دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

سرعت غیر مجاز...!

وقتی دیدمش، همون جلوی باجه! کلی خندیدم... یه خنده ی الکی! هرچی هم بهش نگاه کردم بازم نتونستم باورش کنم. هرکی هم میدیدش مثل خودم، خنده اش میگرفت...

بعضیا کلی ریسه میرفتن و محکم میزدن روی شونه ام و میگفتن چه بد شانسی آقا بهمن...!

یعنی واقعاً به شانس ربط داره؟

( متاسفانه سالهاست عادتمون دادن هرجای کارمون نقص داشته باشه، به شانس ربطش بدیم...! )

یکی میگفت امکان نداره! حتماً اشتباهی شده، برو دنبالش!

یکی هم میگفت اینا که عادیه! بدتر از اینا هم هست...!

و همکار دیگه میگفت برو خدارو شکر کن... من جای تو بودم یه صدقه مشتی هم میدادم... و میزد زیر خنده...! خخخخخ

توی این چند روزه، کلی بساط خنده ی همکارا به راه بود... چاره ای نداشتم، باید کاری میکردم. اما عقلم به جائی قد نمیداد! همکارا میگفتن درمون دردت فلانیه! آدمِ خیلی خوبیه. تا حالا هر کی پیشش رفته راضی بوده.

البته راستشو بخواین، ته دلم قرص نبود. آخه خیلیای دیگه هم میگفتن: الکی زور نزن، هیچی بهتر از کوتاه اومدن نیست...! دستاتو ببر بالا و جونتو خلاص کن! آخه قصه ی ما فقیر فقرا و قانون، قصه ی گردنیه که از مو باریکتره ... باریکش نکنی باریکش میکنن! اینطوریاست دیگه! ولی خب، چاره ای هم نداشتم. کلاً نمیتونم حرف زور رو تحمل کنم... حالا هم که میگن فلانی هست، چرا شانسمو امتحان نکنم!

بعدِ کلی دوندگی تونستم خدمتشون برسم... جناب سرهنگ رو عرض میکنم. برای پرسیدن یه سوال و رفع یه ابهام ساده!

وارد دفتر کارشون شدم و از روی ادب سلام کردم. با خوشروئی جوابمو داد. مدارک رو روی میزش گذاشتم. نگاهی از بالا تا پایین، به برگه ها انداخت. لبخندی روی لباش نقش بست که سریع مخفیش کرد... میدونست ممکنه من ظرفیت نداشته باشم و زود پسر خاله بشم! هر چی نباشه سالیان سال با مردم بوده و کلی آدم شناس شده!

اما هر چی بود، قیافه اش نشون میداد پشت اونهمه درجه و نشان، یه قلب مهربون تاپ تاپ میکنه... از جواب سلامم اینو فهمیدم. و من به همون تاپ تاپ دلخوش بودم! فهمیدم به قول خودمون، " زِ خومونه...! " راحت شدم و با لبخند و کمی تمسخر دستامو گذاشتم روی میزش و ادای طلبکارا رو درآوردم :

-دقت فرمودین جناب سرهنگ؟ متوجه گافشون شدی؟ دیدی چه گندی زدن؟

اخم جناب سرهنگ و نگاهی که به حالت دستام کرد و بستن پرونده و گذاشتنش روی میز، همه چی رو حالیم کرد...

با خودم گفتم: لعنت به تو! تند رفتی عامو بهمن...! خیلی هم تند رفتی! آخه چی باعث شد زود پسر خاله بشی که اینطور جناب سرهنگ رو عصبانی کنی... صِرف یه لبخند نیم بند...؟

از خودم بدم اومد. از اینکه وارد ده نشده سراغ خونه ی کدخدارو گرفتم...! بلافاصله دستامو از روی میز برداشتم، صدامو صاف کردم. کمی نرمش به صدام اضافه کردم و دوباره، روز از نو، از اول شروع کردم:

-جناب سرهنگ! دستور چیه...؟ میفرمائید چکار بکنم؟

-دستور؟ دستور که روشنه! تعجب میکنم چرا اومدی اینجا؟ اینائی که برام آوردی چه ربطی به من داره؟

-جناب سرهنگ! نفرمائید تورو خدا ! هر جا رفتم و به هرکی اعتراض کردم تهش اسم شمارو آوردن...! حالا هم با کلی دردسر تونستم خدمت برسم... خواهش میکنم یه دستور مساعدتی بفرمائید...

-عزیز من! جان من! مساعدت برا چی! من جای شما باشم بجای اینکه بیام اینجا و وقت خودم و بقیه رو تلف بکنم، مستقیم میرفتم بانک!

-بانک؟

-بله جانم، بانک...

-آخه جناب سرهنگ!

-آخه نداره! ببین...! اومدی که نسازی هااا وقتی بهت میگم برو بانک، یعنی برو بانک! بعدشم خدارو شکر کن...!

-شکر برا چی...؟

-برا مبلغ جریمه ات ! بخاطر اینکه ماشینتو نخوابوندن! بنده خدا، اگه مبلغ جریمه ات زیاد بود میخواستی چی بگی...؟ کی میتونست کَمش کنه؟ تازه فکر میکنی اگه همین قبضا مال من بود، چکار میکردم؟ مثه تو میرفتم شکایت؟ خیر آقا جان! خیر! دقیقاً کاری رو میکردم که تو الان بعد از تموم شدن حرفهام باید بکنی، یعنی میرفتم بانک و قبضهارو پرداخت میکردم... به همین سادگی...!

-جناب سرهنگ! با عرض پوزش و معذرت! احتمالاً خوب قبضارو مطالعه نفرمودین... یه نگاه دیگه به قبضها بندازین حتماً نظرتون عوض میشه! مطمئنم...

جناب سرهنگ، شاید بخاطر دلخوشی من، یا شایدم بخاطر اینکه زودتر شرّم از سرش کنده بشه، یه بار دیگه به قبضها نگاه کرد. به ظاهر با دقت و تامل ولی با اکراه...

-خب! اینم نگاه . بعدش چی؟

-جناب سرهنگ! جسارت منو ببخشین، تاریخ و ساعت و پلاک ماشین و محل خلافی هارو دقت کردین؟

-بله ، همه رو دیدم. که چی!؟

-آخه مگه میشه دوتا خلافی برا یه ماشین، یه پلاک، توی یه روز، یه ساعت، با اختلاف یه دقیقه، اونم توی دو نقطه ی مختلف کشور با کلی فاصله...! یکی اینجا و یکی بندرعباس...!؟ قبول بفرمائید اگه اجنه هم بودم نمیتونستم توی یه ساعت دو جا باشم...! میتونستم!؟

جناب سرهنگ که تا حالا خودشو گرفته بود، زد زیر خنده... در حالی که شونه هاش، شاید از این جمله ی به ظاهر خنده دار من تکون میخورد، گفت:

-تا با اجی مجی بلائی سرمون نیاوردی برو قبضاتو پرداخت کن و خدارو شکر کن با این سرعت وحشتناکی که از اینجا تا بندرعباس رفتی، جریمه ی سرعت غیر مجاز هم برات صادر نشده...!!!

حالا دیگه هر دومون زدیم زیر خنده و من شاد و شنگول از اینکه با یه مدیر خوش اخلاق روبرو شدم کلی خوش خوشانم شد و از دفترش به مقصد بانک اومدم بیرون...!

خدا نصیب همه بکنه توی اداره جات، حداقل، شانس بیارن با کارمندان و مدیران خوش اخلاق برخورد داشته باشن...

حتی اگه تهش هم به بانک ختم بشه...!

نظرات 16 + ارسال نظر
زئوس سه‌شنبه 25 آبان 1395 ساعت 09:28 http://dellblog.blogfa.com/

سلام بر کربلایی بهمن عزیز
آقا ما سالها پیش یه رنو داشتیم.خلافی براش زده بودن یاسوج اضافه بار داشته رو سقفش مسافر زده بودیم مثل اینکه.فک کنم با اتوبوس اشتباه گرفته بودن.همون ساعتم تو همدان رویت شده بود و عبور از چراغ قرمز بوده.
آخرشم پولش و گرفتن چون پلیس اشتباه نمی کنه که.

سلام بر زئوس خانم عزیز
خوشم میاد با یه تیر( کامنت) دو نشون( نوشته ) رو هدف گرفتین
نوشتین کربلائی! یعنی پست بعدی رو دیدین! از خلافهای متعددتون!در رانندگی نوشتین، که یعنی پست سرعت غیرمجاز رو هم خوندین
و این نشون میده که بزنم به تخته! ماشاالله خیلی زبر و زرنگید
و در اینکه همیشه حق با آقا پلیسه است شکی نیست...

مرآت شنبه 22 آبان 1395 ساعت 21:24

سلام

متاسفم

خلیل جمعه 21 آبان 1395 ساعت 19:01 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

باز خوبه تهش به بانک ختم شده نه به زیر میز!!!

سلام خلیل جان
راستی هم... به این فکر نکرده بودم...

شکیبا جمعه 21 آبان 1395 ساعت 17:12 http://sh44.blogsky.com

سلام
آدم پولشو دور بریزه گواراتره تا اینطوری بده
خدا صبرتون بده

سلام شکیبا خانم عزیز
خدا به همه مون صبر بده... هر کسی به نوعی...

baran چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت 14:59

سلام آقا بهمن عزیز
بازم یه سر زدم به وبلاگ شما و مثل همیشه با یه نوشته عالی و زیبا از شما غافل گیر شدم بدون اغراق و غلو میگم شما فوق العاده هستید

سلام بر باران عزیز و گرامی
ممنونم از شما که خواننده ی این صفحات هستین و بدون اغراق عرض میکنم که این تعریفها خیلی از قبای تن من بزرگترند و برای من شرمندگی میارن...

پونی سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 19:18 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
با سری سوم از عکس های بوسنی به روزم و منتظر قدمتان

با کمال میل و درود بی پایان بر شما استاد عزیز و گرامی

منیر یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 16:52 http://behappy.blog.ir

سلام.
اگه این پست رو دو سال پیش می خوندم باور نمی کردم.
ولی الان بدترشم باور می کنم متاسفانه!

سلام منیر خانم عزیز
خب خدارو شکر در گام اول به یکی از سولاتم پاسخ داده شد...اسمتون
در گام دوم برام مسلم شد که سن شما از دو سال!!! بیشتره...
بقیه سوالات هنوز مونده...

نسرین شنبه 15 آبان 1395 ساعت 23:44 http://yakroozeno.blogsky.com/

نع!
می دونی چرا بهمن جان؟
چون شاعر می فرماید:
همه جای ایران سرای من است!

اینا باید ازتون عذرخواهی هم بکنن. چه خواسته تشویق کنن برو جریمه رو بده!
اصلن شما داری دروغ میگی. مگه همچین چیزی ممکنه؟
دزدی پشت میز قانون؟
روز روشن؟
نچ... من باور نمی کنم.
هرچند نمی دونم دروغ گویی شما رو چطور باور کنم که قلبت از صداقت ساخته شده و بس.

نسرین بانوی عزیز
کاش یه تخفیف کوچولو میدادی به قول بازاریا! مشتری میشدیم...
ولی خب اشکالی نداره، حالا که شاعر فرموده پس ماهم تسلیم نظر ایشون هستیم و همه ی سرای خود رو " هرت " میخوانیم...
دروغ هم نمیگم
باور کن...

پونی شنبه 15 آبان 1395 ساعت 23:17

چه مملکت گل و بلبلی داریم ما
دست در دست هم میدیم به مهر
پولامونو میدیم دولت و ازونجا هر هفته یه بیل گیتس تحویل جامعه جهانی و نظام سرمایه داری میدیم.

ما اینیم دیگه پونی جان
حالا هی برو ینگه دنیا و برامون بتعریف از اونجا...
ببین خودمون چقدر ماشاالله هزار ماشاالله هیم...

سمیرا شنبه 15 آبان 1395 ساعت 21:38

اخ این کارمند خوش رو خیلیییی مهمه

حاضرم کلی جریمه پرداخت کنم فقط گیر کارمندای اعصاب ضعیف

نیفتم

باور کن سمیرا خانم عزیز، منم حاضرم جواب منفی بگیرم ولی با زبون خووووش...

نگین شنبه 15 آبان 1395 ساعت 17:36 http://www.parisima.blogfa.com

سلام بر آقا بهمن خان عزیز و بانک رو

آقا من ده روز بود دخترم رو دنیا آورده بودم و هنوز بقول قدیمیا در بستر زایمان بودم که ماشینمون در شهر ساوه بعلت عبور از چراغ قرمز جریمه شد!!!!!!!!

ولی ما مثل شما نرفتیم سراغ جناب سرهنگ که!!!!
شاید چون میدونستیم که پشت اون ستاره حلبی قلبی از طلا تاپ تاپ نمیکنه

همسرجان صاااااااااااف رفت بانک و پرداختش کرد و شاد و شنگول برگشت خونه

ولی خداییش رکورد شوماخر رو زدینا !!!
یه دقیقه تا بندرعباس
اونوقت ما هی به جوونها نصیحت میکنیم سرعت نرن

سلام نگین بانوی عزیز
راستش از خدا پنهون نیست ، ( به قول سهیلا خانم عزیز که اینروزا خیلی سر سنگین شده!)جهندم از شما هم پنهون نباشه، توی نخ بانک رفتن بودم که چنین خوندم:
"آقا من ده روز پیش!!!دخترم رو دنیا آورده بودم و..."
که یه دفعه شوکه شدم... ( ده روز پیش...!!!؟؟)
وقتی از شوک فازغ شدن شوما فارغ شدم که متوجه شدم رکورد شوماخر رو زدم...
چه کنم! باور کن عشق سرعتم...

نگین شنبه 15 آبان 1395 ساعت 17:28 http://www.parisima.blogfa.com

آقا بهمن شما خبری از سهیلا ندارین؟
سهیلای وضوی عشق رو میگم
وبلاگش نیست

منم خیلی خیلی نگران شدم. چند بار به وبلاگشون رفتم دیدم حذف شده نگران شدم.اگه خبری پیدا کردم حتماً بهتون میگم و شما هم متقابلاً منو بی خبر نذارین لطفاً
بهتر از شما نباشه خیلی خیلی خانومه

پژمان شنبه 15 آبان 1395 ساعت 16:51 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام بهمن خان
آقا چی بگم والله. از شما بعیده به خدا. ماشاالله سن و سالی و کوله باری از تجربه. شما دیگه چرا؟هر چی فکر میکنم نمی تونم به خودم تفهیم کنم که شما این کار ور انجام دادین. آخه چرا؟ با این سرعت چرا رفتین تا بندر عباس
دم جناب سرهنگ گرم که برای سرعت به این بالایی جریمتون نکرده.
بنده خدا کجای کاری؟ بابای من یه ماشین خریده صفر صفر. رفت سند بزنه فهمیدیم سه میلیون تومن جریمه داره. به قول داداش کوچیکم فکر کنم از یه ماشین دیگه دایورت شده بود روش.
آبدارچی واحدمون یارانش قطع شده رفته ببینه چرا قطع شده بهش گفتن. تو دو سال پیش مردی. باید یارانه ای که دو سال پیش تا حالا گرفتی رو پس بدی. خداییش اصلا هیچ رغمه باورت میشه به یکی بگن تو دو سال پیش مردی؟
شما برو خدا رو شکر کن. آره راست گفته برو خدا رو شکر کن.

سلام پژمان خان
باور کن دست خودم نبود...کلاً عشق سرعتم...
ولی بیچاره آبدارچی...
حالا میفهمم چرا باید خدارو شکر بکنم...

غریبه شنبه 15 آبان 1395 ساعت 13:49

سلام عمو بهمن
یاد مطلبی در روزنامه افتادم
پشت چراغ قرمز آقایی ایستاده در شهر مشهد
جلویش یک خودرو هم جنس و هم رنگ و هم شماره اش
منتظر سبز شدن چراغ بود
راننده پیاده می شود و یقه ای راننده جلویی را می گیرد
چرا سوار خودرو من هستی کار به دعوا می کشد و دخالت پلیس
نتیجه اش این می شود که هشت خودرو دیگر از همین مدل و رنگ و شماره دارد در خاک میهن می چرخد !

سلام استاد بزرگوار
خیلی جالب بود... یعنی با این حساب احتمالاً یه ماشین دیگه با همین شماره توی بندر عباس داره برا خودش راس راس میره...

نادی شنبه 15 آبان 1395 ساعت 12:44

سلام

شکایت خدارو پیش پیغمبر بردی..!!!

سلام نادی عزیز
چاره ای هم داشتم؟

نسرین شنبه 15 آبان 1395 ساعت 00:43 http://yakroozeno.blogsky.com/

وقتی میگم ایران شده شهر هرت به حق گفتم

واقعن شورشو در آوردن

یعنی کل ایران...!؟
یه تخفیف کوچولو هم نمیدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد