دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

مرغ تعاونی ...!!!

خسته و کوفته اومدم خونه ...

خانومم توی حیاط قدم میزد تا من برسم !

تعجب کردم ! آخه کمتر پیش میومد چنین استقبالی ازم بشه ، اونم توی درگاه ...

گفتم : خیره ؟ و البته چشای گرد شده ام ، تعجب و نگرانیمو نشون می داد !

میگه : خیره ! مگه خبر نداری ؟

میگم : معمولن هر خبری هست پیش شما خانوماست !

میگه : خودتو به اون راه نزن ! تعاونی اداره تون مرغ آورده . به هر نفر با دفترچه ، چهار تا مرغ میدن . از زنِ همساده شنیدم !

میگم : من که نشنیدم ! حالا یا آوردن و تموم شده ، یا تازه آوردن که عجله ای نیست ، بذار فردا میرم . امروز خسته ام ...

میگه : تعاونی تون که خیری برامون نداره ! حالا برو تا تموم نشدن ... ظاهرن دیروز آوردن ...

از خونه تا تعاونی اداره راهی نیست ... ولی چون خسته ام ، با بیحالی ، راهمو به سمت تعاونی کج میکنم ...

از دور میبینم که صفی در کار نیست  ! راستش احساس دوگانه ای بهم دست میده ! هم خوشحالم ، هم نگران ...

خوشحال از اینکه بالاخره یه جا ، نفر اول شدم ! و نگران از اینکه ، نکنه مرغ از قفس پریده و فریزرهای چند صد تنی تعاونی خالی شدن ...

میدونم خوشحال میشین اگه بشنوین هنوز مرغ از قفس نپریده و تونستم برا اولین بار نفر اول بشم ...

اما شرمنده ی اخلاق ورزشی تونم ! لامصب وقتی بخواد مرغ از قفس بپّره ، براش فرقی نداره زنده باشه یا مُرده ! ( ببخشید کشته !)

با استرسِ مردی که پشت درِ اتاق زایمان منتظر شنیدن خبر پدر شدنشه ! رفتم و دفترچه رو به مسئول تعاونی نشون دادم که بگم : منم زِ خوتونم ! منم سازمانیم ! حالا عایا مرغ گیرم میاد یا نه ؟

مسئول فروش ، نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت : تا حالا کوجا بودی ؟ خواب تشریف داشتین ؟

چشامو که از تعجب به اندازه ی یه گردو ، درشت شده بودن ، به زحمت نی نی کردم و گفتم : خوااااااااب ؟؟؟

مگه چند هفته است مرغ آوردین ؟

- همین دیروز !

- خب ، از دیروز تا امروز مرغا تموم شدن ؟

- خدا خیرت بده ! همون دیروز تموم شدن ... انشاالله نوبت بعد ...

نمیدونستم بخندم یا گریه کنم ... گریه ام از دست خالی م بود که باید به خانومم نشون میدادم ... ولی مگه چاره ای هم داشتم ... وقتی کف دست مو نداره خوو فایده ای نداره توش مو بکاری ... داره؟؟

رفتم و با شرمندگی دفترچه رو تحویل خانومم دادم و گفتم متاسفانه بیست و چهار ساعت دیر رسیدم ...

خانومم که خیلی تعجب کرده بود گفت : اشکالی نداره ، خدا بزرگه ...

راستش از اینکه خدا بزرگه شکی ندارم اما اشکالی نداره رو نمیتونستم هضم کنم ... یعنی چی ، اشکالی نداره ! نه دادی ، نه اعتراضی ...



فردا عصر که از سرِ کار برگشتم ، کلید انداختم و رفتم داخل خونه ... چائی آماده بود و خانومم داشت تی وی نگاه می کرد ...

طبق عادتِ نود درصد ما ایرانیا ، بی دلیل رفتم درِ یخچالو باز کردم که چشمتون روز بد نبینه ...

فَکَم با تمام اجزاء وابسته ش مثه لب و لوچه و دندونا و لثه ها اومد پایین تااااااااااااااا روی زانوهام ...

فکمو جمع و جور کردم و از عیال مربوطه که مثه شیـــر ! نشسته بود و تی وی نگاه میکرد پرسیدم اینهمه مرغو از کوجا آوردی ؟؟؟!!!

عیال مربوطه ! دستاشو پشت سرش قلاب کرد و با ادا گفت : از تعااااااونی تووووون !

- چطوررر ؟ اونا که گفتن نداریم !

-  بلـــــــــه ! ولی اینارو خانم همساده زحمت کشیدن و برامون گرفتن ...!

خااااانوم همــــــــسااااااده !!!؟؟؟ شوهر ایشون که همکارمون نیست ؟

- میدونم ، ولی ایشون با خانوم مسئول فروشگاه تعاونی تووووون ! دوست صمیمی هستن و برا همه ی همسایه ها مرغ گرفتن ، تازه به منم گفت اگه بیشتر هم بخوای برات می گیرم ... اونم بدون دفترچه !!!

*************************************************

  راستش من تو این فکر نبودم که بالاخره حق به حق دار رسید و منم با واسطه و بدون دفترچه ، به سهمیه ام رسیدم ! بیشتر تو این فکر بودم که حق ِعضویت من و صدها امثال منِ کارمند بدبخت توی صندوق تعاونی اداره ، باید خرج تهیه مرغ و تخم مرغ و برنج و لوبیا و هزار کوفت و زهرمار تعاونی بشه برای در و همسایه ای که اکثرن خودشون بقّالن و چقّال و هیچ ربطی به سازمان ما ندارن ... !!!؟؟؟

-  

نظرات 20 + ارسال نظر
پونه سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 05:47

سلام
عمو جان
کی تو کامنتاش غلط املایی داره= مرد بزرگ
کی هم رارنده است هم مهندس=مرد بزرگ
کی به دختل مهربون و خوش اخلاق و خوشبوتون حسادت می کنه و میگه افاده ای=مرد بزرگ
بنابراین مهندس=مردبزرگ

پونه جان عزیز
با دلایلی که آوردین دیگه خیالم راحت شد که" ایشون " همون" اوشونه " ولی سعی میکنه خودشو لو نده
غافل از اینکه استادِ خانم مارپل یعنی خانمِ پونه مثه شیر اینجا نشسته و از کیانمون حفاظت میکنه ...

مهندسماااااا دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 20:05

نگین خانم آقو علیتون کنکور رو چیکار کردن؟
راستی
سلامون علیکم
تازشم ما از دختل مختل تون خوشمون نمیاد خیلی افاده داره
T

مهندس جان عزیز
تورو خدا از خودت رونمائی کن
اگه همون سید عزیز و مرد بزرگ ِخودمونی بگو تا کمی سر به سرت بزاریم و دلی از عزا در بیاریم ...
راستش میترسم چیزی بهت بگم و سید خودمون نباشی و اونوخت اون حیوون زبون بسته رو از کوجا بیاریم و باقالی بارش کنیم ؟
ولی همینکه از دختلمون خوشت نمیاد بهترین دلیل و شاهده که سید خودمونی ...

پونه دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 19:03

سلام عمو بهمن عزیز
با اجازه تون جواب این مهندس رو بدم
آق مهندس حتما نباید تو پمپ بنزین کار کنی که وقتی شما رارنده ای امکان اینکه بنزینتون هم تموم بشه هست ای وا من که لو رفتم
راستی مسافرجان عزیز به همه سلام رسوندن مخصوصا نگین خانوم و عمو بهمن گل ایشون میان وب و پست ها رو می خونند ولی متاسفانه نمی تونن کامنت بذارن

پونه جان عزیز و گرامی
شما که آشنای خاص و عام و دوست و رفیق هستین ، شما لو رفتن ندارید ...
منم از همین جا به مسافر عزیزمون سلاااااااااااااام بسیار گرمی عرض میکنم و براشون آرزوی سلامتی و سعادت دارم و بهشون میگم که میتونن از طریق " تماس با من " برام پیام بزارن ...
ضمنن اگه میشه ایمیلشونو ویدئو چک کنن بد نیست ...

آزاده دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 08:06

سلام عمو بهمن صبح بخیر گل پسری چیکار کرد کنکور چطور بود انشالله که موفق و سلامت باشه و هرچی خیر همون براش پیش بیاد

آزاده ی عزیز و مهربون
ممنون که به فکر پسرم و کنکورش بودین ...
در واقع پسر دوست خوبمون نگین بانوی عزیزکنکور داشتن .علی آقا
بچه های من ، آقا فرزاد که سال قبل مهندسی برق رو گرفتن و الان فوق قبول شدن و آقا حسین هم که ترم آخر لیسانس رادیولوژی هستن .
ولی با اینحال بازم ممنون که به فکر من و خونواده ام بودین

مهندس شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 20:44

والا اقای عمو به عرض دختر خوبتون برسونید
ما فقط مهندسیم. میدونید ممممممهندسسسس نه اپراتور پمپ بنزین
باقیشم خصوصیه

راستی ما خیلی وخته ظهور نموده ایم. بیاید بیعت کنید تا ک دیر نشده

ممممممهندسسسس جان
الان روزگار طوری شده که اپراتورهای پمپ بنزین هم باید حداقل یه لیسانسی، فوق لیسانسی داشته باشن تا نازل بنزین رو دستشون بدن
این از این !
دوم اینکه ، دختر خوبتون نه ، دختل خوبتون
سوم اینکه میشه بفرمائید کجا ظهور کردین تا بیاییم باهاتون دست بیعت بدیم ؟ حالا دیگه بخش خصوصیش و اینکه کی ظهور کردین رو کار نداریم

یک دختل خوب شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 08:34

ببخشید عمو بهمن من هر کاری کردم نتونستم جلوی روح خبیثمو بگیرمو این کامنتو برای مهندس نذارم شما بزرگواری کنید ما رو لو ندید کسی نمی فهمه من کی هستم
برای یک مهندس نو ظهور:
مهندس چرا بنزین تموم شد حروم شششششششد خخخخ

دختل خوب و گرامی و عزیز
خوشحالم که حرف روحتونو گوش کردین و برای مهندس جان کامنت گذاشتین .
توی دنیای مجازی ، آدمها ندیده و نشناخته ، باهم شوخی میکنن و فشارهای زندگی رو از رو دوش هم برمیدارن
امیدوارم که مهندس جان هم با سعه ی صدری که دارن با خوندن شوخی شما لبخند ملیحی بر گوشه لبشون نقش ببنده
ولی دختل جان عزیز یه چیزو متوجه نشدم !
همون بحث بزرگواری کردن رو متوجه نشدم ...
آخه من از کجا شمارو میشناسم هااااااان ؟

سید شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 08:07 http://http:/davoodmoghadasi.persianblog.ir

سلام
شما خودشو ناراحن نکن.
تا بوده چنین بوده و تا هست ...............

سید جان عزیز خیلی خوش اومدی و ممنون که این پست رو خوندی و ممنون که منو به داشتن صبر و تحمل سفارش و توصیه میکنید . البته که تا بوده چنین بوده و تا هست چنین هست ! ولی راستش فکر میکردیم که حداقل چنین نخواهد بود امیدوارم بازم گذرتون به این کلبه ی محقر و صمیمی بیفته

مهندسم پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 21:38

اغا منم ب نوبه خودم سعی می کنم در صرفه جویی آب کمک کنم
ماهی یه بار میرم حموم
سالی یه بار مسفاک برنم
آ اینکه ماشینمم میذارم هر وخت بارون اومد اونو هم بشوره



راستی فردا ظهر ب صرف جوجه دعوتمون نمی کنید؟؟؟

خداییش مهندس جان تو همون سید جان خودمون , تو همون مررررررردبزززززززرگ جان خودمون نیستی؟
شواهد که دارن داد میزنن تو خود خود خودشی...
۱-مسفاک برنم
۲-دعوت خودت به صرف نهار , ولی اینبار نه کلم پلو , بلکه جوجه کباب
خدا کنه خودش باشی

نگین پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 01:15

راستی آقا بهمن میشه به مژگان بانو بفرمایید به خانوم همساده تون بگن برای ما هم چند عدد مرغ تپل مپلی تر و تازه بگیرن ؟

دفترچه هم نداریما
گفته باشم
پیشاپیش از همکاری شما متشکریم

ای خدا کاش الان ساعت 2 بعد از ظهر فردا بود

چرا این ساعت نمیگذره ؟؟

(اه اه این شکلکه بجای اینکه شکلک گریان باشه انگار ماست خورده دور دهنش ماستیه)

الان که دارم اینو مینویسم ساعت ۰۰:۳۵ بامداد روز شنبه است و ساعتها از اون ساعت دو گذشته است ...
انشاالله که علی جان با دست پر اومده باشه خونه...
منظورم این نیست که کیک و ساندیسشو نخورده باشه و اونا رو برا شما آورده باشه
بهرحال امیدوارم هرچه زودتر با خبرای خوش , خوشحالمون کنی
برا مرغ هم شرمنده , اونی که برامون مرغ میگرفت از اینجا بار کردن رفتن کرج

نگین پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 01:09

الان نسرین میاد دعوام میکنه که باز تو این وقت شب بیداری دختر ؟ تو خواب نداری ؟

عرض کنم خدمت با سعادت شما که گل پسرم ، قند عسلم ، شاخه زرم ، شش ساعت دیگه باید بره سر جلسه کنکور

فلذا من خوابم نمیبره
نه اینکه استرس داشته باشم
توکل به خدا کردم که هرچی خیر و صلاحه براش و برای همه جوونها پیش بیاد
انشاالله همه شون موفق و عاقبت بخیر بشن انشاالله ..
(به ابتدا و انتهای جمله دقت لازم را مبذول فرمایید)

ولی خوب بازم ته دلم دارن رخت میشورن !!!
نسرین بیا توضیح بده شیرازیا چه موقع این مثل رو بکار میبرن

برا موفقیت گل پسرها و دخترخانومای گل این مملکت دعا میکنم و برای موفقیت ویژه علی جانخودمون التماس دعای مخصوص دارم
امیدوارم خبر موفقیتش رو هرچه زودتر توی بلاگفا, به سمع و نظر دوستان برسونی
ضمنن یه سوال شرعی...
میگم الان که استرس داری و دارن ته دلت رخت میشورن حواست به مصرف آبشون هست !!! یه دفعه خدای نکرده اصراف نشه

نگین پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 01:04

در مورد پست قبلی (مصرف آب) باید بگم آآآآآآآآآی دلم خونه آقا بهمن ... آی دلم خونه ...
یعنی من چقدر از این بابت خون دل خورده باشم خوبه ؟

وقتی در جمعی در مورد بحران وضعیت آب صحبت میکنیم همه متفق القول میگن هرچی به خودمون سختی بدیم و صرفه جویی کنیم به جیب اینا (حکومت) کمک کردیم !!!
من چی میتونم بگم ؟ نمیدونید چطور بغض میکنم و لالمونی میگیرم از اینهمه نادونی و بی فکری ...

من صبحها که بیدار میشم آبی که از دیشب توی کلمن مونده رو صرف شستن برنج یا سبزی و کاهو میکنم

موقع ظرف شستن آب رو با حداقل فشار باز میکنم..
میوه ها رو توی یه ظرف بزرگ میشورم و فقط برای آبکشیشون آب رو باز میکنم

لباسشویی رو تا ظرفیت تکمیل نشه روشن نمیکنم

موقع مسواک و حمام آب رو فقط زمان نیاز باز میکنم اونم با کمترین فشار ...
خدا شاهده حتی وقتی میخوام دستامو بشورم فقط دستمو خیس میکنم و صابون میزنم بعد اهرم شیر آب رو با آرنج میبندم و وقتی کف زدن دستام تموم شد دوباره آب رو باز میکنم ... چند ثانیه هم چند ثانیه ست ...
همین چند ثانیه مصرف اضافی در مقیاس بزرگ میشه یه دریا ...

ولی وقتی اینا رو در جمع مطرح میکنم به امید اینکه شاید دیگران هم رعایت کنن ، جمع با حالتی تمسخر آمیز میگن مرسی که به اینا کمک میکنی جیبهاشون رو پر تر کنن و شکمهاشون رو پروار تر !!

آخه بابا جان !
چه ربطی داره ؟
وقتی حتی تصور میکنم دوره ای برسه که حتی برای آب شرب بچه هامون دچار مضیقه بشن تنم میلرزه ، چطور میتونم صرفه جویی نکنم و بی خیال باشم ؟

وقتی میبینم یکی شلنگ گرفته دستش و آشغالهای در کوچه رو با فشار آب به داخل جوی آب هدایت میکنه چقدر باید صرفه جویی کنم که جبران اسراف اون آدم بشه ؟

والا بخدا تیشه برداشتیم داریم با دست خودمون ریشه حیاتمون رو قطع میکنیم دلمون هم خوشه داریم به حکومت ضرر میزنیم !!!

نگین بانوی عزیز
دقیقن درکتون میکنم, منم همین مشکل رو با بقیه دارم . میگم عزیز من فردا آب رو برا من و شما جیره بندی میکنن نه برا خودشون ...
ولی نرود میخ منطق من در آب

نگین پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 00:52

آقا قبل از هر چیز عرض کنم خدمتتون که اون گلهای قبلی بخاطر خونه مبارکی بود و هدیه ناقابلی بخاطر خونه جدید ... میدونم که گل به گلستان و زیره به کرمان بردنه ولی در حد بضاعتم بود و نه لایق شان شما

ایشالا که چرخش براتون بچرخه

از بابت این قبیل مسائل ِ مرغی !! هم عارضم خدمت انور و اقدس شما که بقول شاعر : میهنی دیگر بباید ساخت ، وز نو ملتی !!!

(شعر با اندکی دخل و تصرف بید البته !! نسرین کجایی که گفتم بید)

واقعاً مایه تاسفه ولی واقعا چه میشه کرد ؟
هرچی فکر میکنم هیچ چشم انداز خوبی برای آینده نمی بینم ... نمیخوام ناامید باشم ولی واقعا میشه امیدوار بود روزی سر و سامان به این مملکت برگرده و هرچیزی سر جای خودش باشه ؟

راستی من سلام کردم ؟
اوا چه نوه بی ادبی شدم من
سلامممممممم و درود بر جد بزرگوارم آقا بهمن عزیز و گرامی و خیلی خوشحالم که بازم مینویسید و چقدر دلم میخواد دوباره بلاگفا آباد بشه و دور هم در بلاگفا بنویسیم !

بابا چیکار کنم این بلاگسکای به دلم نمیشینه هیچ رقمه!

(اوا خاک عالم ، سهیلا جون هم اینجا رو میخونه ؟)
رسماً بدبخت شدم رفت

عاقا من بجز شرمندگی حرفی ندارم
و اما بعد ...
منم خدمت انور و منور شما عارضم که شاید بشه بخش اول شعرتون رو با صرف هزینه های گزاف محقق ساخت ولی برای بخش دوم شرمنده
نوه جان عزیز و گرامی
سلام به روی پاک تر از برگ گلهای بهاریتون
راستش منم اینجا خیلی راحت نیستم , ولی از روی ناچاری اومدم ,تازه تبلیغات سوء دوستان هم بی تاثیر نبوده
اوا خاک عالم خدا کنه اونی که ازش میترسی و منم بشدت ازش حساب میبرم ,اینجارو نخونه

شکیبا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 21:55 http://sh44.blogsky.com

سلام
چه جالب که وبتونو پیدا کردم
منم فعلا مهمان بلاگ اسکای هستم و همچنان امیدوار به دوباره زنده شدن بلاگفا
حرص نخورین ، مرغ بخورین

شکیبای عزیز و مهربون خودمون
بقول شاعر:
اندک اندک جمع مستان میرسد
خدارو شکر که چشمم به حضور شماهم منور شد .
منم امیدوارم هرچه زودتر بریم سر خونه و زندگیمون
انشاالله خدمت میرسم , فعلن مسافرتم و دارم با تبلت پسر باجناقم پاسخ محبت شما دوستان رو مینویسم

سهیلا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 19:02 http://rooz-2020.blogsky.com/

ای خداااااااااااا..........آخه داداش من....برادر من....اخوی من....تاج سرمن....مگه آزار داری هعی یادمون میندازی کدوم خراب شده ایی داریم زیندگانی میکنیمممم....
تازه همین اواخر از دست کابوسهای شبانه که همه ش میدیدم تو صف برای دریافت گوشت و مرغ و تخم مرغ و پنیر ایناایستادم و دارم حرص میخورم و تا نوبتم میشه تموم میشه راحت شده بودمااا....هعی فرت و فرت دوباره مارو بنداز تو دل اون کابوسها....خدا رو خوش میاد آخه عزیز دل خواهر........نوچ نوچ نوچ....واقعا کههههههه
حالا خارج ازشوخی واقعا داغ دلمو تازه کردی....ماهم با کانون بازنشستگان ارتش همین مصیبتا رو داریم.تاحالا یادم نمیادیه بار باری از رو دوش من و امثال من بردارن و همیشه نورچشمیاشون در اولویت بودن
عی که الهی آل ببردشون....کصافداااااااا
من برم یه لیوان شربت خاکشیر بخورم بیام....فلذا فعلا و عجالتا یه صلبات محمدی پسندعنایت بفرمایید

پست بهمن نه از ره کین است , آزار هم ندارم, به نوعی میشه گفت یه نوع کرمه اونم از نوع خاکیش
تازه مگه بده گذشته ی پر افتخارمونو یادت بیارم و بعدشم رفتی خاکشیر میل کردی...
نوش جان

آزاده چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 12:09

سلااااااااااااااااااااااااااامم عمو بهمن واییییی دلم براتون تنگ شده بود برای نوشته هاتون البته خداروش کر دوباره نوشتین در سرای جدید دستت سهیلا جون درد نکنه آدرس لینک بلاگ شما رو از اونجا پیدا کردم
راستی حالتون خوبه مثل آدمهای ذوق زده شدم یادم رفت احوال پرسی کنم مرغ ها هم نوش جونتون حرص نخورین اینجا ایران هست همه چیمون هم باید به همه چیمون بیاد دیگه غیر از این نمیشه انتظار داشت وقتی روی هیچی نظارتی وجود ندارد هرکی هر کاری که دلش بخواد میکنه این میشه دیگه

سلااااااااااااااااااااااااااام و صد سلاااااام بر آزاده ی همیشه آزاده
خیلی خیلی خوشحالم که بالاخره به خونه ی خودت اومدی ...
منم مثه شما ذوق زده شدم .
راستش مونده بودم که چطوری خبرتون کنم که خونه ی جدید ساختم ...
راستش وقتی کامنتتونو توی وبلاگ سهیلا خانم دیدم حرصم گرفت که چرا وبلاگم براتون باز نمیشه و الان خدارو شکر که بالاخره هستین و مثه همیشه با انرژی اومدین .
برا اون نظارت هم کاملن باهاتون موافقم ! اگه یه نظارت قوی روی امور وجود داشت شاید کمی وضع و حالمون بهتر میشد ...
دیگه حتی زبونم نمیچرخه که بگم انشاالله درست میشه ...
ولی بازم امید دارم که انشاالله بهتر میشه ...

نادی چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 10:51

سلام

متاسفانه توی این چند دهه فرهنگی رایج شد که هزار سال کار فرهنگی کنند چیزی عوض نمیشه...

نادی عزیز و گرامی
اگه اجازه بدی من متن شما رو کمی اصلاح کنم :
متاسفانه توی این سه دهه ( سی و چند سال اخیر ! )! فرهنگی رایج شده که فقط امام زمان (عج)با معجزه ی الهی شاید بتونه تغییری در ما ایجاد کنه ...
و حرفتون کاملن حقه ...

پونه چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 08:10

سلام
عجب دنیایی شده برای گرفتن حق خودتون هم باید پارتی داشته باشید
بازم دست مژگان خانوم درد نکنه که حواسشون بود نذاشتن سر عموی ما بی کلاه بمونه
البته اگر مرغ گیرتون نمیومد حاظر بودم مرغایی که اداره به ما داده و هر روز تو خونه به خاطرش سرزنش میشم و بچه ها میگن خدا چیکارت کنه چرا اینقدر مرغ گرفتی مامان هر روز مجبورمون می کنه مرغ بخوریم و براتون بفرستم فکر کنم از شمال تا برسه جنوب یخش فقط آب میشد

پونه ی عزیز و همیشه خوشبو
راستش داستان پارتی ، حتی تا روز خاک سپاری هم ول کُنمون نیست ...
میت بیچاره اگه پارتی نداشته باشه حتی توی قبرستون هم جای خوبی بهش نمیدن
برا اون مرغها هم دستت درد نکنه ، من حاظر( حاضر ) نمیشم شما از حقتون بخاطر من گذشت کنید ...
افتتتتتتتتتتتتاااااااااااااااددددددددددددددددددد

شیوا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 08:06

سلام آقا بهمن عزیز
دقیقااااا درست می فرمایید. شرکت ما هم یه باشگاه ورزشی داره که کارمندهای خودمون ماهی چهار بار اجازه استفاده مجانی دارن. چند وقت پیش دیدیم بچه های یه ارگانی دارن با کارت میان تو باشگاه. پرسیدم شما چند جلسه سهمیه دارین؟ گفتن 15 جلسه در ماه !!!! گفتیم چیطو؟؟؟ (دقیقا همین جوری هم گفتیم ) فرمودند مدیرمون با یکی از مقامات شرکت شما نسبت فامیلی دارن و قرار شده به پرسنل ما سرویس رایگان بدن! ما هم پیش خودمون گفتیم خب حتما یه مزایایی در مقابلش گرفتن دیگه دوستان گفتن حتما قراره ما هم از استخر اونها استفاده کنیم بعد از پیگیری دوستان متوجه شدیم که بله قراره پسره ایشون با دختر مدیر اونها ازدواج کنه


اینقدر داستانت زیبا بود که بلافاصله برا همکارم خوندمش و اونم پُقّی زد زیر خنده ...
ولی خدائیش همه ی اینا گریه داره و ما بلا نسبت شما ، پوستمون کلفت شده که زدیمش به بی خیالی ...
شدیم مثه اون مورچه ای که افتاد توی ظرف آب ! رفیقش بهش گفت چرا تلاش نمیکنی نجات پیدا کنی ؟
مورچه در حالی که پاهاش رو روی هم انداخته بود و قلپ قلپ آب میخورد گفت : آخه تا چشم کار میکنه آبه و هیچ امیدی به نجات نمیبینم ! پس هرچه زودتر خلاص بشم بهتره ...

نسرین چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 03:15 http://yakroozeno.blogsky.com/

باید این ضرب المثل رو عوض کنیم که میگفتیم: از ماست که بر ماست... (نگین کجایی که گفتم ماست)
از این ببعد باید بگیم:
از ما بهترونه که بر ماست.
خاک بر سر اونایی که دارن حق و ناحق رو یکی می کنن فقط به صرف آشنایی.
غریبه گوشت لازم نداره؟ (گوشت نوعی رو فرمایش می کنما)
انسان باش و کارتو درست انجام بده نادان!

واقعن چقدر زیبا گفتی : از ما بهترون ...
خاک بر سر از ما بهترون ...

مهربانو/ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 03:05 http://baranbahari52.blogsky.com/

با استرسِ مردی که پشت درِ اتاق زایمان منتظر شنیدن خبر پدر شدنشه !
خیلی خوب بود ای بابا داداش بهمن مملکتو با بارش دارن میبرن گیر دادی به خانوم همساده
راستی سلااام به روی ماهت

مهربانو جان
اصلاح میکنم :
مملکتو با بارش بردن و یه لیوان آب هم روش خوردن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد