزیز.همچون سرو بلندقامت و استوار و سرسبزباشی مهربون داداش ما

سهیلا خانم عزیز
راستش این نوشته ی زیبا رو هی خوندم و هی اطرافمو نگاه کردم ببینم با کی هستی ! دیدم کسی در شان و ردیف این توصیف زیبا کنار خودم ندیدم فلذا اشکم دراومد ...
فقط میتونم بگم ممنون بابت اینهمه صفا و صمیمیت شما خواهر خوبم ...

مریم شنبه 20 تیر 1394 ساعت 12:13

واقعا که
یکی از همکارای منم میگه بحث که میکنن شوهرش قهر میکنه و خونه نمیاد
واعا کاش تو همون عراق داعشی ها میخوردنش
آدم اینقدر بچه ننه و مغز فندوقی؟!
والا
اعصاب برا آدم نمیذارن
اصن این چه وضعشه

راستی سلام

سلام مریم خانم عزیز و گرامی
اولن میدونی چند تا گل مریم توی وبلاگم عطر افشانی می کنن
پس خواهشن حتمن آدرس وبلاگتون رو برام بذارین تا بدونم طرف خطابم کدوم مریم خانم عزیزه .
بعدشم برا اون بچه ننه و مغز فندوقی حرفی برا گفتن ندارم .

نادی شنبه 20 تیر 1394 ساعت 08:43

سلاام
یه روز نووی دیگر و یه تولد دیگر..
تولد تکرار امیدواری خداوند است یادآوری این تکرار بر شما مبارکباد ♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
یه عمر با عزت و سرشار از خوبی در کنار عزیزانت داشته باشی♧♧♧♧

سلام خواهر عزیز و گرامی نادی مهربون
تبریک تولد این حقیر از زبان عزیزانی چون شما ، شیرینی این روز را برام چندین برابر کرده
ممنون بابت اینهمه مهر و محبت بیدریغ شما .

الهام جمعه 19 تیر 1394 ساعت 12:07

عجب !!!


همیییییییییین ...!!!

پونه پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 08:11

سلام عمو بهمن عزیز
من یه پیشنهاد دارم اگر شوهر آهو خانوم می خواد شرایط سخت رو تجربه کنه چرا عراق چرا داعش بفرستیدش پادگان سرهنگ پونه چنان کلاغ پری ببرمش که دیگه از کنار آهو خانوم جم نخوره

پونه خانم عزیز
به قول سید عزیز و گرامی :
نووووووووچ
میدونی چرااا؟
آخه با شناختی که من از سرهنگ پونه دارم ، نه تنها کلاغ پر نمیبریش بلکه خوب آب و دونه ش میکنی و هر روز لباساشو میشوری و کره و عسل بهش میدی و حسابی بهش محبت میکنی ...

شکیبا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 15:49 http://sh44.blogsky.com

سلام
عجب ماجرایی تا جائیکه دیدم خانوما میرن قهر
انشاالله دلهاشون به هم نزدیک بشه و قدر زندگیشون رو بدونن
التماس دعا

سلام بر شکیبا خانم عزیز و محترم
میخوام بگم ، هم کم کار شدین و هم کم پیدا ...
انشاالله که به خوبی و خوشی سرگرم باشی .
راستی من هر کامنتی که براتون میذارم توی قسمت " تماس با من " وبلاگتون میره و شما ظاهرن اصلن اون کامنتهارو نمیخونی ...
بهرحال من وظیفه ام خوندن مطالب زیبای شما و اظهار نظر کردنه ...
برای این قصه هم ، منم آرزو دارم که دلهاشون به هم نزدیک بشه انشاالله

•✘•زهرا•✘• چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 07:42 http://www.zizialone.blogsky.com

وا
بسم الله الرحمن الرحیم!!!!!
این شوهر آهو خانوم چرا همچین میکنه؟ :|
دلم برای آهو خانون بیچاره و بچه هاش میسوزه :((

بسم الله الرحمن الرحیم !!!!!
وااااا
مگه شوهر آهو خانم چیکار کرده ؟
کاری که بعضی از خانوما میکنن ... همین ...

سلام بر دوست جدید و عزیز خودمون .x.زهرا.x. خانم گرامی
خیلی خیلی از حضور گرم و با کامنت شما در این خونه ی مجازی خوشحال شدم .
ممنون که منو قابل خوندن دونستی و ممنون که اظهار نظر کردین
راستش همه مون دلمون برا آهو خانم و بچه هاش میسوزه ...

نادی سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 18:56

سلتم
طاعات همگی قبول حق باشد.
همه ی ما یه جاهایی تووی زندگی کم میاریم و دلمان میخاد یه جای دور بریم...
و در چنین اوضاع و احوالی نمیتوان انتظار یه رفتار حساب شده داشت پس درست هم نیست این بنده خدا را قضاوت کنیم.
امیدوارم به برکت این ماه آب رفته دوباره به جویبار برگردد و مهر و محبت دل هایشان را جلا دهد...امین

سلام بر نادی گرامی و عزیز
خدا رو به عظمت و جلال و جبروتش قسم میدم ، آرامشی رو که از پیام شما به دلم نشست ، به دل آهو خانم عزیز هم بنشینه و مهر و محبت دوباره به دلهاشون و صفا و صمیمیت به کلبه ی سوت و کورشون برگرده
ممنون از اظهار نظرتون خواهر خوبم .

مانیا سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 16:55

سلام علیکم
خوبین اقا بهمن؟
داستان خوبی بود هاا شما هم دست کمی از علی محمد افغانی ندارین هاامنظورم نویسنده کتاب شوهر اهو خانومه
بگذریم؛ امدم که بگم تو این ایام برای من خیلی دعا کنید همین

سلامُُ عیلکم و رحمه الله خواهر خوبم مانیای عزیز و گرامی
خوب زدی توی خال !
منم فقط بر اساس همون داستان ، اسم این خاطره رو انتخاب کردم وگرنه منِ بی سوات کجااااا و استاد گرانمایه آقای افغانی کجا
ضمنن ، خدا شاهده که من توی این مدت آشنائی با دوستان عزیز مجازی ، روزی نبوده که برای همه یا عده ای خاص دعا نکنم و امشب هم منی که سرتاپا گناه و آلودگی هستم ، دست به دعا میشوم برای عزیزانم ، و برای همه ی دوستان عزیزم عاقبت بخیری و سلامت و سعادت دنیا و آخرت را آرزومندم .

sania سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 10:23 http://saniavaravayat.blogsky.com

اشتباه اهو خانم میدونین چی بود؟ مثل همه زنها در رو روش باز کرد ویک جورهایی کنار اومد . مردی که مثل بچه ها قهر کنه بره مرد نیست پس باید در رو روش باز نمیکرد برای اولین بار و یک جورهایی خوب حالش میگرفت تا ازاین غلطها نکنه . یعنی چی یک مرد بذاره بره ؟؟؟؟؟؟

سانیای عزیز
راستش نمیدونم که آهو خانم در رو به روش باز کرده یا خودش کلید داشته ، چه بار اول و چه بار دوم ! ولی آیا شما فکر میکنید مردهای اینچنینی ، با موندن پشت در اصلاح میشن ؟

سهیلا سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 10:16 http://vozoyeeshgh.blogfa.com

سلام بهمن خان
من فکر می کنم این خانوم با رفتارش این آقا رو تشویق به کج رفتاری کرده
حتمن این آقا نیاز به مشاوره داره البته هر دوشون با هم

سلام بر بانوی گرامی ، سهیلای عزیز و محترم
اتفاقن منم بارها به آهو خانم عرض کردم که برای نجات زندگیشون برن مشاوره ... ولی !!!

پونه سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 08:01

سلام عمو بهمن عزیز
خوب این آقا شخصیت ضعیفی داره اینکه بعد از دعوا قهر کنه و خونه زندگیشو ترک کنه واقعا فاجعه است من هم با شیوا خانوم موافقم و احتمال میدم در این مدت خیلی هم بهشون خوش گذشته تازه عراق همه جاش جنگ نیست قسمت کرد نشین عراق کاملا توریستی و مناسب برای خوشگذرونیه به نظرم آهو خانوم باید یه فکری برای این شوهر جیمبوش بکنه

سلام پونه خانم عزیز
من با بخشی از نظراتت موافقم : شخصیت ضعیف ، فاجعه ، قهر کردن ...
اما اینکه این آقا بره دنبال خوشگذرونی ... نه !
اصلن به قول امروزیا ، قیف ایشون به این حرفها نمیخوره .
اتفاقن یکی از محاسن ایشون که خانمشم کاملن بهش اعتراف داره همین پاک بودن فوق العاده شه
شوهر جیمبو ...

ملیحه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 21:57

واقعن که
ای بگم خدا این مردا رو چکار کنه
کاش داعشی ها خورده بودنش.

غریبه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 18:58

یکی از کامنت ها اشاره ی خوبی کرده بود من میدونم چرا خسته بود خسته بود
و یکی دیگر هم اشاره به سکوت کرده بود
این درد ها یکشبه رو هم انباشته نشده هی تحمل هی تحمل تا به جایی می رسد که پشت و پا به همه چیز آدم می زند اولش با یک غر کوچک شروع می شود و بعد زخم زبان بعد مقایسه بعد طعنه و کنایه آدم را می کشاند به جایی که خانه ی امن و آسایش به جبهه ی نبرد و حال گیری تبدیل می شود و فاصله و فاصله ایجاد می شود و بعد با یک تلنگر همه چیز تمام می شود

و امیدوارم پایان کار زندگی هیچ زن و شوهری به اون تلنگر آخر ختم نشه ...
الهی آمین

tarlan دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 18:56 http://tarlantab.blogsky.com/

کاش داعشی ها میگرفتنش و بهش حالی میکردند که تو هم از مایی و مثل مایی.
آخه مرد حسابی آدم از زن و بچه خودش قهر میکنه باید بزنه بره و خبرم نده من اگه جای آهو خانوم بودم به هیچ عنوان در رو روش باز نمیکردم چون از قهر کردن بدم میاد به شدت و از دعوا هم که بیزارم وقتی میتونن مثل آدم حرف بزنن چرا دعوا البته نمیگم هم حق با آهو خانومه ولی چون این آقا خونه رو بیخبر ترک کرده پس مقصره حتی اگر مقصر خانومش بوده.
دوروزه دنیا ارزش این کارهارو نداره وقتی میتونن زندگیشون رو با مهربونی و عشق سپری کنن چرا به بچه هاشون دلهره میدن کاملا میتونم بفهمم بچه ها چقدر ناراحتن

ترلان عزیز
به نظرم خیلی زیبا و منطقی این قصه رو نقد کردین ...
منطقی از این نظر که احتمال خطای طرفین رو در نظر گرفتی !
ولی منم موافق شما هستم ، تحت هر شرایطی قهر از خونه پسندیده و قابل دفاع نیست ...
کاش دو خط آخر کامنتت رو میشد بهشون نشون میدادم ...
یا اینکه اونائی که توی زندگی مشکلات دارن این دو خط زیبا رو سرلوحه ی تفکراتشون قرار میدادن

نگین دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 18:21

آخخخخخخخخخ !

خداوکیلی این آقا چقدررررررر باید به خانمشون محبت و توجه کنن که جبران اونهمه نگرانی و دلواپسی بشه ؟
نه خداییش چقدر ؟

بمیرم برای دل نگران اون خانم که خدا میدونه هر ساعت و هر لحظه ش چی بهش گذشته ...

البته به نظرم اصلاً جبران شدنی نیست
هر لحظه که به عمد، کسی رو نگران و منتظر بذاری به نظرم گناهیه نابخشودنی .. همسر که جای خودش رو داره ...

در ضمن در بابت پاسخی که در پست قبلی به کامنتم دادین باید عرض کنم اصلا این کلید کلبه ناقابل من تقدیم به شما .. اگه بلاگفا رو ترجیح میدین تشریف بیارین اونجا بنویسین از این ببعد .. منم بار و بٌنه مو میذارم توی یه بقچه و میزنم سر یه چوب ، میذارم رو دوشم و جلای وطن؟ میکنم اصلن
(آخی دلم واسه خودم سوخت بشدت)

اصلا شاعر میفرماهد:
وب که نه در راه عزیزان بود ، بار گرانی ست کشیدن به دوش

من نمیدونستم وبلاگتون حذف شده
نامردااااااااا

اصلاً میخواین منم برای ابراز همدردی بیام بلاگسکای ؟
(نه تو رو خدا نخواین آخه من در بلاگفا بزززززرگ شدم و با جای دیگه غریبی میکنم کاکو)

بی شوخی
شما هرکجا بنویسین مشتاقانه و علاقمند و پیگیر میاییم میخونیم و به قول شیرازیا : روو سر میذاریم

نگین بانوی عزیز
آثار اون نگرانی ها و اون همه بی توجهی ها ، شده یه زندگی درب و داغون
در مورد بخش دوم کامنتتون :
شاعر میفرماید : تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
حتی اگر اسباب بزرگی همه آماده کنی ...
خب ، دیگه حرفی برا گفتن می مونه ؟
نه تورو خدا حرفی میشه زد ؟
واما آخرین بخش کامنتتون رو میزارم روی سرم
اصلن جاش توی قلبمه
راستش مادرمم اینطوری منو تشویق نکرده بود که شما الان تشویقم کردین ...
خدا از مادری کمتون نکنه ...

آزاده دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 13:24

سلام طاعاتتون قبول حق عمو جون التماس دعا بسیار زیاد داریم
اگه راست گفته باشه شوهرشون و رفته باشه عراق که بعید میدونم شک نکنین ایشون روانی هستن
احتمال دوم جایی بهر رفته و در حال خوشگذارتی که بیشتر این احتمال می رود پس هوسران و نامعقول
نتیجه‌گیری میکنیم در هرد حال زندگی با این مرد (نامرد) به قول دوستان حیف نام مرد، صلاح نیست و ادامه زندگی جز آسیب به همسر و فرزند نتیجه ای ندارد
حالا خود داند

سلام آزاده ی عزیز و سرفرازانشاالله که طاعات شما هم قبول درگاه حق در اینکه ایشون رفته عراق شکی نیست ! و در اینکه ایشون آدم عیاش و خوشگذرونی نیست هم شکی نیست ( چون باهاشون رفت و آمد خونوادگی داریم )اما در اینکه با این رفتارهای متقابل زن و شوهر ، فرزندان آسیب جدی میبینن با شما موافقم .

سپیده 21 دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 12:13

سلام و روز خوش
ایشالله که حالتون خوبه عمو بهمن

پناه بر خدا
یعنی به ایشونم میگن مَرد ؟؟
ببخشید عمو این حرفو میزنم ،
ولی کسی که با زن وبچه هاش همچین رفتاری داره
مرد نیست!
حیفه کلمه مرد که یدک میکشن.
آخه کدوم شوهری همچین کاری میکنه ؟
چجوری از دلش اومده این رفتارو بکنه؟
به قوله پونیِ عزیز :
همون بهتر که با کله به جهاد ن ... رفته باشه ...

سلام بر سپیده خانم مهربونانشاالله طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق باشه . امیدوارم که حالتون خوبِ خوبِ خوب شده باشه ...راستش منم نمیدونم چی بگم ! کااااش دو کلام حرف منطقی با خونواده ش میزد و میگفت از زنش چه انتظاری داره و میفهمید زنش از اون چی میخواد ، تا اینقدر مسائل زندگی زناشوئی براش خفقان آور نمیشد که مجبور بشه یه همچی تصمیم خطرناک و غیر قابل دفاعی بگیره ...
همه ی این مشکلات از گور سکوت ! بر میاین ...

زبله دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 11:48 http://lee-aad.blogsky.com

من میدونم چرا رفت....خسته بود خسته ..میفهمی... حالا هی بوگو چرا رفت..


منم میدونم چرا برگشت ! گُشنه بود گشنه ... میفهمی ...حالا هی بوگو چرا برگشت ...

سهیلا دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 10:03 http://rooz-2020.blogsky.com/

سلام بهمن جان...طاعات قبول مهربون
بعد از خوندن این داستان راستان تاکی به مانیتور سیستم چشم دوختم...واقعا آدم گاهی الکن میشه چی بگه از اینهمه بی معرفتی بعضیا.
اتفاقا دیشب داشتم باپسرم امید درمورد همین موضوع صحبت میکردم که چرا ما آدما تنها موجوداتی هستیم که رعایت حال همدیگه رو نمیکنیم؟.چرا سعی نمیکنیم به دل همدیگه توجه کنیم ؟چرا اینقدر دیر متوجه میشیم که چقدر زودو ناگهان گذشت و آه حسرت و ندامت باید بکشیم که دیگه سودی نداره...میگفتم و اشک میریختم...
کاش تادیر نشده یاد بگیریم آدمها رو برای خودشون بخواییم نه خودخواهی و منفعت خودمون...آدمها و عزیزانمون چکش خور بی معرفتیهای ما نیستن...

سلام خواهر خوبم سهیلا خانم عزیز و گرامی
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق و شهد شیرین مناجات در دل این شبهای عزیز گوارای وجودتون
ممنون از این کامنت تامل برانگیزی که برامون نوشتی و چقدر زیبا و پرمغزه این عبارت خوندنی شما :
" آدمها و عزیزانمون چکش خور بی معرفتی های ما نیستن ..."

شیوا دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 09:07

سلام آقا بهمن عزیز
آی من بدم میاد از اینهای که تا دعوا میشه قهر می کنن از خونه میرن بیرون هم خانم هم آقا. هیچ فرقی نمی کنه ، من اگه یه روزی ازدواج کردم و دعوام شد امکان نداره از خونه برم ، طرف مقابل رو از خونه میندازم بیرون
از کجا معلوم حالا طرف واقعا عراق بوده باشه؟؟؟ چرا اید حرفش رو باور کرد؟ شاید یه جای بهتری بوده باشه یه بار زن و بچه اش ولش کنن برن ترکیه و بذارن از نگرانی بترکه بعدش بگن برای زجر کشیدن رفته بودیم یمن


سلام شیوا خانم عزیز عجب تحلیلی از اوضاع کردین شاید یه جای بهتری بوده !!! خیلی قضیه رو خانم مارپلی دیدی ولی پیشنهادتون معرکه است ... به آهو خانم میگم یه بار برن ترکیه و بعد اعلام کنن رفته بودن یمن ...

پونی دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 01:53 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

همچین شوهر بیخیال و ملاحظه نکنی ایشاللا افتاده دست داعشی های بی ملاحظه

اگه خانواده ازینجا رد نمی شد می گفتم ایشاللا ایشونو هم به جهاد ن.... دعوت که نه هل داده شده باشند شاید اینگونه فشار هایی باعث شه قدر عافیت و عشق زن و بچه هاشو بدونه و با عرق گیر نره مهمونی!


پونی جان عزیز
از اینهمه عصبانیت میشه عشق به خونواده رو در نوشته هاتون کاملن حس کرد

کاوه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 01:19 http://karooak47.blogsky.com

این متن هدیه سفارشی از من به شماست عمو بهمن
.
.
.
- "شبی مجنون نمازش را شکست
- بی وضوبر کوچه لیلا نشست
- گفت یا رب ازچه خارم کرده ای
- برصلیب عشق دارم کرده ای
- مرد این بازیچه دیگر نیستم
- این تو ولیلای تو من نیستم
.
.
- گفت ای دیوانه لیلایت منم
- در رهت پیداوناپیدا منم
- سالها با جور لیلا ساختی
-من کنارت بودم و نشناختی"

ممنونم دوست عزیز
فوق العاده زیبا بود ...

کاوه آهنگر! دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 01:10 http://karooak47.blogsky.com

سلام دوست عزیز عمو بهمن جان
خیلی خوشحال شدم وقتی حرفاتون رو خوندم و از اهمیتتون تشکر میکنم که بهم گفتین و راهنمایی های خوبتون"عمو بهمن دستت درد نکنه
بله شما راست میگی ولی این غلطا بخاطر اینه که 3-4 سالی میشه که چیزی ننوشتم 2 سالش رو که خدمت بودمو و... یمدت بگذره انشاالله بهتر میشه و الان حس میکنم رو به بهبودیه یمدت زیاد که چیزی آدم ننویسه عادیه که خیلی چیزا رو فراموش بکنه ولی خوشحال شدم شما بهم گفتید خیلی ممنون .من نمیدونم اصلا چه پست هایی بنویسم از کجا شروع کنم
داستان زندگیه خودمم پر از چیزای بد وزشته یجور هایی...
"" شاید ارزش نوشتن هم نداشته باشه"
عمو بهمن جان خلاصه اینکه همین که اومدی و بخودت زحمت دادی اون حرفها و واقعیت رو بهم بگی واقعا یک دنیا واسم ارزش داشت خیلی گلی ...
داستان شوهر آهو خانوم هم خیلی قشنگ بود عمو
به امید دیدار

سلام کاوه جان
من کوچیک شوما هستم . ممنون که حرفهامو قبول کردین و این خودش نشون دهنده ی طبع بلند شماست . خدارو شکر .
کاوه جان ، توی زندگی همه ی ما ، مسائلی هست که قابل بررسی و دقته !
نمونه هاش داستانهائیه که من انتخاب می کنم . یه مطالب خیلی خیلی ساده و پیش و پا افتاده . فقط کافیه یه کم اونارو ورز بدی ...
و البته کم کم بهتر و بهتر میش .
بازم ممنون که به نظراتم احترام گذاشتی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد