دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

اربعین عشق (5)

مدتی این مثنوی تاخیر شد...

شرمنده از همه ی دوستان عزیزتر از جان...

و اما ادامه سفرنامه...

شب بود و سرما و تب شدید فرزاد جان و بلاتکلیفی ...!

به تصور اینکه امسال هم مثل سال گذشته است! غروب که شد نماز خوندیم و به راهمون ادامه دادیم... گفتیم تا میتونیم میریم و هر جا که خسته شدیم اطراق میکنیم! هر جا که خسته شدیم...

غافل از اینکه فرزاد خسته است و داره تب میکنه. یعنی تب کرده ولی بروز نمیده!!

-خب بچه ها! تا عمود چند بریم؟

این سوالی بود که خانمم پرسید. با همون انرژی اول صبح... انگار این زن خستگی نداره! ما هم بخاطر اینکه کم نیاریم به شوخی گفتیم تا عمود 1000 ... از صبح تا اون لحظه حدود 400 عمود رو اومده بودیم. 400 ضربدر 50 متر به عبارتی میشه بیست کیلومتر... غافل از اینکه فرزاد دیگه نا نداره و بهمون چیزی نمیگه...

همیشه همینجوری بوده! فرزاد رو میگم. کوچیک هم که بود بعضی از شبها پادرد میگرفت... اتفاقی بیدار میشدم، میدیدم نشسته و داره درد میکشه... درد میکشه بدون ناله کردن! ناله نمیکرد که ما بیدار نشیم.! یه بچه ی سه ساله و اینهمه شعور و تحمل!؟

-فرزاد جان چته؟ چرا بیداری؟

-هیچی بابا، پاهام درد میکنه، تو بخواب، خودشون خوب میشن!

و میگیرفتمش توی بغلمو و بغض میکردم. حوله گرم میکردم و میذاشتم روی پاهاش و توی دلم میگفتم خدایا چی میشد همین الان دردهاشو به من منتقل میکردی...

مقداری دیگه رفتیم. خستگی خودشو نشون داد. تصمیم گرفتیم شب رو همونجا بمونیم. هر جا که شد. دیگه کسی التماسمون نمیکرد برای "مُبیت"... برای جای خواب! دیگه کسی نمیپرسید: " خُویَه هَل مَکان للّنوم ؟" برادر جای خواب دارین!؟ آخه مسیر امسالمون نجف تا کربلا بود که پر بود زائر ایرانی و مسیر سال قبلمون بغداد تا کربلا بود که مسیر ایرانی ها نبود. برای همین هم همه ی جاها پر بودن. حتی توی حیاط حسینه ها و مساجد.

از شدت سرما دور یه منقل از خاکستر گرم جمع شدیم... مونده بودیم که کجا بریم! به هر چادر و پناهگاهی مراجعه میکردیم پر بود! نای ادامه ی مسیر رو هم نداشتیم...

یه زن و شوهر ایرانی نشستن کنارمون. از اوضاع آشفته مون فهمیدن که جائی برای خواب نداریم. گفتن اگه تا صبح هم راه برین ممکنه جائی پیدا نکنید. بهتره همینجا بمونید. معمولاً عده ای هستن که بعد از ظهر میخوابن تا ساعت 11 یا 12 شب و بعد دوباره پیاده روی میکنن. فقط اینطوری ممکنه جا گیرتون بیاد...

چاره ای نداشتیم. همونجا موندیم و نظر اون آقا هم درست از آب در اومد. حدود ساعت یازده شب سه نفر از داخل حسینه روبرو اومدن بیرون... خودمو به مسئول حسینه رسوندم و تقاضای جای خواب کردم. با روی باز قبول کرد. خوشبختانه پشت حسینه هم جا برای خانمها داشت.

-تَفَّضل، تَفَضّل خویَه! هَلَه بِکُم یا زُواّرالحسین(ع)

حالا که میخوایم بریم داخل تا از شر سرما نجات پیدا کنیم میبینم فرزاد نیست...! مسئول حسینه دعوتمون میکرد که بریم داخل و من نمیدونستم با چه زبونی بهش بگم که پسرم نیست! طرف عصبانی شد و گفت اگه نمیرین داخل جا رو به بقیه بدم... و من فقط تونستم بهش بگم:

-ابنی مفقود...!

و رفتم دنبال فرزاد، کجا؟ نمیدونم. فقط رفتم تا پیداش کنم. ده عمود، بیست عمود...، نمیدونم، ولی میدونم هرچی میرفتم کمتر اثری از فرزاد جان میدیدم...

ناامید برگشتم. ایندفعه خانومم رفت. اونم رفت و اونم اثری از فرزاد پیدا نکرد... به فرزاد پیامک دادم اونم بی نتیجه بود... مسئول حسینه وقتی حالت درموندگی مارو دید گفت جای خوابتون محفوظه نگران نباشید. برید دنبال پسرتون...

یه بار دیگه رفتم و فرزاد رو پیدا نکردم... نگران برگشتم. نگران از اینکه بلائی سرش نیومده باشه... برای پیدا کردن فرزاد حتی به گوشه های تاریک بیابون های اطراف هم سرک میکشیدم اما نبود که نبود...

کاملاً مستاصل شده بودیم که سایه ی فرزاد رو از دور دیدم. کاملاً خسته و بی رمق! بهش گفتم کجا بودی؟ گفت وقتی راه افتادم فکر کردم شما هم پشت سرم راه افتادین تا عمود 435 رفتم و نشستم منتظرتون، وقتی دیدم خبری ازتون نیست برگشتم...

جالب اینجا بود که من و خانومم هر دو تا عمود 434 رفته بودیم...

خدارو شکر به خیر گذشت... شاید حدود ساعت یک خوابیدیم اونم چه خوابی! برای اینکه جائی برای من باز بشه که بخوابم مسئول حسینه یه نفر رو بیدار کرد و بهش گفت روی دست بخوابه که جای کمتری اشغال بکنه و جائی برای خوابیدن من بشه... یعنی دقیقاً عین دونه های خرما که کنار هم توی جعبه چیده میشن...

خوابیدیم و نخوابیدیم که صدای قرآن از بلندگوی داخل حسینه بیدارم کرد... خدایا چقدر زود صبح شد؟ مگه ساعت چنده؟

فکر کنم ساعت چهار و نیم اذان صبح بود و اینا از ساعت سه صبح قرآن پخش کردن! یعنی میخواستن کل قرآن رو همون شب پخش کنن!

هر جور بود نماز رو خوندیم و یه صبحونه مختصر و دوباره راه افتادیم غافل از اینکه بیماری و تب فرزاد تازه داره خودشو نشون میده و نمیدونستیم که کارمون به بیمارستان کشیده میشه...

نظرات 24 + ارسال نظر
maneli دوشنبه 19 تیر 1396 ساعت 21:51

amoo bahmanbe aziz
saaallaaaammmmmmmmmmmmmm
tavallodetun kheyliiii mobarak
delam baratun tang shode
omidvaram saliane sal dar kenar mojgan jun o agha farzad o hossein agha va dar panahe khodaye mehraban salam o shad o piruz bashin

saaallaaaammmmmmmmmmmmmm bar Maneli hamishe mehrbooooooooooooooon...
باور کن با دیدن پیامتون چشام چارتا شد...( نه دروغ چرا! خودشون با عینک چارتا هستن!) پس با دیدن پیامتون چشام شش تا شد...( این درست تره!
مانلی عزیز
واقعاً آدم شگفت زده میشه! که چطور یه دوست عزیز مجازی، از اووووووووون سر دنیا، با کلی مشغله و گرفتاری، که هر آدمی رو وادار به فراموشی میکنه، چطور روز تولدت رو فراموش نکرده؟
نمیدونم شما فرشته ای! ملکی! فوق بشری! چی هستی که اینقدررررررر خوب و مهربونی
باور کن پیام شما هم شرمندگی برام داشت و هم کلی ذوق کودکانه .
و اینم بگم که زبون از گفتن تشکر واقعاً عاجزه...( هااا ببین چطور زده بیرون)
بهر حال بازم مثل همیشه منو شگفت زده کردین و امیدوارم که این پیام رو از پشت فرمون ننوشته باشی.
منم برای شما و خونواده ی عزیز و بسیار محترمتون بجز سعادت و سلامتی و موفقیت ، دلی شاااااااد و لبهایی خندون و در کنار هم بودن رو آرزو دارم.

نگین پنج‌شنبه 15 تیر 1396 ساعت 00:53

اومدم سلامی عرض کنم و حال جد بزرگوارم رو بپرسم ...
آقا حال احوال؟
خوبین انشاالله؟
روزگار بر وفق مراده؟
انشاالله که همینطور باشه
سلام خدمت مژگان بانوی گل و دو شاخ شمشادتون برسونید امیدوارم شاهد سلامتی و سعادت و خوشبختیشون باشین انشاالله ...

ارادتمند همیشگی، نگین

سلااااااااااااااااااااااااااااااام بانوی گرامی
خدا میدونه که چقدر از بابت اینهمه محبت شما و دیگر عزیزان خوشحالم.
خیلی خیلی ممنون از شما و دوستان خوبم که تحت هر شرایطی این بنده ی حقیر رو فراموش نمیکنن...
خدا همه ی شما دوستان عزیز رو حفظ کنه انشاالله
منم برای شما و خونواده ی محترمتون از صمیم قلب سلامت، سعادت، موفقیت و نیکبختی و حسن عاقبت رو آرزو دارم

ونوس جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 20:52 http://calmdreams.blogfa.com

سلام داداش بهمن عزیز
خوبید انشالا؟
عاشق سفرنامه هاتون بودم. لطف کنید و ادامشو بنویسید حداقل وقت ندارید در یک پست خلاصه کنید.
طاعات عباداتتون قبول.با دل زلالتون برای ماهم دعا کنید

سلام ونوس بانوی گرامی
ممنون از لطف شما خواهر جان. ممنون که مشوق نوشتن هایم هستی، ولی چه کنم که اصلا فرصت ندارم... البته چاشنی کمبود وقت، بی حوصله گی ها هم هست...
و اما دعا...
کی بهتر از شما بانوی نیکوکار که در حق همه ی ما دعا بکنید که خدا برای همه مون حُسن عاقبت رو مقدر کنه انشاالله.

معلم کوچولو چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت 23:28 http://moalem-ko0cho0lo0.blogsky.com/

خیلی وقته اینجا ننوشتین هاااا

شرمنده
متاسفانه با کمبود شدید وقت مواجه هستم...
ولی خدا میدونه اگه اینجا نیستم ولی دلم با شما عزیزانهخدا میدونه

سحرجدید یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 ساعت 01:09 http://www.kamandmaman.com

زیارتتون قبول .....چقدر دلم برای وبلاگتون تنگ شده بود ....امشب تمام عقب بودن هامو جبران کردم و خوندم .....موفق باشین .....

بعد از مدتها سلاااااااااااااااااام و خیلی خیلی خوش آمدید.
باعث افتخاره که هنوز دوستان عزیز و گرامی و قدیمی به این کلبه ی متروکه سر میزنن و این حقیر رو فراموش نکردن.
امیدوارم هرجا که هستی سرزنده و شادات و همیشه تندرست و سلامت باشی.
بازم از اینهمه مهر و محبتتون سپاسگزارم و شرمنده که اینقدر دیر پاسخگوی محبت شما بودم

علی امین زاده چهارشنبه 16 فروردین 1396 ساعت 16:27 http://www.pocket-encyclopedia.com

ضمن عرض تبریک به مناسبت سال جدید و آرزوی سالی سرشار از موفقیت و شادی برای شما و خانواده ی محترم:

یک اسارت دلپذیر
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1651
ready up و منتظر حضور سبزتان

سلام بر استاد عزیز جناب امین زاده گرامی
منم براتون بهترینهارو در سال جدید و سالهای پیش رو آرزو دارم. برای شما و همه ی عزیزانت.
خدارو شکر که هنوز هستی و هنوز به قوت و زیبائی مینویسی. انشاالله عمری باقی بود خدمت خواهم رسید و بهره ها خواهم برد.
بازم ممنونم از شما گرامی

هنوز یلدا دوشنبه 14 فروردین 1396 ساعت 10:48

سلام بهمن خان
سال نو مبارک
با آرزوی تندرستی و شادی در کنار خانواده محترم

سلاااااااااام بر یلدای عزیز و گرامی
بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم که این خونه و این حقیر رو هنوز بیاد داری.
ممنونم که برام سلامتی و شادی و نشاط آرزو کردی و بنده نیز متقابلاً سالی سرشار از مهر و محبت الهی ، مملو از عشق و امید و شور نشاط و لبریز ازسلامتی و موفقیت های روزافزون رو براتون از درگاه خدای مهربون آرزو دارم.

شکیبا شنبه 5 فروردین 1396 ساعت 14:26

سلام
سال نو مبارک براتون شادی و سلامتی ارزو میکنم

با کلی معذرت و شرمندگی از این همه تاخیر و با قلبی مملو از آرزوی صحت و سلامت و تندرستی و شادکامی برای شما، سال خوب و خوشی رو آرزومندم.
امیدوارم در سال پیش رو هر چه خیر و خوبی و خوشی و آرزو از خداوند مهربون داری به طرفه العینی به آرزوهات برسی.الهی آمییییییییین

نسرین جمعه 4 فروردین 1396 ساعت 22:23 http://yakroozeno.blogsky.com/

نگین جان دُم همه ی خروسایی که قراره بیان وبلاگ یهمن جان رو چیدم قبلش. غصه نخور خواهر

هاااا... راس گفتی بهمن جان. آخه قبلآ تآییدی نبود اینجا فکر کردم ورپردیه کامنتم خخخخ

دم ات گرم و سر ات خوش باش دوست عزیز

نسرین بانوی عزیز
خودت میدونی که من دوست نداشتم اینجارو تائیدی کنم. دلم میخواست دوستان عزیز بیان و با رورووکاشون تااااا دلشون میخواست گرد و خاک راه بندازن ولی چه کنم که افرادی هستن که یه مقداری بفهمی، نفهمی فکر میکنن که پشت هر سلامی کلی منظور ناجور خوابیده است و منو مجبور کردن که در خونه رو با تائید باز بذارم...
و ممنونم که قبلش دم اونارو چیده بیدی...

maneli جمعه 4 فروردین 1396 ساعت 15:26

salaaaammmmm amoo bahman e aziz
saale no ro be shoma va khanevadeye azizetun tabrik migam
saali por az salamati o barekat o shadi baratun arezou daram
rasty agar mishe ye peygham too telegram be man bedin
man nemidunam chera shoma ro dige nadaram

salaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam bar maneli khanom e aziz va mehraboon
چه سخته فینگلیش نوشتن...
ممنونم مانلی عزیز که تحت هر شرایطی دوستانت رو از دریای وسیع مهربونیهات بی نصیب نمیکنی
شرمنده از اینکه اینقدرررررررر دیر پاسخگوی محبت هات هستم. دیگه حتی روم نمیشه بگم مشغله دارم در حالی که واقعاً مشغله دارم. ولی بقول شاعر شیرین سخن:
هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد...
بهر حال منم از صمیم قلب براتون سال خوب و خوش و سرشار از سلامتی و نشاط رو آرزو دارم. از خدا میخوام که بهترین هارو در سرنوشتتون رقم بزنه.
در مورد تلگرام هم نمیدونم چرا نمیتونم براتون پیام بفرستم. سر فرصت دستکاریش میکنم ببینم چه مرگش شده؟ ( البته تلگرام خودمو عرض کردم نه تلگرام شمارو )

نادی پنج‌شنبه 3 فروردین 1396 ساعت 10:16

سلام

سال نو لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید
رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگارنگ
سال نو مبارک . .
سلامتی و حال خوش رو برای شما و خانواده ی محترمتان آرزومندم

سلاااااااااااااااااام بر شما نادی همیشه مهربان و گرامی
منم متقابلاً سالی سرشار از همه ی خوبیها و زیبائیهارو براتون آرزو دارم. از خداوند مهربان ملتمسانه میخوام که با دست توانمند خودش که بالاترین دست هاست، برگ برگ تقویم زندگیتان را در این سال و سالهای پر برکت پیش رو، هر چه خیر و خوبی و خوشی و موفقیت و سلامتی است براتون رقم بزنه... الهی آمییییییییییین
و اینکه شرمنده اگه اینقدر دیرررررر پاسخگوی اینهمه مهر و صفا و محبت شما خواهر عزیز و ندیده ام بودم.
و مگر بجز شرمندگی و عذر تقصیر حرفی هم برای گفتن دارم؟
امیدوارم کم کاری های منو به حساب بی غیرتی من نگذارید که سخت گرفتارم...و شرمنده اینهمه بزرگواری عزیزانی چون شما و دیگر دوستان مجازی که قلباً برای من از هر واقعیتی واقعی تر هستید و به دوستی با شماها افتخار میکنم.

نسرین سه‌شنبه 1 فروردین 1396 ساعت 22:11 http://yakroozeno.blogsky.com/

پیام عیدانه ی من کوووش؟

اوناهاش... اون پایینه...
اینجا مثل بلاگفا نیست...چیزی گم نمیشه

نسرین دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت 21:47 http://yakroozeno.blogsky.com/

سلام بهمن جان بزرگوار و عزیز
سال نو رو تبریک میگم و براتون سالی سرشار از سلامتی، شادی و موفقیت در کارتون آرزو می کنم.
همیشه بیاد خوبیهاتون هستم و محبت های شما رو به جان دل می خرم

سلااااااااااااااااااام نسرین بانو خانم جان
مثل همیشه مرهون محبتهای شما هستم. منم براتون سالی سرشار از مهر و محبت و زیبایی و سالی لبریز از شادی و نشاط و سلامتی و موفقیت را آرزو دارم.

پونی دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت 20:21 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

معلممون می گفت اونی که خروس میگه قوقولی قوقو نیست بلکه ، قولو لااله الله تفلحوا. ئه

سال نو مبارک

عجب معلم جالبی...
اونوخت خروسای خارجی هم همینو به عربی میگن...
پونی جان سال نو شما هم مبارک

غریبه دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت 11:56

سلام
عموبهمن سال نو شما مبارک باشد ان شاالله در پناه خداوند سالم و سلامت و در کنار خانواده همیشه شاد باشید

سلام بر استاد خودم همیشه آشنای عزیز
منم متقابلٱ سالی سرشار از سلامتی و نشاط و موفقیت براتون آرزومندم. بینهایت سپاس

نگین پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 18:22

با اجازه آقا بهمن عزیز، صابخونه محترم :

میگما نسرین جون؟؟؟
بیکاری خواهر؟؟؟؟
سالی پر از قوقولی قوقو برای آقا بهمن آرزو میکنی؟

همین مونده بیاییم وبلاگشون رو باز کنیم خروسهای بی محل و مزاحم پیداشون بشه شروع کنن قوقولی قوقو و حالمون رو بگیرن

آقا بهمن من سالی پر از کبوترهای سفید که نشانه صلح و دوستیه براتون آرزو میکنم کاکو!

خروس نسرین جون رو هم سر میبریم میذاریم لای باقالی پلو با روغن کرمانشاهی نوش جان میکنیم

ولی بعضیا از گوشت کبوتر بیشتر از مرغ و خروس خوششون میاد!!! گفته باشم هاااا
و اما امان از خروسهای بی محل!!!
اشکالی نداره! اوناهم عزیزند و محترم به شرطی که شرط ادب رو به جا بیارن و دو کلوم حرف حساب بزنن نه اینکه فحاشی کنند!
بد میگم؟
منم برای شما و همه ی عزیزان دیده و ندیده و نور چشمی های گرانقدرم سالی سرشار از الطاف الهی رو آرزو دارم. سالی سرشار از مهر و محبت و سلامتی و سعادت و دلی شاد و تنی در کمال صحت و تندرستی و تهِ ته ِ ته ِ یه عمر طولانی و با عزت، حُسن عاقبت در پرونده اعمالمون ثبت بشه انشاالله.

نگین پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 18:18

آقا سلااااااااام و دروووووود بر آقا بهمن عزیز و گرامی

آقا از اونجاییکه ما دیدیم مثنوی شما تاخیر شد، ما هم به تأسّی از جد بزرگوارمون کامنت گذاشتن رو به تأخیر انداختیم همانا که بی ادبی تلقّی نشود یه وخ !!!!

میگما کاکو !
شما چرا همش ابنک مفقود؟؟؟!!!

یادش بخیر وقتی بچه هامون کوچیک بودن تو خیابون دستشون رو ول نمیکردیم که خدای نکرده گم نشن
کاش شما هم با یک دستبندی چیزی دست آقا فرزاد رو میبستین به دستتون

ولی بی شوخی!!
آقا فرزاد خان طفلی چقدر خسته شده اینهمه راه رفته و برگشته، اونم با اون حال مریض ...
الهی خدا براتون حفظشون کنه و چراغ دل شما و مژگان بانو بشه انشاالله

منتظر ادامه ماجرا هستیم انشاالله بی تأخیر

نگین بانو خانم جان عزیز
باور بفرمائید، باور بفرمائید، باور بفرمائید...
هیچی دیگه! خوو باور بفرمائید هر چه کنی عین صواب است...
و یه درد دل دوستانه!
نمیدونم چرا دیگه دستم به نوشتن نمیره؟
کلی از خاطرات ناب این سفر مونده! مطالبی که همونجا وقتی اتفاق میفتاد آقا فرزاد بهم میگفت: حالا میدونم چی توی ذهنت میگذره و چطور میخوای کولاک کنی...
ولی حالا...

خلیل چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 21:03 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

خدا قوت!

سلاااااااااااااااااااااام دلاور
ممنون که با اینهمه کم کاری هام در فضای مجازی، بازم دوستان عزیز و گرانقدری چون شما هنوز کنارم هستید...

نسرین چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 02:13 http://yakroozeno.blogsky.com/

بابام جان سالی دو بار می نویسی؟

خب می دونیم وقت کم دارید، اینه که می بخشیمتون

بهمن جان خیلی بزرگواری
براتون سال خروس خوبی رو پر از قوقولی قوقو آرزو می کنم

سلامتیتون آرزوی همیشگیمه

هر چند در حد بابام جان شما نیستم! ولی با کلی ارفاق منم می بخشمتون
شرمنده نسرین بانو خانم عزیز، باور کنید در دوران وبلاگ نویسم این چند وقت گذشته ، خیلی برام سخت گذشت که بعضی از دوستان عزیز مطلع هستن و اگه فرصتی شد براتون مینویسم که چی فکر میکردم و چی شد...!
بهرحال من دورادور جویای احوالاتتون بوده ام و تقریباً و شاید دقیقاً هر روز به فکرتون بودم. باور کنید شاید هر روز
و اما بعد: منم براتون سالی سرشار از شادی و نشاط و سلامتی رو آرزو دارم.
انشاالله امسال دیگه مادر شوهر بشی و کلی خاطرات خووووب و خوووووش و شیرین به تقویم زندگیتون اضافه بشه و مارو هم در شادیهاتون شریک کنید انشاالله.

نادی یکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت 09:09

سلام

چشم ما روشن...خداروشکر که روزه ی سکوت شما هم شکسته شد...
انشاءالله که همیشه شاد و سلامت در کنار عزیزانت روزگار بر وفق مرادت بگردد...
این آقا فرزاد شما خوشش میاد مارو دلواپس کنه...
خواهشا بعد از این بیشتر تو سفراتون مراقبش باشید...
بازم خداروشکر خیلی مارو تووی اون سرما این طرف و آن طرف نبردید...
بازم ممنونم

سلام نادی عزیز و گرامی
چشم دلتون روشن انشاالله. شرمنده از خودم و روزه ی سکوت بیموردم. ولی باور کنید هرکاری میکردم دست و دلم به نوشتن نبود...
ممنون که اینقدر خواهرانه به فکر ما بودید...
و اما آقا فرزاد. شاید باورتون نشه ولی من بیشتر آقا فرزاد رو با خودم میبرم که تکیه گاهی برام باشه حتی اگه هر بار گم بشه و با کلی دلواپسی پیدا بشه...

جلای چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت 04:13 http://http:dfgli.blgfa.com

ای با با این چرندیات را تمام کن ،دروغ گفتن را کنار بگذار ودام برای دیگران نگذار وبه فکر آخرتت باش و کارهای که کرده ای
کمی با وجدات خلوت کن ، از بزرگان دین برای اثبات خودت استفاده نکن
خودت بهتر از هرکسی میدانی کی هستی وچه کارهایی، که نکرده ای

دوست عزیز، جلای محترم یا محترمه
شاید اینائی رو که نوشتم ( به زعم شما)چرندیات باشن ولی باور کن حتی یه کلمه اش دروغ نیست و به اون مقدساتی که شما بهش اعتقاد داری و ظاهراً من ندارم ! باور کن قصدم دام پهن کردن نیست! آخه چه دامی؟ برای کی؟چرا؟
در اینکه باید به فکر آخرتم باشم درسته و ممنون از تذکرتون .
ضمناً من نمیدونم کجای مطالبم سوء استفاده از بزرگان دین بوده برای اثبات خودم!!!
کجای مطالبم خواستم خودمو اثبات کنم؟آخه چه چیزی از خودمو میخواستم اثبات کنم؟ من که گیج شدم!
دوست ندیده!
صرف اینکه آدم دست به قلم بشه و هرچی دلش خواست بنویسه که هنر نیست...
شما منو به دروغ گوئی متهم کردی در حالی که خودتون آدرس وبلاگتون رو به دروغ نوشتی!
معمولاً کسی که از دروغ خوشش نمیاد شاهرگش رو هم بزنن دروغ نمیگه! خب شما هم همونطور که نوشتی ایمیل نداری، برای وبلاگ هم آدرسی ( به دروغ ) نمیدادی! فکر نمیکنی اینطور بهتر بود؟
و در آخر، یه توصیه:
به نظر من اگه مطالب این وبلاگ چرندیاته، بهتر نیست وقت و عمر شریفتون رو جای بهتری صرف بکنی؟
امیدوارم همونطور که منو نصیحت کردی، کمی نصیحت پذیر باشی و سعی کنی آرامش را به خودت و زندگیت برگردونی... والسلام

اَسی... سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 22:26 http://tolooeman.blog.ir

سلام آقا بهمن
امسال هم شما اربعین رفتین کربلا؟؟ چقدر عالی! خوش به سعادتتون
اتفاقا اربعین امسال همش به یاد شما بودم که سال قبل رفته بودین و تمام پست های اربعینتون برام مرور میشد، نمیدونستم امسال هم عازم شدین!
چرا آقا فرزاد هر بار گم میشن؟؟

سلاااااااااااااااااااااااااام اَ سی بولیده ی عزیز
خدارو شکر که هنوزم به یاد این حقیر هستی. ممنون که بازم اینجا میبینمت. شرمنده اگه مدتهاست خدمت نمیرسم. راستش مشغله کاری و بعضی خستگیها از دنیای مجازی بشدت کم کارم کرده. انشاالله اگه عمری باقی بود و شاید اگه با بازنشسته گیم موافقت شد بیشتر و بهتر بتونم خدمت برسم...
و اما چرا آقا فرزاد هر بار گم میشه؟
شاید میخواد باباش سوژه ای برانوشتن داشته باشه...

غریبه سه‌شنبه 17 اسفند 1395 ساعت 20:46

سلام
اوه
چه روزگار سختی را گذرانده ای
سال دیگه فرزاد را نبر آخه به نظر می رسد جوان روغن نباتی است
درست مثل پسر من که باد بهش بخورد یک مات سرفه می زند

سلام استاد عزیز، غریبه ی آشنا
اتفاقاً آقا فرزاد بسیار پرتوان و پرتلاشه! یه چیزی میگم و یه چیزی میشنوی! باور کن. هر جا و هر زمان که فرزاد کنارم باشه احساس آرامش و امنیت میکنم ولی اون شب سررررررد ! هر کسی دیگه هم جای آقا فرزاد این چنین از خود گذشتگی میکرد و بخاطر دیگران بدون زیرانداز و روانداز توی فضای باز میخوابید ، صبح، نماز نخونده برمیگشت ایران...
بهرحال امیدوارم خداوند بچه های شما و همه ی عزیزان و همه رو از گزند حوادث روزگار حفظ کند انشاالله.

پونی دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت 22:28 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
اندکی که چه عرض کنم خیلی تاخیر شد!!
خوش اومدی
ادامه رو تیر ماه ننویسی ها!

درود و دوصد بدرود
بله کاملاً صحیح است و دستهام تا آسمون بالاست!
شرمنده اخوی. انشاالله فرصتی باشه قسمت بعدی خودم و شمارو از شرش راحت میکنم. البته اگه فرصتی و حوصله ای بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد